هدف از خلقت انسان، تکامل و رسیدن به درجات عالیه بوده است. ولی آن چه که در طول تاریخ حیات بشری ملاحظه می شود، این است که اکثریت انسان ها از راه صحیح منحرف شده اند و فقط عده کمی از آن ها بوده اند که در مسیر مورد پسندِ انبیا و اولیا علیهم السلام قرار گرفته و به فلاح و رستگاری رسیده اند. با توجه به این مطلب، چرا خداوند متعال از ابتدا بشر را به صورت تکامل یافته و بهشتی خلق نفرمود، تا کسی دچار گمراهی و ضلالت نشود و همه انسان ها به سعادتِ اخروی نایل شوند؟
پاسخ:
در مورد این سؤال، چند مطلب مطرح است. این که اکثر انسان ها از راه صحیح منحرف شده اند، درست است. در اقلیت اند کسانی که به بالاترین درجات قلّه معرفت و کمال می رسند. اما نمره ها بین 20 و 2 است، و فقط منحصر به 2 یا 20
نیست. عدد 19 نمره است، و عدد 18 هم نمره است، حتی اعداد اعشاری هم نمره هستند. اما باید متوجه باشیم که در این مسیرِ بسیار گسترده و باعظمت، این طور نیست که یا ابوذر غفاری باشد یا هیچ.
وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یری. [1]
«و این که برای انسان، جز حاصل تلاش او نیست و کوشش او به زودی دیده خواهد شد. »
وَ تَمَّتْ کلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکلِماتِهِ. [2]
«مشیت و علمِ پروردگار تو، بر مبنای صدق و عدالت تمام شده و هیچ چیزی نمی تواند مشیت ها و افعال خداوندی را تغییر بدهد. »
مشیت خدای تو، کلمه خدای تو و فعل خدای تو، بر عدل و صدق مبتنی شده است. لذا: وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یری. اگر یک قدم بر طبق حجت درونی (عقل و وجدان) حرکت کنید، نتایج آن را خواهید دید. اگر یک قدم از خود برآیید و در راه خیرخواهی به انسان ها پیش بروید، قطعاً نتایج آن را مشاهده خواهید کرد.
لذا، آن چه که عذاب جاودانی باشد- خلود به معنای حقیقی بی نهایت- شامل تعداد خیلی کمی از انسان ها می شود. در روایت هم هست که فقط مقداری می مانند، تطهیر و پاک می شوند، سپس مشمول رحمت الهی می گردند. این مسأله به نظر نیاید که فقط کسانی که نمره 20 می گیرند، نجات خواهند یافت.
خاطره ای درباره یکی از تألیفاتم خدمت شما عرض می کنم: من درباره جبر و اختیار که مطالبی می نوشتم، این مسأله به ذهنم آمد که خدایا، خودت این بشر را آفریده ای و انسان ها مخلوقات تو هستند. هم چنین، تعداد اشخاصِ لجوج هم کم است که بدانند و علم پیدا کنند و باز بگویند نه. در آن حد وسط، تعداد خیلی زیاد است، اما در خیلی بالا و در خیلی پایین، تعداد اندک است. در این باره فکر می کردم که خدایا، آیا اینان مشمول عنایت و نعمت های تو خواهند بود یا نه؟
ناگهان به ذهنم آمد که بعد از نوشتن آن چه که در نظر داشتم، چند سطری هم درباره رحمت و لطف خداوندی بنویسم. موقع نوشتن، در انگشتانم احساس سنگینی نکردم و دیدم که خودِ قلم حرکت می کند. و انگار صدایی می شنیدم که می گفت: «از رحمت الهی بنویس».
سعدی می گوید: بنی آدم اعضای یک پیکرند. در این باره نیز چند سؤال مطرح بود که یک معنا داشت، ان شاءاللَّه بیشتر دقت بفرمایید و در ذهنتان باشد. نه این که سعدی در این شعرش راه نرفته است، البته که راه رفته و جای تردید نیست.
ای کاش آن هایی که واقعاً در لجنِ درونشان غوطه ورند، تا آن جا که سعدی می گوید، قدم بردارند و بیایند. منتها، همان اعتراضی که شیلر به کانت کرد، نظر من شبیه به سخن او بود، البته بالنسبه به آن.
کانت می گوید: «برای انجام تکلیف، علت و انگیزه، باید فقط خوشی وجدان، سرور وجدانی و نشاط درونی باشد»[3]. هم چنین؛ «پس محرک باید ادای تکلیف باشد. اگر این ادای تکلیف با کفّ نفس مقرون بود، البته برای عمل کننده مقام بلندی است. اما خوشا به حال آن کسی که ادای تکلیف، همیشه ملایم طبع اوست». [4]
شیلر در اعتراض می گوید: «بنابراین، من با تقوا نیستم، به جهت این که باز وجدان من مطرح است». [5]
جوابی که من به ایشان دادم چنین بود: کانت نمی گوید که آخرین منزلگه،
خوش بودنِ «من» یا خوش بودنِ «وجدان» باشد، ولی می گوید تا این مرحله بیایید. آیا همه زندگی ماده است؟ آیا احساس تکلیف برای تو لذت بخش نیست؟
آیا وجدان، لذت و سرور و مسرت و نشاط نمی خواهد؟ خود را به این عظمت برسانید که تکلیف را با تکیه به نشاط وجدان به جای بیاورید. ولی همان طور که شیلر می گوید: «این مرحله، آخرین منزلگه نیست». همان گونه که علی علیه السلام می فرماید:
ما عَبَدْتُک خَوْفاً مِنْ نارِک وَلا طَمَعاً فی جَنَّتِک بَلْ وَجَدْتُک اهْلًا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُک. [6]
«خداوندا! تو را به علت ترس از دوزخ و برای طمع در بهشت نپرستیده ام، بلکه تو را شایسته عبادت دیدم و تو را پرستیدم. »
حتی برای این هم نباشد که بگویید من می خواهم عارف شوم. باید حرکت کنیم و برویم، زیرا قرار گرفتن در جاذبیت، در مسیر انجام خواهد شد. ابن سینا در اشارات چنین می گوید:
مَنْ آثَرَ الْعِرْفانَ لِلْعِرْفان فَقَدْ قالَ بِالثَّانی. [7]
«کسی که عرفان را برای عرفان برگزیند، قایل به ثانی گشته است. »
لذا، این جمله قبلی سعدی عزیز، جمله بسیار مهمی است. اما بحث این است که راه را باز بگذاریم تا [انسان ها] به مراحل بالا صعود کنند. فقط این که ما از یک گوهریم، البته در ابتدا خودش یک عامل خوب و یک منشأ است، اما دوستان اشتباه نکنند و در این مسائلِ حساس ان شاءاللَّه بیشتر دقت کنند. منتها، همان جوابی است که شیلر به کانت می دهد که: «اجازه دهید انسان جلو بیاید». ای کاش و صد ای کاش، بشر برای مسرتِ وجدان خود جلو برود. آن قدر مادی فکر نکند و ماده پرست نباشد. این قدر پول پرست و مقام پرست و شهرت پرست و شخصیت پرست نباشد. ولی راه باز است و همان گونه که گفتیم، عبارت است از:
اتحاد در همان چه که سعدی متوجه شده است: که در آفرینش ز یک گوهرند. خیلی هم خوب است که اشاره به یک احساس عام در بشریت کرده و خود این یک مسأله بزرگی است. سعدی از مفاخر ادبیات ماست و همان طور که این مطلب را احساس کرده و دریافته، ما انسان ها دارای آن وحدت هستیم، به طوری که حتی اگر دردِ کسی مرا به درد نیاورَد، موجش مرا خواهد گرفت.
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
بالاخره، وحدتی مافوق این کثرات فیزیکی، ما انسان ها را دربرگرفته است.
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
خدا می داند که اگر این علوم انسانی، قانونِ کنش واکنش را در تاریخ انسان ها پیش می آورد، انقلابی در ارزش ها و اخلاق بشری به وجود می آمد و بشر یک قدم به پیش می رفت. بشر با این فن آوری و با این گسترش فکری که به دست آورده است، اگر قانون کنش واکنش را، چه محسوس و چه نامحسوس، مراعات می کرد، انقلابی در ارزش و اخلاقیات او به وجود می آمد، که چون تو زدی، بالاخره دیر یا زود خواهی خورد! با محاسبه این ها، کار تمام بود.
شخصی می گفت که در خانه خروسی داشتم و هر روز صبح بانگ می کرد. هر چه کیش کیش می کردم، خروس باز صدا می کرد. روزی آن را گرفتم که در لانه اش بیندازم، ولی باز در بغلم صدا کرد. با دست راستم به یک طرف گونه اش زدم و دیگر صدا نکرد. بالاخره، خروس را به لانه اش انداختم. این شخص می گفت، همان روز برای انجام کاری در خیابان لاله زار، وقتی از تاکسی پیاده می شدم، ناگهان یک سیلی درست به همان گونه من خورد. وقتی برگشتم تا علت را جویا شوم، شخص مقابل گفت: ببخشید آقا، خیال کردم شما اکبر آقا هستید.
گفتم نخیر اکبر آقا نیستم. البته ایشان انسان آگاهی بود و می فهمید [پشت پرده ] خبرهاست.
یکی از دوستان، داستانی دیگر بدین صورت نقل کردند و خود ایشان شاهد ماجرا بوده اند: پیرمردی در دکان نانوایی سنگکی ایستاده بود که ناگهان فریاد زد.
گویا جوانی در نانوایی سنگکی، ریگ داغ سنگک را روی دست پیرمرد انداخته بود. پیرمرد داد زد و بلافاصله ساکت شد. بعداً خودش گفت: چهل سال پیش در این مکان، همین کار را با یک پیرمرد کردم.
این موارد را شما جمع آوری کنید تا بفهمید پشت پرده خبرهاست. «ان شاءاللَّه بز بود»، منطقِ درستی نیست و حساب بسیار دقیق است. منتها، خدای ما در حسابگری، رحیم و لطیف است. خدای ما، غفور و ودود است.
جمله ای دیگر درباره شعر «بنی آدم اعضاء یک پیکرند» می گویم تا بحث تکمیل شود. در اسلام، شخصیت انسانی چند قسم است:
1- شخصیت طبیعی انسان ها. هر انسان با قطع نظر از ایدئولوژی و معیارهای دیگر، فقط از این نظر که انسان است، مادامی که وجودش برای دیگران مضرّ نباشد، کرامت ذاتی و شخصیت دارد. این از قانون فقهی ماست که اگر انسانی از نظر ما شخصیت دارد، باید کرامت او حفظ شود. [با این اوصاف ] انسان فقط از آن جهت که انسان است، حق حیاتِ شایسته، حق تعلیم و تربیت و حق آزادی مسؤولانه دارد. دلیل:
وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ. [8]
«و به راستی، ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم. »
اگر بتوانیم برای بهداشت او کوشش کنیم، طبق آیه، وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ، کاری بجاست.
این اولین شخصیت طبیعی و شخصیت درجه اولِ انسانیت است.
2- شخصیتِ آن انسان هایی است که از حالت طبیعی، یک قدم بالاتر رفته اند.
انسانی که اصول و قواعدی را مورد عمل قرار می دهد و می داند قواعد و قانونی وجود دارد و همه زندگی، فقط او نیست و دیگران هم حق زندگی دارند، به این ها هم عمل می کند. این [نوع شخصیت ] یک درجه از نظر ارزش ها، بالاتر از شخصیت قسم اول است. ولی به معنای این نیست که شخصیت قسم اول، حق حیات دارد ولی شخصیت قسم دوم، حق حیات ندارد. همه انسان ها حق حیات دارند. از نظر ارزشی- اگر بناست درباره انسان حساب شود- قسم دوم مترقی تر است.
3- کسانی هستند که این جهان را سیستماتیک و بر مبنای هدف زندگی می بینند، و نیک می دانند که بر مبنای یک حکمت بزرگی به این دنیا سرازیر شده اند و به سوی ابدیت می روند. اینان برای خود، دین را مطرح کرده اند و به دین و اخلاقِ مستند به دین عمل می کنند. این ها از نظر ارزش، یک درجه از آن ها (قسم اول و دوم) بالاترند، ولی حق حیات و حق آزادی [مسؤولانه ] متعلق به همه آنان است.
4- انسان هایی هستند که واقعاً به یکی از ادیان رسمی گرویده اند، مثل ادیان ابراهیمی. مسلماً ارزش این ها از درجه این که منطقی تر فکر می کنند و به وسایل کمال نزدیک تر شده اند، بالاتر است. بعد اسلام که از نظر این که کتابش سالم،
دقیق، منظم و مرتب است، و از یک جهت آماده تر است تا کمال را بیشتر در اختیار انسان ها بگذارد، در مرتبه بالاتر است. نیز، حاکم بر همه اسلام و ماقبل اسلام؛ إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ است. آن اتقی بودن در هر مرتبه، خود باعث فضیلت است.
حال، این درجه بندی از کجاست؟ از خود شما. اگر بنا باشد که شما برای خودتان یک نفر را انتخاب کنید، مثل یک انسان طبیعی که هیچ قانون نمی داند- ولی فقط انسان است- یا انسانی که قانون می داند، کدام یک را انتخاب می کنید؟ همین را بگیرید و بالا بروید.
پس منطقه ارزش ها، غیر از منطقه حق حیات و حق آزادی و حق کرامت است. این را هم درنظر بگیرید و بدانید که برای حقوق بشر، ریشه بسیار مهمی در اسلام هست که البته اشخاص دیگر هم که بخواهند کار کنند، اگر در این مسیر حرکت کنند و با اخلاص و با هدفِ خوب باشند، می توانند به نتایج بسیار عالی برسند. [9]
پی نوشت:
[1] - سوره نجم، آيات 39 و 40.
[2] - سوره انعام، آيه 115.
[3] - سير حكمت در اروپا، محمدعلى فروغى، ج 1، ص 159 و 160.
[4] - همان، ص 160.
[5] - همان.
[6] - الوافى، فيض كاشانى، ج 3، ص 7- حقايق، فيض كاشانى، ص 103.
[7] - گزينش عرفان براى شناخت معروف يعنى حضرت حق تعالى است. اگر كسى عرفان را فقط از آن حيث كه عرفان است و نه براى دلالت آن بر معروف( حضرت حق) برگزيند، در قبال حق واحد، قايل به وجود ديگرى كه همان عرفانِ محض باشد، شده است. عبارت معروف« الْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاكْبَر» نيز ناظر به همين معناست.
[8] - سوره اسراء، آيه 70.
[9] جعفرى تبريزى، محمد تقى، در محضر حكيم، 1جلد، موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى - تهران - ايران، چاپ: 10، 1394 ه.ش.
...........................
پایگاه اطلاع رسانی حوزه