وَسُئِلَ عَنِ الاِْيمَانِ فقال علیه السلام: بخش اول الاِْيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْيَقِينِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ. وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الشَّوْقِ، وَالشَّفَقِ، وَالزُّهْدِ، وَالتَّرَقُّبِ: فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلاَ عَنِ الشَّهَوَاتِ; وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ; وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ; وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ. وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الاَْوَّلِينَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ; وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ; وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الاَْوَّلِينَ. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ، فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ; وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ; وَمَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ: فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِينَ; وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَغَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. َالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ; وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ; وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلاَلَةِ; وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَأَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ. وَالشَّكُّ عَلى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى التَّمَارِي، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالاِْسْتِسْلاَمِ: فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ; وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ; وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ; وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا. قال الرَّضىُ: وَبَعْدَ هذا كَلامٌ تَرَكْنا ذِكْرَهُ خَوْفَ الاْطالَةِ وَالْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِي هذا الْبابِ.
از امام(عليه السلام) درباره ايمان سؤال شد فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است: بر «صبر» و «يقين» و «عدالت» و «جهاد». صبر از ميان آنها، بر چهار شعبه استوار است; بر اشتياق، ترس، زهد و انتظار. آن كس كه مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمايلات سركش را به فراموشى مى سپارد و آن كس كه از آتش جهنم بيمناك باشد از گناهان دورى مى گزيند و كسى كه زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد مصيبت ها را ناچيز مى شمرد و آن كس كه انتظار مرگ را مى كشد براى انجام اعمال نيك سرعت مى گيرد. يقين نيز بر چهار شاخه استوار است: بر بينش هوشمندانه و عميق و پى بردن به دقايق حكمت و پند گرفتن از عبرت ها و اقتدا به روش پيشينيان (صالح). كسى كه بينايى هوشمندانه داشته باشد حكمت و دقايق امور براى او روشن مى شود و كسى كه دقايق امور براى او روشن شود عبرت فرا مى گيرد و كسى كه درس عبرت گيرد چنان است كه گويا هميشه با گذشتگان بوده است. عدالت نيز چهار شعبه دارد: فهم دقيق، علم و دانش عميق، قضاوت صحيح و روشن و حلم و بردبارى راسخ. كسى كه درست بينديشد به اعماق دانش آگاهى پيدا مى كند و كسى كه به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احكام، سيراب مى گردد و آن كس كه حلم و بردبارى پيشه كند گرفتار تفريط و كوتاهى در امور خود نمى شود و در ميان مردم با آبرومندى زندگى خواهد كرد. جهاد (نيز) چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منكر، صدق و راستى در معركه هاى نبرد، و دشمنى با فاسقان. آن كس كه امر به معروف كند پشت مؤمنان را محكم ساخته و آن كس كه نهى از منكر كند بينى كافران (و منافقان) را به خاك ماليده و كسى كه صادقانه در ميدان هاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بايستد وظيفه خود را (در امر جهاد) انجام داده و كسى كه فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گيرد خداوند به خاطر او خشم و غضب مى كند (و او را در برابر دشمنان حفظ مى نمايد) و روز قيامت وى را خشنود مى سازد. امام(عليه السلام) فرمود: كفر بر چهار پايه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان كنجكاوى از اسرار) و ستيزه جويى و جدال، و انحراف از حق (به سبب هوا و هوس ها و تعصب ها) و شقاق (و دشمنى با حق و لجاجت در برابر آن). آن كس كه تعمق و كنجكاوى ناصواب پيشه كند هرگز به حق باز نمى گردد. آن كس كه بر اثر جهل، بسيار به نزاع و ستيز برخيزد، نابينايى او نسبت به حق پايدار خواهد ماند و كسى كه از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوبى جلوه مى كند و گرفتار مستى گمراهى مى شود و آن كس كه به عناد و لجاج پردازد طرق رسيدن (به حق) براى او ناهموار مى گردد و كارها بر او سخت و پيچيده مى شود و در تنگنايى كه خارج شدن از آن مشكل است گرفتار خواهد شد. شك نيز بر چهار پايه استوار است: بر «مراء» (گفت و گوى بى حاصل)، ترس (از كشف حقيقت) ترديد (در تصميم گيرى)، و تسليم (خودباختگى). آن كس كه مراء و گفت و گوى بى حاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاريكى شب هاى شك او را به روشنايى روزِ يقين نمى رساند و آن كس كه از حقايق پيش روى خود وحشت كند (و از تصميم گيرى صحيح بپرهيزد) به قهقرا باز مى گردد و آن كس كه در ترديد و دودلى باشد (و در تصميم گيرى وسواس به خرج دهد) زير سم شياطين له مى شود و كسى كه در برابر عوامل هلاكت خويش در دنيا و آخرت تسليم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شك و شبهه بر نخيزد) در هر دو جهان هلاك خواهد شد. مرحوم سيّد رضى پس از پايان اين حديث مى گويد: بعد از اين كلام، سخنان ديگرى بوده كه ما از بيم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در اين باب، از آنها صرف نظر كرديم.
شرح و تفسير
اركان ايمان امام(عليه السلام) در اين كلام جامع، تفسيرى براى ايمان ذكر كرده كه در هيچ منبع ديگرى به اين گستردگى و وضوح ديده نمى شود; ايمان را فراتر از جنبه هاى عقيدتى، از جنبه هاى عملى و رفتارى نيز مورد توجه قرار داده است و تمام ريزه كارى ها و نكات دقيقى را كه در تشكيل ايمان مؤثر است برشمرده است. نخست ايمان را بر چهار پايه و هر يك از پايه ها را بر چهار پايه ديگر استوار دانسته كه مجموعاً شانزده اصل از اصول ايمان (عقيدتى و عملى) را تشكيل مى دهد و به يقين اگر كسى بتواند اين اصول شانزده گانه را در خود زنده كند در اوج قله ايمان قرار خواهد گرفت و چنين ايمانى است كه مى تواند دنيا را به سوى امنيت و آرامش و عدل و داد رهبرى كند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانى برساند. همان گونه كه در ذيل اين حديث شريف خواهد آمد، امام براى كفر هم چهار ستون قائل شده است و همچنين براى شك و از كلام مرحوم سيّد رضى استفاده مى شود كه اين حديث شريف داراى ذيل قابل ملاحظه اى بوده كه سيّد رضى آن را از بيم طولانى شدن سخن حذف كرده و مطابق آنچه بعضى نقل كرده اند امام(عليه السلام) در ذيل، پايه هاى نفاق را نيز مشروحا بيان فرموده است. همان گونه كه در شرح مصدر اين كلام حكمت آميز آمد در اين كه سؤال كننده از امام(عليه السلام) درباره حقيقت ايمان چه كسى بوده اختلاف است; بعضى آن را يكى از بهترين ياران آن حضرت يعنى «عمار ياسر» و بعضى آن را يكى از دشمنان سرسخت آن حضرت يعنى «ابن كواء» مى دانند كه احتمال اول به ذهن بسيار نزديك تر است. ولى در هر حال در بعضى از روايات آمده كه امام(عليه السلام) از دادن پاسخ شخصى به او امتناع ورزيد و چون سؤال و جواب را بسيار مهم مى دانست فرمود: برو فردا بيا تا در جمع اصحاب و ياران به تو پاسخ گويم، تا اگر تو فراموش كنى ديگرى آن را حفظ كند، زيرا اين گونه سخنان همچون مركبى فرارى است كه يكى آن را نمى تواند بگيرد و ديگرى آن را مى گيرد. امام(عليه السلام) در آغاز، براى ايمان چهار ستون قائل مى شود و در پاسخ سؤال پيش گفته مى فرمايد: «ايمان بر چهار پايه استوار است: بر صبر و يقين و عدالت و جهاد»; (وَسُئِلَ عَنِ الاِْيمَانِ فَقَالَ(عليه السلام): الاِْيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْيَقِينِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ). بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كه اين پايه هاى چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است كه در مبانى اخلاق ارسطو آمده است، وى مى گويد: اصول علم اخلاق چهار چيز است: حكمت، عفت، شجاعت و عدالت. بسيارى از علماى اخلاق اسلامى نيز اخلاق اسلام را بر پايه آن تفسير كرده اند. آنها معتقدند كه روح انسان داراى سه قوه است: قوه ادراك، جاذبه و دافعه; قوه ادراك حقايق را تشخيص مى دهد و انسان را به تعالى علمى مى رساند. قوه جاذبه، همان قوه جلب منافع است كه از آن به قوه شهوت تعبير مى شود. البته نه فقط شهوت جنسى، بلكه هرگونه خواسته اى به معناى وسيع كلمه مراد است. قوه دافعه همان است كه از آن به غضب تعبير مى كنند و حافظ دفع زيان ها از انسان است. آنها بر اين عقيده اند كه اين سه قوه داراى حد وسط و حد افراط و تفريط است، حد وسط آنها فضايل اخلاقى را تشكيل مى دهد و منظور از «عدل» همان بهره گيرى از حد وسط است، بنابراين هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوه ادراك قرار گيرد و عدالت حاصل شود، اخلاق آدمى به كمال رسيده است. ولى تطبيق كلام امام بر تقسيم ارسطويى در اخلاق بعيد به نظر مى رسد، زيرا همان گونه كه در شرح اين چهار اصل خواهد آمد امام امورى را ذكر مى كند كه فراتر از آنهاست مثلا صبر بر مصيبت را به زحمت مى توان در مسئله شجاعت يا عفت جاى داد و امر به معروف و نهى از منكر را به سختى مى توان در اين دو موضوع وارد دانست و همچنين موارد ديگرى از شاخه هايى كه امام براى اين چهار اصل شمرده است، بنابراين سزاوار است ما آن را تحليل و ارزيابى كنيم و سخن مستقلى درباره تفسير ايمان و فضايل انسانى بدانيم كه از سرچشمه قرآن و علم امام(عليه السلام)جوشيده است. از آنجا كه هدف امام(عليه السلام) در اين پاسخ به سؤال، شرح و بيان ايمان از نظر اعتقاد قلبى و آثار لسانى و جنبه هاى عملى به طور كامل است براى هر يك از اين پايه هاى چهارگانه، چهار شاخه بيان فرموده كه در عمق حقيقت ايمان پيش رفته است. پايه اوّلِ ايمان: صبر مى فرمايد: «صبر از ميان آنها، بر چهار شعبه استوار است; اشتياق، ترس، زهد وانتظار»; (وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الشَّوْقِ، وَالشَّفَقِ، وَالزُّهْدِ، وَالتَّرَقُّبِ). «شوق» به معناى علاقه و اشتياق به چيزى و «شفق» در اصل به معناى آميخته شدن روشنايى روز به تاريكى شب است، سپس به ترس آميخته با علاقه به كسى يا چيزى به كار رفته است و «زهد» عدم وابستگى به دنيا و زخارف دنياست و «ترقب» به هرگونه انتظار گفته مى شود. سپس به ريشه هاى هر يك از اين چهار شاخه كه از آن منشعب مى شود پرداخته مى فرمايد: «آن كس كه مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمايلات سركش را به فراموشى مى سپارد و آن كس كه از آتش جهنم بيمناك شد از گناهان دورى مى گزيند و كسى كه زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد مصيبت ها را ناچيز مى شمرد و آنكس كه انتظار مرگ را مى كشد براى انجام اعمال نيك سرعت مى گيرد»; (فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلاَ عَنِ الشَّهَوَاتِ; وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ; وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ; وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ). «سلا» به معناى فراموش كردن چيزى است. در واقع صبر و شكيبايى گاه در مقابل شهوت و در مسير اطاعت خداست و گاه در مقام پرهيز از گناهان و گاه در مقابل مصائب و درد و رنج هاى دنيوى است و گاه در مقابل پايان عمر و مرگ. براى اين كه انسان بتواند مواضع خود را در مقابل اين امور چهارگانه روشن سازد بايد متكى به عقايد صحيح گردد; عشق به بهشت و نعمت هاى بى پايانش او را از غلطيدن در شهوات سركش دنيا حفظ مى كند و اين همان صبر بر طاعت است و ايمان به عذاب الهى در آخرت و خوف از دوزخ او را از گناهان باز مى دارد، چرا كه گويى آتش دوزخ را با چشم خود مى بيند. از آنجا كه بى تابى در برابر مصائب به دليل دلبستگى هاى دنيوى است آن كس كه زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد و از اين دلبستگى ها وا رَهَد مصيبت در برابر او كوچك مى شود و صبر در برابر آن آسان مى گردد. امام(عليه السلام) علاوه بر سه شاخه معروف صبر شاخه چهارمى هم در اينجا بيان فرموده و آن صبرى است كه از انتظار مرگ ناشى مى شود كسى كه در هر لحظه احتمال مى دهد پرونده حياتش بسته شود و پنجه مرگ گلويش را بفشارد، با سرعت به سوى كارهاى خير مى دود تا در فرصت باقى مانده كفه عمل صالح خود را سنگين سازد و اين نياز به صبر و استقامت فراوان دارد. از آنچه در بالا آمد روشن شد كه امام تمام شاخه هاى چهارگانه صبر را مرتبط به اعتقادات قلبى مى شمارد; اعتقاد به بهشت، دوزخ، به بى اعتبارى دنيا و مرگ. توجه به اين نكته نيز لازم است كه چون ايمان داراى درجاتى است و مطابق بعضى از روايات، ده درجه دارد، صبر و شوق به بهشت و ترس از دوزخ و زهد در دنيا و انتظار مرگ نيز در افراد مختلف است; بعضى در اعلا درجه ايمان قرار دارند و اين شاخه ها به طور كامل در باغستان روح آنها نمايان است و بعضى در ادنا درجه ايمانند و از هر كدام از اين امور بهره كمى دارند. پايه دومِ ايمان: يقين سپس امام(عليه السلام) از شاخه هاى يقين سخن مى گويد و مى فرمايد: «يقين بر چهار شاخه استوار است: بر بينش هوشمندانه و عميق و پى بردن به دقايق حكمت و پند گرفتن از عبرت ها و اقتدا به روش پيشينيان (صالح)»; (وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الاَْوَّلِينَ). ممكن است اين چهار شاخه اشاره به چهار رشته از علوم انسانى باشد: نخست علوم تجربى است كه از «تبصرة الفطنة» سرچشمه مى گيرد و دوم علوم نظرى است كه از «تأويل الحكمه» به دست مى آيد سوم علومى است كه از تاريخ نصيب انسان مى شود و مايه عبرت اوست و چهارم علوم نقلى است كه از سنن پيشنيان به دست مى آيد. هنگامى كه انسان اين چهار رشته علمى را پيگيرى كند و از آنها بهره كافى ببرد به مقام يقين مى رسد. مثلاً درباره خداشناسى نخست چشم باز كند و به خوبى آثار پروردگار را در جهان هستى ببيند سپس با انديشه عميق رابطه آن را با مبدأ آفرينش قادر و حكيم درك كند آن گاه از حوادث تاريخى عبرت بگيرد و خدا را از لابه لاى آن بشناسد و پس از آن بر آنچه از پيشنيان صالح و عالم به دست آمده مرور كند و علوم آنها را به علم خود بيفزايد تا يك خداشناس كامل گردد. همچنين در مورد خودسازى و عوامل تقرب به پروردگار. آن گاه امام(عليه السلام) ميوه هاى هر يك از اين شاخه هاى چهارگانه را بيان مى كند و مى فرمايد: «كسى كه بينايى هوشمندانه داشته باشد حكمت و دقايق امور براى او روشن مى شود و كسى كه دقايق امور براى او روشن شود عبرت فرا مى گيرد و كسى كه درس عبرت گيرد چنان است كه گويا هميشه با گذشتگان بوده است»; (فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ; وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ; وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الاَْوَّلِينَ). از آنچه گفته شد روشن مى شود كه يك پايه مهم ايمان، بر يقينِ حاصل از علم استوار است; علومى كه از مبدأهاى متعدد سرچشمه مى گيرد و روح را سيراب مى كند و اعتقادِ انسان را به مبدأ و معاد محكم مى سازد و آثارش در اخلاق و عمل ظاهر مى گردد. پايه سومِ ايمان: عدل سپس امام(عليه السلام) به سراغ شاخه هاى عدالت مى رود و شاخه هاى اين پايه مهم را چنين شرح مى دهد: «عدالت نيز چهار شعبه دارد: فهم دقيق، علم و دانش عميق، قضاوت صحيح و روشن و حلم و بردبارى»; (وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ). در واقع كسى كه بخواهد حكم عادلانه اى كند نخست بايد از قابليت و استعداد شايسته اى در فهم موضوع برخوردار باشد تا هرگونه خطا در تشخيص موضوع موجب خطا در نتيجه حكم نشود. سپس آگاهى لازم را در ارتباط با حكم پيدا كند و آن را دقيقا منطبق بر موضوع نمايد، آن گاه حكم نهايى را به طور واضح و روشن و خالى از هرگونه ابهام بيان كند و در اين مسير، موانع را با حلم و بردبارى برطرف سازد. گرچه فهم به معناى مطلق دانستن و پى بردن به حقيقت است و با علم چندان تفاوتى ندارد; ولى چون در اينجا در مقابل علم قرار گرفته مناسب است كه فهم ناظر به موضوع و علم ناظر به حكم باشد. چه بسا ممكن است ارباب دعوا با سخنان خشن و حركات ناموزون و اصرارهاى بى جا، روح قاضى را آزرده سازند. حلم و بردبارى راسخ او نبايد اجازه دهد اين گونه امور در روحش اثر بگذارد و كمترين تغييرى در حكم ايجاد كند. اينها امورى است كه امام(عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر درباره قضاوت، با اضافاتى به آن اشاره كرده مى فرمايد: «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ وَلاَ تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَلاَ يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَلاَ يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَلاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع وَلاَ يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الاُْمُورِ وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَلاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ; سپس از ميان رعاياى خود برترين فرد را در نزد خود براى قضاوت در ميان مردم برگزين. كسى كه امور مختلف آنها را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با يكديگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد و در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نكند و هنگامى كه خطايش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشكل نباشد و نفس او به طمع تمايل نداشته باشد و در فهم مطالب به اندك تحقيق اكتفا نكند و تا پايان پيش رود و در شبهات از همه محتاط تر باشد و در تمسك به حجت و دليل از همه بيشتر پافشارى كند و با مراجعه مكرر اطراف دعوا كمتر خسته شود و در كشف حقايق امور شكيباتر باشد و به هنگام آشكار شدن حق در انشاى حكم از همه قاطع تر باشد. او بايد از كسانى باشد كه ستايش فراوان، او را مغرور نسازد (و فريب ندهد) و مدح و ثناى بسيار او را به ثنا خوان و مدح كننده متمايل نكند و البته اين گونه افراد كم اند». البته اين تفسير را درباره جمله هاى فوق نمى توان از نظر دور داشت كه اين جمله ها تنها مربوط به مقام قضاوت نيست، بلكه ناظر به تمام قضاوت هاى اجتماعى و زندگى مادى و معنوى است همه جا بايد براى تشخيص موضوع دقت كرد; همه جا بايد دقيقا احكام را بر موضوعات منطبق نمود; همه جا بايد تصميم قاطع و شفاف داشت و همه جا در برابر ناملايمات و خشونت نابخردان و نسبت هاى نارواى آنها حلم و بردبارى نشان داد. آن گاه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى حكيمانه، آثار هر يك از اين شاخه هاى چهارگانه عدالت را بيان مى كند، مى فرمايد: «كسى كه درست بينديشد به اعماق دانش آگاهى پيدا مى كند و كسى كه به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احكام، سيراب باز مى گردد و آن كس كه حلم و بردبارى پيشه كند گرفتار تفريط و كوتاهى در امور خود نمى شود و در ميان مردم با آبرومندى زندگى خواهد كرد»; (فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ; وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ; وَمَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً). آرى دقت در فهم، انسان را به ژرفاى علم و دانش مى رساند و آن كس كه به ژرفاى علم و دانش برسد احكام الهى را به خوبى درك مى كند و هركس احكام خدا را دقيقاً بداند هرگز گمراه نخواهد شد و كسانى كه در مقابل نابخردان حلم و بردبارى داشته باشند و به گفته قرآن: «(لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا); عداوت نسبت به قومى شما را مانع از اجراى عدالت نشود» از حق و عدالت دور نخواهد شد و چنين انسانى قطعا محبوب القلوب مردم است. در روايات اسلامى درباره اهميت حلم و بردبارى و نقش آن در پيروزى انسان در زندگى روايات فراوانى وارد شده است از جمله در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «كَادَ الْحَلِيمُ أَنْ يَكُونَ نَبِيّاً; آدم بردبار نزديك است به مقام نبوت برسد». امير مؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «تَعَلَّمُوا الْحِلْمَ فَإِنَّ الْحِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَوَزِيرُه; حلم و بردبارى را بياموزيد (و آن را تمرين كنيد) زيرا دوست مؤمن و وزير اوست». امام صادق(عليه السلام) نيز در صفات مؤمن مى فرمايد: «لاَ يُرَى فِي حِلْمِهِ نَقْصٌ وَلاَ فِي رَأْيِهِ وَهْنٌ; نه در بردبارى او كاستى است و نه در انديشه اش سستى». پايه چهارمِ ايمان: جهاد سپس امام(عليه السلام) از چهارمين پايه ايمان يعنى جهاد دم مى زند و براى آن مانند سه پايه گذشته چهار شاخه ذكر مى كند و مى فرمايد: «جهاد (نيز) چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منكر، صدق و راستى در معركه هاى نبرد، و دشمنى با فاسقان»; (وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ). در واقع امام جهاد را به معناى وسيع كلمه تفسير فرموده نه تنها جهاد نظامى در ميدان جنگ با دشمنان كه نتيجه همه آنها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر كافران و فاسقان و منافقان است و به تعبير ديگر امام به هر چهار محور جهاد: جهاد با قلب، با زبان، با عمل و با اسلحه در ميدان نبرد اشاره مى كند كه جهادى است فراگير و شامل تمام مصداق ها. آن گاه آثار هر يك از اين شاخه هاى چهارگانه را به روشنى برمى شمرد و مى فرمايد: «آن كس كه امر به معروف كند پشت مؤمنان را محكم ساخته»; (فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ). «و آن كس كه نهى از منكر كند بينى كافران (منافقان) را به خاك ماليده»; (وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِينَ). «و كسى كه صادقه در ميدان هاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بايستد وظيفه خود را (در امر جهاد با دشمن) انجام داده است»; (وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ). «و كسى كه فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گيرد خدا نيز به خاطر او خشم مى كند (و او را در برابر دشمنان حفظ مى نمايد و روز قيامت وى را خشنود مى سازد)»; (وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ غَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ). در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) كه در غررالحكم آمده مى خوانيم: «قِوامُ الشَّريعَةِ الاْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَإقامَةُ الْحُدُودِ; اساس شريعت و دين امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود الهى است». در حديث ديگرى از آن حضرت در همان كتاب آمده است: «الاَْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ; امر به معروف برترين اعمال بندگان خداست». در روايت ديگرى آمده است: «كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) إِذَا مَرَّ بِجَمَاعَة يَخْتَصِمُونَ لاَ يَجُوزُهُمْ حَتَّى يَقُولَ ثَلاَثاً اتَّقُوا اللَّهَ يَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ; امام صادق(عليه السلام)هنگامى كه از كنار گروهى عبور مى كرد كه با يكديگر در حال پرخاش بودند مى ايستاد و با صداى بلند فرياد مى زد: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، از خدا بترسيد (تا شرمنده شوند و دست از نزاع بردارند)». قرآن مجيد صادقان را در سوره بقره آيه 177 چنين معرفى مى كند: «(لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ... وَالصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ); نيكى (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مشرق يا مغرب كنيد (و تمام در فكر تغيير قبله باشيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا ايمان داشته باشد... و در برابر مشكلات و بيمارى ها و در ميدان جنگ استقامت به خرج دهد. آنها كسانى هستند كه راست مى گويند و آنها پرهيزگارانند». تعبير به «مواطن» ممكن است اشاره به ميدان هاى نبرد باشد، همان طور كه در قرآن مجيد آمده است: (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَة) و ممكن است معنى گسترده اى داشته باشد كه هرگونه مقابله با دشمنان را چه در ميدان نبرد و چه در غير آن شامل شود. منظور از غضب براى خدا اين است هنگامى كه حدى از حدود الهى شكسته شود يا مظلومى گرفتار ظالمى گردد انسان خشمگين شود و به دفاع برخيزد. در حديثى مى خوانيم هنگامى كه موسى(عليه السلام) از خداوند سؤال كرد: چه كسانى را روز قيامت كه سايه اى جز سايه تو نيست در سايه عرشت قرار مى دهى؟ خداوند به او وحى فرمود و گروهى را برشمرد از جمله فرمود: «وَ الَّذِينَ يَغْضَبُونَ لِمَحَارِمِي إِذَا اسْتُحِلَّتْ مِثْلَ النَّمِرِ إِذَا حَرِدَ; كسانى كه به سبب حلال شمردن محارم الهى خشمگين مى شوند همچون پلنگى كه مجروح شده است». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است هنگامى كه دو فرشته مأمور شدند شهرى از معصيت كاران را زير و رو كنند پيرمردى را ديدند كه به دعا و تضرع در پيشگاه الهى مشغول است يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت: مگر اين پيرمرد دعا كننده را نمى بينى؟ بار ديگر از خدا كسب تكليف كنيم خطاب آمد كه برويد و دستور مرا انجام دهيد و در بيان علت آن فرمود: «فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لِي قَطُّ; اين مردى است كه هرگز چهره اش به دليل خشم بر معصيتِ معصيت كاران دگرگون (و سرخ) نمى شد». منظور از جمله «غَضِبَ اللهُ لَهُ وَأرْضاهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» اين است كه اگر ستمى به او برود و حقى از او ضايع شود خداوند به سبب آن خشمگين مى شود و اگر در دنيا جبران نكند در قيامت او را خشنود خواهد ساخت. نكته اصول موفقيّت در كارها آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان پرمعنايش درباره اركان ايمان و شاخه هاى آن بيان فرموده، علاوه بر اين كه راه رسيدن به ايمان كامل را براى تمام رهپويان اين راه نشان داده، در واقع اصول موفقيت و پيشرفت براى هر كار است; خواه جنبه معنوى داشته باشد يا جنبه مادى. و آن اصول چنين است: 1. علم و آگاهى كافى براى انجام آن كار. 2. جهاد و تلاش و كوشش در راه رسيدن به مقصود. 3. صبر و شكيبايى در برابر موانع راه و هر گونه كارشكنى از سوى مخالفان. 4. غوطهور نشدن در هوا و هوس ها و عدم وابستگى و ترك اسارت در چنگال آنها. حال اگر بر اين اركان چهارگانه اصول شانزده گانه نيز افزوده شود و نتايج هر يك به دقت مورد بررسى قرار گيرد برنامه كاملى را تشكيل مى دهد كه صراط مستقيم براى رسيدن به پيروزى هاست. وامام(عليه السلام) در اين بخش از كلام خود نيز داد سخن را درباره تبيين پايه هاى كفر داده و مى فرمايد: «كفر بر چهار پايه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان كنجكاوى از اسرار) و ستيزه جويى (جدال و مراء) و انحراف از حق (به سبب هوا و هوس ها و تعصب ها) و دشمنى با حق (به سبب لجاجت)»; (وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ: دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ). امام در واقع موانع شناخت و عوامل انحراف از حق و حجاب هايى كه در برابر فكر انسان قرار مى گيرد و مانع از مشاهده حقايق مى گردد را بيان فرموده، زيرا هر يك از عوامل چهارگانه بالا به تنهايى كافى است انسان را از معرفت حق باز دارد و در بيراهه ها سرگردان سازد تا چه رسد به اين كه چهار عامل جمع شود. آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آن كس كه تعمق و كنجكاوى ناصواب پيشه كند هرگز به حق باز نمى گردد»; (فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ). منظور از «تعمق» جستجوگرى بيش از حد است مخصوصاً در امورى كه رسيدن به كنه آن مشكل يا غير ممكن است. در روايات اسلامى آمده است كه درباره ذات خدا فكر نكنيد، بلكه در صفات و خلق او بينديشيد (زيرا ذات او نامتناهى از هر جهت است و فكر هيچ انسانى به كنه ذات او نمى رسد). در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد: «تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللَّهِ وَلاَ تَتَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِنَّ الْكَلاَمَ فِي اللَّهِ لاَ يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَيُّراً; درباره آفرينش خداوند سخن بگوييد (و بينديشيد) و درباره ذات او سخن مگوييد (و نينديشيد) زيرا بحث و گفت و گو در اين باره چيزى جز بر حيرت انسان نمى افزايد». چه بسيار افرادى كه بر اثر اين تفكر ممنوع در بيراهه گرفتار شده يا وجود خدا را انكار نموده اند و يا قائل به وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) شده اند. نيز در كلمات قصار (كلمه 287) آمده است كه وقتى از امام(عليه السلام) درباره قضا و قدر سؤال كردند فرمود: «وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ وَبَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ وَسِرُّ اللَّهِ فَلاَ تَتَكَلَّفُوهُ; راه تاريكى است در آن پا ننهيد و درياى ژرفى است در آن وارد نشويد و سرّ الهى است، براى پى بردن به آن خود را به زحمت نيفكنيد». البته در اين گونه موارد به مقدارى كه از طريق وحى يا در كلمات معصومان(عليهم السلام) وارد شده، انسان مى تواند وارد شود و بيش از آن نبايد خود را گرفتار سازد. در روايتى از على بن الحسين(عليهما السلام) آمده است كه درباره توحيد از حضرتش سؤال كردند در پاسخ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَالاْيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ; خداوند متعال مى دانست در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل (مربوط به ذات و صفات خدا) تعمق و دقت مى كنند، از اين رو سوره «توحيد» و آيات آغازين سوره «حديد» تا (عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را نازل فرمود. پس هركس ماوراى آن را بطلبد هلاك مى شود». از اين حديث استفاده مى شود كه اين آيات، حداكثر معرفت ممكن را به تشنه كامان مى دهد. تعمق و سؤال بيش از اندازه حتى در مورد تكاليف شرعى نيز مورد نهى واقع شده است; قرآن مجيد مى فرمايد: «(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ); از امورى سؤال نكنيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را به زحمت مى افكند و ناراحت مى كند». مى دانيم بنى اسرائيل در داستان معروف ذبح گاو كه در اوايل سوره «بقره» آمده بر اثر كثرت سؤال و تعمق در بيان تكليف، خود را به زحمت فوق العاده اى افكندند. آن گاه امام درباره تنازع مى فرمايد: «آن كس كه بر اثر جهل، بسيار به نزاع و ستيز برخيزد، نابينايى او نسبت به حق پايدار خواهد ماند»; (وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ). منظور از تنازع در اينجا همان جدال و نزاع در مباحث مختلف است كه هرگاه ادامه يابد و هر يك از دو طرف بخواهند سخن خود را به كرسى بنشانند و نسبت به ديگرى برترى جويى كنند تدريجاً حق در نظر آنها پنهان مى شود و خودخواهى ها و برترى جويى ها مانع مشاهده حق مى گردد و چه بسيار هيچ كدام در آغاز بحث به گفته خود چندان مؤمن نباشد; ولى با ادامه جدال و نزاع كم كم باور مى كند كه آنچه مى گويد عين حق و سخن طرف مقابل عين باطل است. حال هرگاه اين جداع و نزاع در مسائلى مربوط به خداشناسى و ساير عقايد دينى صورت گيرد، سبب مى شود كه از راه راست منحرف گردد و گاه منجر به كفر گردد و گاه مى شود كه نسبت به عقايد اصيل شك و ترديد به خود راه مى دهد، زيرا هنگامى انسان مى تواند در راه راست گام بگذارد كه اين گونه حجاب ها را از خود دور سازد و مخلصانه بينديشد و به مصداق (وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) به سرمنزل مقصود برسد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَعِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار); همانان كه در آيات الهى بى آنكه براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خيزند، كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند بار مى آورد، اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد». آن گاه امام درباره زيغ كه از موانع معرفت و حجاب شناخت است و سبب شك و انحراف از حق مى گردد مى فرمايد: «كسى كه از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوب جلوه مى كند و گرفتار مستى گمراهى مى شود»; (وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلاَلَةِ). مى دانيم هرگاه انسان از حق منحرف شود و در شهوات و هوا و هوس ها غوطهور گردد تدريجا به بدى ها خو مى گيرد و بر اثر تمايلات باطنى، زشتى ها را زيبايى مى پندارد و بر اثر فاصله گرفتن از خوبى ها، خوبى ها در نظر او زشت و ناپسند مى شود و همان طور كه امام(عليه السلام) فرموده در مستى گمراهى فرو مى رود و چنين كسى ممكن است حتى در بديهى ترين امور مانند وجود خدا كه آثارش در تمام پهنه آفرينش نمايان است شك و ترديد به خود راه دهد و حتى او را منكر شود. قرآن مجيد مى فرمايد: «(ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ); سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند». حديث معروفى هم در كلمات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده و هم در سخنان على(عليه السلام)كه مى فرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَة; خطرناك ترين چيزى كه بر شما از آن بيمناكم دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز، زيرا پيروى از هوا انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دور و دراز سبب فراموشى آخرت مى گردد» نيز اشاره به همين است. به عكس، تقوا و پرهيزگارى سبب روشن بينى و به مقتضاى (إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) موجب درك حقايق مى شود. آن گاه امام(عليه السلام) از پيامدهاى شقاق (دشمنى لجوجانه با حق) سخن مى گويد و مى فرمايد: «آن كس كه به عناد و لجاج پردازد طرق رسيدن (به حق) براى او ناهموار مى شود و كارها بر او سخت و پيچيده مى گردد و در تنگنايى كه خارج شدن از آن مشكل است گرفتار خواهد شد»; (وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَأَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ). با توجه به اين كه «وَعُرَتْ» از ماده «وَعْر» به معناى زمين ناهموار و سنگلاخ است و اين كه «اَعْضَل» از ماده «عَضْل» به معناى مشكل شدن و ممنوع گشتن است روشن مى شود كه اين گونه افراد در چه تنگناهايى قرار مى گيرند. مى دانيم يكى از موانع شناخت همان حجاب خطرناك لجاجت و دشمنى با حق است. اين گونه افراد در پيمودن راه خداشناسى يا معرفت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و امام(عليه السلام) به كسى مى ماند كه در سنگلاخ خطرناكى گرفتار شده و هرگز نمى تواند خود را به مقصد برساند. لجاجت به او اجازه نمى دهد كه از پيش داورى هاى غلط و تعصب هاى بى جا دست بردارد. قرآن مجيد از گروهى خبر مى دهد كه براى ايمان آوردن خود شرايط عجيب و غريبى قائل شدند و حتى با آن شرايط نيز تسليم حق نگشتند: «(وَقَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاْرْضِ يَنبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نخِيل وَعِنَب فَتُفَجِّرَ الاَْنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً * أَوْ تُسقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالْمَلَئِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُف أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلاّ بَشَراً رَّسولاً); و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى * يا باغى از نخل و انگور در اختيار تو باشد و نهرها در لابلاى آن به جريان اندازى * يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را آن چنان كه مى پندارى بر سر ما فرود آرى يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى * يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى، حتى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم. بگو منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى ارزش) مگر من جز بشرى هستم فرستاده خدا؟!». به اين ترتيب امام(عليه السلام)، كافران را گروهى محجوب از حق مى شمرد و حجاب آنها را عمدتا در چهار چيز خلاصه مى كند: تعمق و كنجكاوى ناصواب، ستيزه جويى با حق، انحراف به سبب هواپرستى و عناد و لجاج و تعصب. شاخه هاى شك سپس امام(عليه السلام) به سراغ بيان شاخه هاى شك مى رود و مى فرمايد: «شك نيز بر چهار پايه استوار است: بر مراء (گفت و گوى بى حاصل)، ترس (از كشف حقيقت) و ترديد (در تصميم گيرى)، تسليم (خودباختگى)»; (وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَب : عَلَى التَّمَارِى، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالاِْسْتِسْلاَمِ). در واقع كسانى كه به حق نمى رسند و در كفر مى مانند و غوطهور مى شوند داراى اين ضعف ها هستند. منظور از «مراء» گفت و گو كردن در چيزى است كه شك و ترديد در آن وجود دارد و به جايى نمى رسد در حالى كه «جدال» به معناى گفت و گو كردن توأم با برترى جويى بر طرف مقابل است. منظور از «هول» ترس و وحشت از روشن شدن حقايق و تصميم گيرى بر طبق آن است. «تردد» اشاره به نوعى از وسواس است كه به انسان اجازه نمى دهد حق را بشناسد و بر آن استوار بماند. «استسلام» همان خودباختگى است كه هر كس هر چه مى گويد، در برابر آن تسليم مى شود و به همين دليل نمى تواند حق را از ميان آنها برگزيند و بر آن استوار بماند. بدين ترتيب، امام(عليه السلام) سرچشمه هاى شك را در چهار چيز خلاصه مى فرمايد: عادت كردن به بحث و گفت و گوهاى بى حاصل و آميخته با لجاجت، ترس از جستجوگرى و تحقيق، وسواس و دودلى، و تسليم شدن در برابر شبهات و در حالت انفعالى فرو رفتن. آن گاه امام(عليه السلام) به شرح آثار هر كدام از اين صفات سوء چهارگانه مى پردازد و مى فرمايد: «آن كس كه مراء و گفت و گوى بى حاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاريكى شبِ شك او را به روشنايى روزِ يقين نمى رساند»; (فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ). زيرا اين عادت زشت و شوم مانع از رسيدن به علم و يقين است و در واقع، حجاب خطرناكى ميان او و يقين ايجاد مى كند و بارها كسانى را از نويسندگان يا گويندگان كه گرفتار اين حالتند ديده ايم كه عمر خود را به شك و ترديد گذرانده اند. درباره دومين صفت ذميمه اين گونه اشخاص مى فرمايد: «آن كس كه از حقايق پيش روى خود وحشت كند (و از تصميم گيرى صحيح بپرهيزد) به قهقرا باز مى گردد»; (وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ). انسان محقق، مخصوصاً در مسائل اعتقادى و آنچه مربوط به مبدأ و معاد است بايد حقايقى را كه پيش روى او قرار دارد به رسميت بشناند و بدون ترس و وحشت به جستجوگرى برخيزد تا حركت به پيش را آغاز كند و اگر در اين مورد كوتاهى كند عقب گرد خواهد كرد و آنچه را دارد نيز از دست مى دهد. درباره سومين مانعِ برطرف ساختن شك مى فرمايد: «آن كس كه در ترديد و دودلى باشد (و در تصميم گيرى وسواس به خرج دهد) زير سم شياطين له مى شود»; (وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ). «سَنابِك» جمع «سُنبُك» به معناى قسمت پيشين سم اسب است و از آنجايى كه اسب به هنگام شتاب، بيشتر در حركت خود روى اين قسمت تكيه مى كند اين واژه را به هنگام شدت عمل به كار مى برند و به اين ترتيب امام(عليه السلام) وسواس و دودلى بى جا را امرى شيطانى شمرده كه صاحب آن را به نابودى مى كشاند و اين معنا را نيز در افراد وسواسى آزموده ايم كه گاه آنها تا آخر عمرشان نتوانسته اند درباره مسئله واضحى مثل خداپرستى تصميم بگيرند و عقيده اى اختيار كنند. آن گاه امام(عليه السلام) درباره چهارمين رذيله اخلاقى اين گونه افراد مى فرمايد: «كسى كه در برابر عوامل هلاكت خويش در دنيا و آخرت تسليم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شك و شبهه بر نخيزد) در هر دو جهان هلاك خواهد شد»; (وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا). مى دانيم شياطين جن و انس سعى دارند از طريق شبهه افكنى، افراد را در عقايد دينى خود به شك و ترديد بكشانند. اگر انسان در مقابل آنها حالت تهاجم منطقى بگيرد بر آن شبهات غالب مى شود و عقايد حق را مى پذيرد; اما افراد ترسو و بزدل در حالت انفعالى قرار مى گيرند و همچون پر كاهى كه در مقابل تندباد قرار گيرد هر روز به سويى كشيده مى شوند و نمى توانند عقيده حق را برگزينند. مرحوم سيّد رضى پس از پايان اين حديث مى گويد: «بعد از اين كلام سخنان ديگرى بوده كه ما از بيم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در اين باب از آنها صرف نظر كرديم»; (قال الرَّضىُ: وَبَعْدَ هذا كَلامٌ تَرَكْنا ذِكْرَهُ خَوْفَ الاْطالَةِ وَالْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِي هذا الْبابِ). همان گونه كه در آغاز اين گفتار حكيمانه آورديم در منابع ديگر، اين حديث با اضافات فراوانى نقل شده است. ابن ابى الحديد بعد از ذكر اين گفتار حكيمانه مى گويد: بسيارى از عارفان اسلامى تعليمات خود را از اين سخن امام(عليه السلام) گرفته اند و در گفتار جمعى از آنها كه مى نگريم مى بينيم كه كلمات امام(عليه السلام) در اين حديث شريف مانند ستاره هاى پرنورى در سخنان آنان مى درخشد. در شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى مى خوانيم كه در كتاب التنبيه الكبرى آمده است هنگامى كه امام(عليه السلام) ايمان را در پاسخ سؤالى به اين صورت جالب و جاذب و مشروح تفسير فرمود به قدرى در حاضران اثر گذاشت كه مردى از آن ميان برخاست و سر مبارك امام را بوسيد. نكته اركان نفاق در بخش ديگرى از اين روايت مهم كه در كتاب كافى و بعضى منابع ديگر ذكر شده، اركان نفاق و صفات منافقان مشروحاً آمده است و در آغاز آن مى فرمايد: «نفاق (نيز) بر چهار پايه استوار است: بر هواى نفس، سستى و تهاون، تعصب و طمع»; (وَالنِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَالْهُوَيْنَا وَالْحَفِيظَةِ وَالطَّمَع). سپس براى هوا چهار شعبه: (بغى، عدوان، شهوت و طغيان) و براى سستى و تهاون چهار شعبه: (مغرور شدن، آرزوهاى دور و دراز، ترس از غير خدا و مماطله و سستى) و براى حفيظة (تعصب) چهار شعبه ذكر شده: «كبر، تفاخر، خودبزرگ بينى و عصبيت» و براى طمع نيز چهار شاخه آمده است: (شادى (از زر و زيور دنيا)، خودباختگى، لجاجت و فزون طلبى).