شرح نهج البلاغه
أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فی دَهْر عَنُود، وَ زَمَن کَنُود، یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیِهِ عُتُوّاً. لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا، وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.
اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم که در آن نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى شود. از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و از آن چه نمى دانيم سؤال نمى کنيم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم!
در زمانى هستیم که ارزشها دگرگون شده!
امام (علیه السلام) در آغاز این خطبه روى سخن را به عموم مردم کرده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مى گوید، مى فرماید:
«اى مردم! ما در زمانى کینه توز و روزگارى پر از کفران به سر مى بریم; أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فی دَهْر عَنُود، وَ زَمَن کَنُود.
بدیهى است که زمان، به معناى روزها و شبها و ماه و سال چیزى نیست که زشت و زیبا یا کینه توز و ناسپاس باشد، بلکه این مردم عصر و زمانه اند که چنین رنگى را به عصر و زمان خود مى دهند و هر جا، سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به میان مى آید، منظور همین است و گرنه، نه در تابش آفتاب و ماه تغییرى حاصل شده و نه در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشید! آفتاب مى تابد، باران مى بارد زمین برکات خود را به جهان انسانیّت تقدیم مى کند. این چهره هاى زشت و ننگین مردمِ یک زمان و اَعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگین مى کند.
امام در عصرى مى زیست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجایاى انسانى و قدرت او بر اصلاح محیط را درک نمى کردند و به خاطر ثروت عظیمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ریخته شده بود، غرقِ زرق و برق دنیا و مسابقه تجمل پرستى و حرصِ جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفیه حسابهاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهایت تأسف، بسیارى از مصلحان دنیا نیز شکایتى شبیه به همین از زمان خود داشته اند.
حضرت سپس به شرح ویژگیهاى آن زمان، که نشانه هاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مى فرماید. در جمله هاى نخست و دوم مى فرماید:
«زمانى است که نیکوکار، بدکار و گناه کار شمرده مى شود و طغیان ظالمان و ستمگران افزون مى گردد; یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیِهِ عُتُوّاً.» آیا براستى ممکن است در زمانى نیکوکار متهم به گناهکارى شود و ستمگران مورد تشویق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمینه این گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مى کند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آنجا که مال و ثروت و قدرت، معیار شخصیّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع درآمد آن بیندیشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر شخصیّتهاى آن محیط را تشکیل مى دهند و نیکوکارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مى دهد، آدم نادان و ابله شمرده مى شود.
جالب این که در قرآن مجید، به نمونه هایى از فساد بعضى از جوامع بشرى به خاطر فساد نظام ارزشى آنها، در جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره شده است.
درباره قوم لوط مى گوید: آنها به هم توصیه مى کردند که آن پیامبر بزرگ را با اندک مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بیرون کنند و گناهشان را این مى شمردند که افرادى، پاک دامن هستند: (فَمَا کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوْا أَخْرِجُوا آلَ لُوط مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ).(1)
ظالمان قوم نوح نیز جوانان پاکدلى را که به او ایمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مى شمردند که هیچ گونه فضیلتى بر دیگران ندارند به او گفتند: (ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا وَ مانَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مانَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبینَ).(2) گفتند: «ما، تو را جز بشرى مانند خودمان نمى بینیم و کسانى را که از تو پیروى کرده اند، جز گروهى اراذل ساده لوح نمى یابیم و فضیلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى کنیم، بلکه شما را دروغگو تصوّر مى کنیم.»
آرى، هنگامى که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهى فزونى گیرد، شکل جامعه عوض مى شود و ضدّ ارزش ها جاى ارزش ها را مى گیرد و ظالم به خودکامگى خود مى افزاید و نیکوکاران مجرم محسوب مى شوند و از مراکز حسّاس جامعه، عقب رانده خواهند شد.
نتیجه آن، همان مى شود که امام (علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید:
«چنان شده است که از علم و دانش خود، بهره نمى گیریم و آنچه را نمى دانیم، از کسى نمى پرسیم; لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا.
در واقع، این بدترین حالتى است که یک انسان یا یک جامعه گرفتار آن مى شود; یعنى نه از علوم و آگاهیهاى خود براى حلّ مشکلات بهره مى گیرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل این دو، چیزى جز غوطهور شدن در جهل و جنایت نیست و این است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بى تفاوت باشند و هیچ گونه مسئولیتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت یأس و نومیدى از اصلاح باشد و یا خوگرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.
حضرت، سپس مى افزاید:
«به همین دلیل از حوادث و فتنه هاى کوبنده وحشتى نداریم، مگر زمانى که بر سر ما فرود آیند; وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.»
قابل توجه این که امام (علیه السلام) جمله هاى اخیر را به صورت متکلّم مع الغیر مى فرماید و به خود و همه جمعیت نسبت مى دهد، با این که به یقین وجود پاک و آگاه و باتقوایى مانند او از این امور بر کنار است. این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که حسّ لجاجت آنها تحریک نشود و خود را در این امور سهیم بدانند.
نکته ها
1 ـ فاسد شدن زمان چه مفهومى دارد؟
همان گونه که در بالا اشاره شد، زمان به معناى «اندازه گیرى گردش خورشید و ماه» (یا حرکت کره زمین به دور خود و به دور خورشید، چیزى نیست که به خودى خود صلاح و فسادى داشته باشد. همه زمان ها ذاتاً شبیه هم هستند، بلکه این اشخاص هستند که به زمان ها رنگ مى دهند و این حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زیبا و زندگى در آن را تلخ یا شیرین مى کند. بنابراین، هر کجا گفته شود که «زمان ما، فاسد شده» به معناى این است که مردم زمان ما فاسد شده اند.
این مطلب، در مورد مکان هم صادق است. مثلا گفته مى شود که «فلان شهر، یا فلان کشور، فاسد شده است» به اهل آنجا اشاره دارد.
بسیارى از مردم، از تعبیرات بالا سوء استفاده مى کنند و فساد زمان یا مکان را عذر و بهانه اى براى آلودگى خود قرار مى دهند. وقتى گفته شود که چرا چنین آلودگى هایى در تو و خانواده ات پیدا شده؟ مى گوید: «چه کنم؟ زمانه فاسد شده; شهر و دیار ما فاسد شده»! در حالى که فسادش از ناحیه خود او و افرادى همانند او است.
این مطلب، در اشعارى که به عبدالمطلب جدّ پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)نسبت داده شده است، به طرز جالبى منعکس است مى فرماید:
وَ یُعیبُ النّاسُ کُلّهُم زَماناً *** وَ ما لِزَمانِنا عیَبٌ سِوانا
نُعیبُ زَمانَنا وَ الْعِیبُ فینا *** وَلَو نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا
وَ إنَّ الذَّئبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئب *** وَ یَأکُلُ بَعْضُنا بَعْضاً عَیاناً(3)
هر یک از مردم بر زمانى عیب مى گیرند، در حالى که زمان ما عیبى جز ما ندارد. ما بر زمان خود عیب مى گیریم، در حالى که عیب در خود ما است و اگر زمان زبان بگشاید، ما را مسخره خواهد کرد. (شاهد این سخن این که) گرگ گوشت همنوع خود را نمى خورد، ولى ما آشکارا گوشت یکدیگر را مى خوریم.
بدیهى است که فساد زمان هرگز برطرف نمى شود، مگر مردم زمان عوض شوند. و لطف الهى نیز شامل حال آنها نمى شود، مگر آنها دگرگون گردند: (اِنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ ما بِقُوم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).(4)
و به این ترتیب، مقصّر اصلى در هر حال انسانها هستند.
2 ـ تأثیر دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه
مسأله مهمّى که در سرنوشت جامعه هاى بشرى تأثیر قطعى دارد و بسیارى از آن غافلند، مسأله نظام ارزش گذارى در جامعه است.
توضیح این که مسیر حرکت هر جامعه، به سوى ارزشهایى است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است، حال اگر ضدّ ارزش ها به دلایلى جاى ارزشها را بگیرند، حرکت عمومى جامعه به سوى ضدّ ارزشها طبیعى خواهد بود.
این که مى گوییم «حرکت عمومى»، منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگهایى بر صفحه این رودخانه عظیم همسو و همراه آن در حرکتند، وگرنه همیشه در هر جامعه اى افراد مؤمن و قدرتمند از نظر روح و تفکّر بوده و هستند که در برابر جریانهاى فاسد مقاومت کرده و گاه حتّى مسیر آن را تغییر مى دهند.
بنابر آنچه گفته شد، اگر ارزش والا در جامعه اى پول و ثروت باشد، طبیعى است که بسیارى از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام آن را به چنگ آورند.
اصولا انسان طالب شخصیت است و براى تحصیل آن تلاش و کوشش مى کند، حال هرگاه نظام ارزشى جامعه شخصیتِ کاذب و دروغینى را به او تحمیل کرد به دنبال همان مى رود.
غالب جوانان، جویاى نامند و قهرمانان را دوست دارند. اگر قهرمانان جامعه فى المثل، هنرپیشه ها و ورزشکاران باشند، جاى تعجب نیست که جوانان در همه چیز، حتّى لباس و قیافه و طرز راه رفتن، از آنها تقلید کنند و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترمتر باشند، سیل جمعیّت به سوى علم و دانش حرکت مى کنند.
داستان مشهورى از عالم بزرگوار، شیخ بهایى، نقل شده که بنابود در برابر خدمات بزرگ علمى و عمرانى، از طرف شاه عباس صفو، جوایزى در خور شأن او داده شود و او جایزه خود را به این مصالحه کرد که بر مَرکَبِ مخصوص شاه بنشیند و شاه در رکاب او پیاده حرکت کند و چند کوچه و خیابان را در مقابل چشمان مردم طى کنند. در حقیقت او مى خواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشى بر محور علم و دانش مى گردد. مى گویند که با این حرکت، رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس، بسیار بیش از قبل شد.
نظام ارزشى جامعه جاهلىِ قبل از اسلام ـ که به مصداق «بِأَرض عالِمُها مُلْجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ»; در سرزمینى مى زیستند که دانشمندش، به اجبار لب فروبسته بود و جاهلش گرامى و حاکم بر جامعه بود(5). قهرمانانى مانند ابوسفیان ها و ابوجهل ها پرورش مى داد، امّا هنگامى که محور ارزشها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار «إِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أَتْقاکُمْ»; همه جا را فرا گرفت آن قهرمانان کاذب مانند یخ در تابستان آب شدند و جاى خود را به ابوذرها دادند.
متأسّفانه بر اثر کارهاى غلطى که در عصر خلفا انجام گرفت، این نظام ارزشى پاکِ اسلامى، رنگ باخت و ارزشهاى جاهلى، از نو مطرح شد. و عمروعاص ها و ابوموسى اشعرى ها به جاى مالک اشترها و ابوذرها و عمار یاسرها نشستند و این همان است که امام (علیه السلام) را به شدّت آزار مى داد.
گوشه اى از درد دل حضرت همانا این است که نیکوکاران، بدکار شمرده مى شدند و ظالمان ستمگر، قهرمان میدان بودند و هر روز بر ظلم خود مى افزودند.
هدف امام (علیه السلام) از تمام خطبه هاى نهج البلاغه تلاش مستمر براى برگرداندن نظام ارزشى عصر پیامبر است، هر چند شهادت، میان او و رسیدن به این مقصد حائل شد.
* * *
1 ـ سوره نمل، آيه 56. 2 ـ سوره هود: آيه 27. 3 ـ عيون أخبار الرضا، (به نقل از بحارالأنوار، جلد 49، صفحه 111). 4 ـ سوره رعد، آيه 11. 5 ـ نهج البلاغه، خطبه دوم.














