شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی
إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیْرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاَقٌ لِلشَّامِ، وَ صَرْفٌ لاَِهْلِهِ عَنْ خَیْر إِنْ أَرادُوهُ. وَلکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیر وَقْتاً لاَیُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً. وَ الرَّأْیُ عِنْدِى مَعَ الاَْنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَلاَأَکْرَهُ لَکُمُ الاِْعْدَادَ.
مهيّا شدن من براى جنگ با شاميان با آن که «جرير» نزد آنهاست سبب مى شود که راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به کار نيکى (اشاره به تسليم و بيعت و صلح است) اقدام کنند، آنها را منصرف سازم، ولى براى «جرير» وقتى تعيين نموده ام که اگر تا آن زمان بازنگردد، يا فريب خورده است، يا از فرمان من سرپيچى نموده، نظر من فعلا «صبر کردن» و مدارا نمودن است، شما هم اين نظر را بپذيريد و مدارا کنيد; ولى من در عين حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نيستم (اما شخصاً فرمان نمى دهم).
مرد صلح و جنگ!
همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه ناظر به جریان جریر بن عبدالله است که در آغاز فرماندار همدان بود، و بعد به کوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام (علیه السلام)براى بیعت گرفتن از معاویه به شام رفت، ولى با توجه به این که احتمال پیروزى جریر در این مأموریت بسیار ناچیز بود یاران امام (علیه السلام)پیشنهاد کردند که حضرت (علیه السلام)اعلام آماده باش جنگى کند.
امام (علیه السلام) در پاسخ آنها چنین فرمود: «مهیّا شدن من براى جنگ (با شامیان) با این که جریر (به عنوان فرستاده من) نزد آنها است، سبب مى شود که راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به کار نیکى (اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است) اقدام کنند آنها را منصرف سازم» (إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاَقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لاَِهْلِهِ عَنْ خَیْر إِنْ أَرادُوهُ).
این سخن نشان مى دهد که امام (علیه السلام) به عنوان یک پیشواى بزرگ اسلامى جنگ را به عنوان یک راه حلّ قابل قبول براى حلّ اختلافات نمى پذیرد، بلکه راه صلح را به روى مخالفین باز مى گذارد و بر آنها اتمام حجّت مى کند، هرگاه تمام درهاى صلح بسته شد آنگاه جنگ را به عنوان آخرین درمان یا به تعبیرى دیگر یک جراحى ضرورى اجتماعى، بااکراه، پذیرا مى شود.
قابل توجه این که امام (علیه السلام) روى عقیده معاویه تکیه نمى کند، بلکه به افکار عمومى مردم شام مى اندیشد مى فرماید: (اِغْلاقٌ(1) لِلشّامِ) (موجب بسته شدن شام مى شود) و در جایى دیگر مى گوید: «وَ صَرْفٌ لاَِهْلِه عَنْ خَیْر اِنْ اَرادُوهُ».
اشاره به این که نباید شامیان را بى دلیل به راه جنگ کشاند، و از نیّت خیر و صلح و سازش و تسلیم بازداشت.
گرچه این ملاحظات براى گروهى از افراد داغ و آتشین ناراحت کننده است، ولى پیشواى آگاه و بیدار نباید در این گونه مسائل تسلیم احساسات تند و داغ شود، و با خویشتن دارى و تسلط بر نفس آنچه را خدا مى پسندد و عقل و منطق فرمان مى دهد انجام دهد.
سپس براى این که مردم تصوّر نکنند این انتظار تا مدّت نامحدودى ادامه خواهد یافت چنین مى افزاید: «من براى جریر وقتى تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان بازنگردد یا فریب خورده است و یا از فرمان من سرپیچى نموده»! (وَلکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَریر وَقْتاً لاَیُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً).
در واقع امام (علیه السلام) براى رعایت دوراندیشى و حفظ مصالح مسلمین، و این که فرصتها از دست نرود ضرب الاجلى براى جریر تعیین کرده بود، زیرا مى دانست معاویه ممکن است جریر را تا مدّت زیادى سرگرم سازد و دفع الوقت کند تا حدّاکثر آمادگى جنگى خود را فراهم سازد، سپس پاسخ منفى به دعوت امام (علیه السلام)براى بیعت دهد، آن هم در زمانى که فرصتها از دست یاران امام (علیه السلام) بیرون رفته باشد!
اما این که چرا مى فرماید: اگر بیش از موعد مقرّر بماند یا فریبش داده اند، و یا پرچم عصیان بر ضدّ من برافراشته، با این که محتمل است عذرهاى دیگرى مانند بیمارى براى او پیش آمده باشد؟
این به خاطر آن است که احتمالات دیگر در مقابل دو احتمال بالا ضعیف و غیر قابل ملاحظه است و به تعبیر علماى اصول در این گونه موارد اصل سلامت حاکم مى باشد و به احتمالات دیگر نباید ترتیب اثر داد.
سپس براى آرام ساختن اصحاب و یارانش فرمود: «نظر من صبر کردن و مدارا نمودن است، شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید» (وَ الرَّأْیُ عِندِى مَعَ الاَْنَاةِ(2) فَأَرْوِدُوا(3)).
اما از سوى دیگر براى آن که در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز اصحاب و یارانش غافل نشوند، و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهاى صلح تضعیف نگردد، و شعله هاى خشم بر دشمنان خدا براى روز حاجت خاموش نگرددد، فرمود: ولى من در عین حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نیستم» (اما شخصاً فرمان نمى دهم) (وَلاَأَکْرَهُ لَکُمُ الاْعْدَادَ).
اشاره به این که من اعلام آماده باش نمى کنم، چرا که با فرستادن پیام صلح در تضاد است. در عین حال مانع از انجام وظیفه شما در زمینه آماده شدن خود جوش نیستم، و این در واقع عاقلانه ترین راه و منطقى ترین روش در چنان شرایطى بود، یعنى: نه درهاى صلح بسته شود، نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آیند، نه کارى متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد، و نه فرصتها بى جهت از دست برود!
نکته
هدف دعوت به صلح و بیعت بود
برخلاف آنچه برخى از ناآگاهان مى پندارند على (علیه السلام) هرگز اقدام به جنگ با معاویه نکرد، مگر آن زمان که از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود، به گونه اى که جنگ به عنوان آخرین درمان در برابر تفرقه افکنى «معاویه» و شامیان بود.
خطبه بالا به خوبى نشان مى دهد که «على» (علیه السلام) تسلیم فشارهایى که براى شروع جنگ از ناحیه اصحابش مى شد نگردید، و پیوسته تا آنجا که امیدوارى بود به اقدامات مسالمت جویانه ادامه مى داد.
نامه اى که همراه «جریر» به «شام» فرستاد و از نخستین نامه هاى آن حضرت (علیه السلام)محسوب مى شود، گواه زنده این مدّعى است، این نامه که در نهج البلاغه در بخش نامه ها به عنوان نامه ششم آمده است، نشان مى دهد که امام (علیه السلام) با این منطق روشن که جایى براى ایراد ـ حداقل از سوى «معاویه» ـ وجود نداشت او را اندرز داد، و فرمود: همان گروهى که با «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» بیعت کردند به همان گونه با من بیعت کرده اند، بنابراین نه آنها که حاضر بودند اختیار فسخ دارند و نه آن کس که غائب بوده اجازه رد کردن!
اگر قبول کنیم خلیفه از طریق شورى تعیین شود ـ همان گونه که در گذشته نیز این معنى انجام گرفت ـ باید مهاجران و انصار به مشورت بنشینند، اگر کسى را انتخاب کردند هیچ کس حقّ مخالفت ندارد. بنابراین اگر عقل خود را حاکم کنى سخن مرا مى پذیرى و تو به خوبى مى دانى که من از همه در خون «عثمان» مبّرى ترم، بنابراین بهانه خون «عثمان» براى ترک بیعت کردن به هیچ وجه عاقلانه نیست.(4)
«معاویه» در حقیقت دو بهانه براى ترک بیعت داشت، یکى آن که به هنگام بیعت مردم با «على» (علیه السلام) حضور نداشته است، و دیگر این که امام (علیه السلام) مسؤول خون «عثمان» است، و نمى توان با او بیعت کرد، ولى حضرت (علیه السلام) هر دو بهانه را با منطق روشنى در این نامه از او گرفت، امّا «معاویه» که اهداف دیگرى را در سر مى پروراند و اینها همه بهانه بود، زیر بار این منطق روشن نرفت.
به هر حال همان گونه که قبلا گفتیم «جریر» که در زمان «عثمان» حاکم «همدان» بود پس از دریافت نامه امام (علیه السلام) در مورد بیعت، هم خودش بیعت کرد و هم مردم آن سامان را تشویق به بیعت نمود، سپس خدمت امام (علیه السلام) به کوفه آمد و پیشنهاد کرد که مأموریت دعوت «معاویه» را به بیعت برعهده بگیرد، چرا که بسیارى از مردم آن سامان از اقوام و همشهریان او بودند و احتمال تأثیر زیاد بود.
«اشتر» با این امر مخالفت کرد، و خدمت امام (علیه السلام) معروض داشت که «جریر» مرد قابل اعتمادى نیست، افکارش همانند افکار آنهاست، ولى تمایلش با «معاویه» است امام به خاطر سخن ستایش آمیزى که پیغمبر درباره «جریر» فرموده بود. و هنوز خلافى از او آشکار نبود «جریر» را براى این مأموریت برگزید، و شاید به دلیل این که دسترسى به شخصى بهتر از او نبود به او گفت: «نامه مرا به معاویه مى دهى و با او اتمام حجّت مى کنى».
«جریر» وارد شام شد، و جریان بیعت همه مسلمانان از جمله اهل «مکّه» و «مدینه» و «مصر» و «حجاز» و «یمن» و سایر بلاد را براى «معاویه» شرح داد و گفت: «آمده ام تو را به بیعت با او دعوت کنم و این نامه «على» (علیه السلام) است که براى تو آورده ام»!
«معاویه» که سخت دلباخته حکومت بود تسلیم سخن حق نشد، سخنرانى تحریک آمیزى براى مردم کرد و خود را به عنوان خونخواه «عثمان» معرفى کرد، و از مردم شام بیعت گرفت که براى خونخواهى «عثمان» بپاخیزند و هر چه در توان دارند به کار گیرند.
«جریر» باز او را نصیحت کرد که دست از این تفرقه افکنى و نفاق بردارد، و با امام(علیه السلام) بیعت کند، ولى «معاویه» گفت این مطلب ساده اى نیست پیامدهاى زیادى دارد که باید به آن اندیشید!
برادر «معاویه» به او پیشنهاد کرد که از افرادى مانند «عمروعاص» دعوت کن و با آنها به مشورت بنشین، «عمروعاص» نیز بعد از آن که از معاویه قول گرفت که حکومت «مصر» را به او بسپارد او را تشویق به قیام کرد، و قول هرگونه همکارى را به او داد!
در این میان «شُرَحبیل» که رئیس و بزرگ یمنى ها بود نقش مؤثّرى ایفا کرد، او با «جریر» به گفتگو پرداخت، ولى «جریر» او را قانع کرد، و به این علت و علل دیگر عزم کرد تا از على (علیه السلام) پیروى کرده و معاویه را رها سازد; ولى «معاویه» گروههاى زیادى را مأمور کرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تکریم کنند، و به شرکت داشتن على(علیه السلام) در خون «عثمان» شهادت بدهند، و نامه هایى از گوشه و کنار نیز به او بنویسند، و او را به خونخواهى «عثمان» دعوت کنند!
«شُرَحبیل» تحت تأثیر واقع شد و آماده خونخواهى «عثمان» گشت، «معاویه» او را به شهرهاى «شام» فرستاد تا مردم را براى این امر تحریک و تشویق کند، و گروه زیادى به او پاسخ مثبت دادند. «جریر» بعد از این ماجرا از «معاویه» مأیوس شد و در همین حال «معاویه» به او گفت: اگر على(علیه السلام) جمع آورى خراج شام و مصر (و حکومت آن) را به من واگذارد، و پس از وفات خود بیعت کسى را بر عهده من نگذارد من با او بیعت مى کنم!
«جریر» به او گفت: «این را طى نامه اى براى «امیرالمؤمنین على (علیه السلام)» بنویس، و من هم نامه اى همراه آن مى فرستم. هنگامى که این نامه ها به «امیرمؤمنان على(علیه السلام)» رسید نامه اى به «جریر» نوشت که معاویه با این عمل مى خواهد تو را فریب دهد و کار را به تأخیر اندازد تا شامیان را آماده کند، پیشنهاد سپردن حکومت «شام» به «معاویه» در «مدینه» که بودم از سوى «مغیرة بن شعبه» به من داده شد، من از این کار اِبا کردم، خدا نکند که من گمراهان را بازوى خود قرار دهم (لَمْ یَکُنِ اللهُ لِیَرانی أَتّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً). اگر «معاویه» بیعت کرد چه بهتر، و اگر نکرد به «عراق» برگرد!
«جریر» باز هم تأخیر کرد (شاید به این امید واهى دل خوش داشت که ممکن است «معاویه» تغییر روش دهد) و همین امر سبب شد که مردم عراق او را متّهم به سازش با «معاویه» کنند.(5)
و به این ترتیب برنامه رسالت «جریر» با شکست قطعى پایان یافت.
* * *
1 ـ «اغلاق» مصدر باب افعال است به معنى بستن آمده و معمولا در مورد بستن درها به کار مى رود. 2 ـ «اناة» به معنى صبر و تحمل و خويشتن دارى است. 3 ـ «أروِدُوا» در اصل از ماده «رود» (بر وزن فوت) به معنى طلب چيزى با رفق و مدارا است. اراده نيز از همين ماده گرفته شده است. 4 ـ اقتباس از نامه ششم نهج البلاغه. 5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 70 تا 91.