• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

تفسیر سوره مبارکه آل عمران، بخش چهاردهم، آیت الله

سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِینَ

 

شرح آیات 75 تا 82 سوره مبارکه صافات

75وَ لَقَدْ نادانا

بیشتر...

جهنم، کمینگاه بزرگ!

شرح آیات 21 لغایت 30 سوره مبارکه نبأ

21إِنَّ جَهَنَّمَ

بیشتر...

غدیر نقشه راه امت اسلام، استاد مفسر دکتر محمدعلی

فطری بودن اصول دین،آیت الله جوادی آملی، بروزرسانی

دریافت فایل

زمان: 38 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
29591
48621
147255389
اوقات شرعی

خطبه صد و نود و یک، بخش چهارم

حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَ عِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ. دَارُ حَرَب وَ سَلَب، وَ نَهْب وَ عَطَب. أَهْلُهَا عَلَى سَاق وَ سِیَاق، وَ لَحَاق وَ فِرَاق. قَدْ تَحَیَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا; فَأَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ، وَ لَفَظَتْهُمُ الْمَنَازِلُ، وَ أَعْیَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ: فَمِنْ نَاج مَعْقُور، وَ لَحْم مَجْزُور، وَ شِلْو مَذْبُوح، وَ دَم مَسْفُوح، وَ عَاضٍّ عَلَى یَدَیْهِ، وَ صَافِق بِکَفَّیْهِ، وَ مُرْتَفِق بِخَدَّیْهِ، وَ زَار عَلَى رَأْیِهِ، وَ رَاجِع عَنْ عَزْمِهِ; وَ قَدْ أَدْبَرَتِ الْحِیلَةُ، وَ أَقْبَلَتِ الْغِیلَةُ، (وَلاَتَ حِینَ مَنَاص) هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ! قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ، وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ، وَ مَضَتِ الدُّنْیَا لِحَالِ بَالِهَا، (فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الاَْرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنْظَرِینَ).
حال دنيا دگرگونى (دائمى)است و گامهاى محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه هاى جدى اش شوخى و بلندى اش عين سقوط است.
دنيا سراى غارت و دزدى و ربودن (اموال و مقامات يکديگر) و تباهى و هلاکت است و اهل آن همواره آماده حرکت (به سوى پايان زندگى) و پيوستن (به پيشينيان) و جدايى (از دوستان و عزيزان) هستند.
راههايش حيرت زا، گريزگاههايش ضعيف و مقاصدش يأس آور و نوميدى زاست (هنگامى که فرمان مرگ دنياپرستان صادر مى شود) دژهاى محکم صاحبان خود را تسليم مى کنند و خانه هايشان آنان را بيرون مى افکنند و تدبيرشان آنها را خسته و ناکام مى سازد. در اين حال آنها يا نجات يافته اى مجروحند يا مرده اى پاره پاره، يا سر از تن جدا شده، يا غرق به خون، يا پشيمانى که هر دو دستش را به دندان مى گزد، يا حسرتمندى مندى که دستها را به هم مى سايد، يا حيرت زده اى که سر را به روى دستها تکيه داده (و به فکر فرو رفته) يا پشيمانى که بر اشتباهات خويش تأسف مى خورد (و خود را شايسته سرزنش مى بيند) و يا از تصميم برگشته اى (که راه چاره را در برابر خويش مسدود مى بيند. آرى!) اين در حالى است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگير کننده فرا رسيده «و هنگام فرار و نجات نيست». هيهات هيهات! (در اين هنگام کار از کار گذشته) آنچه بايد از دست برود از دست رفته، گذشته ها گذشته و دنيا همچنان به راه خود ادامه مى دهد (و کسى از آنان ياد نمى کند) «نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه به آنها مهلتى داده شد!».

 

شرح و تفسیر

سرنوشت دنیا و دنیاپرستان

با توجه به اینکه حبّ دنیا و دلبستگى شدید به امور مادّى سرچشمه انواع گناهان و جنایات و خلافکاریهاست و با توجّه به اینکه در عصر امام به موجب فتوحات اسلامى، ثروت زیادى در کشور اسلام فراهم شده بود و عدّه اى غرق ناز و نعمت بودند، امام بارها در خطبه هایش مردم را از دنیاپرستى نهى مى کند و با تعبیراتى که در کلام دیگرى، نظیر آن دیده نشده است آثار زشت دنیاپرستى را بر ملا مى سازد، لذا در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) نخستبا پنج جمله کوتاه بر بى اعتبار بودن مواهب مادى تأکید مى کند و مى فرماید: «حال دنیا دگرگونى (دائمى)است و گامهاى محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه هاى جدى اش شوخى، و بلندى اش عین سقوط است»; (حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَ عِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ(1)).

اما دگرگونى حال دنیا بر کسى پوشیده نیست چه بسا شبانگاه، بر تخت قدرت نشسته و قصد کشور گشایى دارد; ولى سحرگاه نه تن سر و نه سر تاج دارد! با یک گردش چرخ نیلوفرى نیرومندان سقوط مى کنند و ضعیفان به قدرت مى رسند و عزیزان دیروز ذلیلان امروز مى گردند.

اما متزلزل بودن گامهاى آن به آن علت است که قرارگاه انسان در این جهان دائماً متزلزل است بر هر چیز تکیه کند ـ مال، ثروت، جوانى وسلامتى ـ همه امورى متزلزلند. و امّا اینکه عزّتش عین ذلّت است، بعضى از شارحان آن را به این معنا تفسیر کرده اند که عزّت هاى مادى و نامشروع سبب ذلّت در آخرت است و بعضى گفته اند: سبب دورى از خدا در همین دنیاست; ولى تفسیر روشن تر آن است که عزّتهاى مادّى سبب وابستگیهاى شدید مى شود، وابستگیهایى که او را به ذلت مى کشاند و براى حفظ آن باید در مقابل هر کس و ناکس سر فرود آورد.

اما اینکه جدّ آن هزل و شوخى است علت آن ناپایدارى و سرعت زوال و عدم استقرار است و بلندى اش پستى است از این رو که افراد بلند مقام براى حفظ قدرت خویش تن به پستیهاى فراوانى مى دهند و از افراد آلوده و کثیف براى حفظ قدرت خود بهره مى گیرند.

سپس با دو صف دیگر، این مطلب را کامل تر مى سازد و مى فرماید: «دنیا سراى غارت و دزدى و ربودن (اموال و مقامات یکدیگر) و تباه شدن و هلاکت است و اهل آن پیوسته آماده حال حرکت (به سوى مرگ) و پیوستن (به پیشینیان) و جدایى (از دوستان و عزیزان) هستند»; (دَارُ حَرَب وَ سَلَب، وَ نَهْب وَ عَطَب. أَهْلُهَا عَلَى سَاق وَ سِیَاق(2)، وَ لَحَاق وَ فِرَاق(3)).

واژه «حَرَب وَ سَلْب، وَ نَهْب» هر چند همه به معناى غارت کردن و بردن اموال کسى است; ولى به نظر مى رسد در میان آنها تفاوت دقیقى است «حَرَب» آن است که همه اموال کسى را ببرند، زیرا در لغت به عنوان «اَخْذُ جَمیعِ مالِهِ» تفسیر شده است; ولى «سلب» غالباً به معناى بردن لباس افراد و آنچه در دست دارند تفسیر شده است و لذا در حدیث داریم: «مَنْ قَتَلَ قَتیلا فَلَهُ سَلَبُهُ; کسى که در میدان جنگ فردى را به قتل برساند لباس و سلاحش از آن اوست».(4)

و اما «نَهْب» که در لغت به معناى غنیمت گرفتن و غارت کردن آمده است ممکن است اشاره به غارتهاى گروهى و دسته جمعى باشد، بنابراین معناى کلام امام(علیه السلام) این مى شود که: دنیا گاه تمام هستى انسان را مى برد و گاه بخشى از آن را و گاه گروهى از غارتگران به عناوین مختلف بر سر کار مى آیند و اموال گروههایى از مردم را به غارت مى برند.

آرى، به راستى دنیا ـ اگر خوب دقت کنیم ـ میدان کارزارى است که غارتگران در آن به جان هم افتاده اند و غارت در اشکال مختلف آن صورت مى گیرد و سرانجامش «عطب» یعنى هلاکت و نابودى است و اینها همه در حالى است که همه انسانها در آستانه سفر، به جهان دیگر قرار دارند و کسى از فرداى خود با خبر نیست. سپس امام(علیه السلام) در سه جمله دیگر به بخش دیگرى از مشکلات و معایب دنیا اشاره کرده مى فرماید: «راههایش حیرت زا، گریزگاههایش ناتوان کننده و مقاصدش یأس آور و نومیدى زاست»; (قَدْ تَحَیَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا(5)، وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا).

اشاره به اینکه انسانهاى بیدار هر گاه بخواهند از مشکلات آن نجات و رهایى یابند آن هم کار آسانى نیست. تشخیص دادن راه فرار در آن بسیار مشکل و پیدا کردن گریزگاه بسیار پیچیده است.

این مسئله را ما با تجربه دریافته ایم که افراد هنگامى که گرفتار دنیا مى شوند سپس بیدار مى گردند و قصد فرار دارند دست و پاى آنها را امور مختلفى مى بندند و با زحمت زیاد، باید راه را پیدا کنند.

سپس به سرنوشت دنیاپرستان اشاره کرده مى فرماید: «(هنگامى که فرمان مرگشان صادر مى شود) دژهاى محکم، صاحبان خود را تسلیم مى کنند و خانه هایشان آنان رابیرون مى افکنند و تدبیرشان آنهارا خسته و ناکام مى سازد»; (فَأَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ(6)، وَ لَفَظَتْهُمُ(7) الْمَنَازِلُ، وَ أَعْیَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ(8)).

آرى! هنگامى که پیمانه آنها لبریز مى شود همه چیز او را در برابر حوادث تنها مى گذارد; نیرومندترین قلعه ها و محکم ترین خانه ها دفاعى از او نمى کنند و تدبیرهایش نتیجه معکوس مى دهند و او را تسلیم مرگ مى سازند و مطابق ضرب المثل معروف: «چون قضا آید طبیب ابله شود».

در نتیجه سرنوشت مغروران دنیاپرست به یکى از چند صورتى که امام در ادامه این سخن بیان فرموده، رقم مى خورد، مى فرماید: «یا نجات یافته اى مجروحند یا مرده اى پاره پاره، یا سر از تن جدا شده، یا غرق به خون، یا پشیمانى که هر دو دستش را به دندان مى گزد، یا حسرت مندى که دستها را به هم مى ساید، یا حیرت زده اى که سر را به روى دستها تکیه داده (و به فکر فرو رفته) یا پشیمانى که بر اشتباهات خویش تأسف مى خورد (و خود را شایسته ملامت مى بیند) و یا از تصمیم برگشته اى (که راه چاره را در برابر خود مسدود مى بیند»; (فَمِنْ نَاج مَعْقُور(9)، وَ لَحْم مَجْزُور(10)، وَ شِلْو(11) مَذْبُوح، وَ دَم مَسْفُوح(12)، وَ عَاضٍّ(13) عَلَى یَدَیْهِ، وَ صَافِق(14) بِکَفَّیْهِ، وَ مُرْتَفِق(15) بِخَدَّیْهِ(16)، وَ زَار(17) عَلَى رَأْیِهِ، وَ رَاجِع عَنْ عَزْمِهِ).

امام عاقبت کار مغروران ناکام در این دنیا را در نُه صورت بالا به گونه اى بیان فرموده که دقیق تر و گویاتر از آن تصوّر نمى شود; این اصناف نه گانه هر کدام به نوعى ضربات دنیا را بر پیکر خود احساس مى کنند و قدر جامع آن است که پایان کارشان شقاوت و حسرت و ندامت است چه آنها که ضرباتشان سنگین است و در کام مرگ فرو مى روند و چه آنها که زنده مى مانند و حسرت مى خورند.

تاریخ نمونه هاى زیادى از هر یک از این گروههاى نه گانه را نشان مى دهد و اى بسا خود، نیز در عمر کوتاهمان آنها را با چشم خود دیدهایم.

آن گاه در آخرین جمله هاى این خطبه به این حقیقت اشاره مى کند که به هنگام فرا رسیدن حوادث بلا خیز و مرگ حتمى، راهها مسدود مى شود، مى فرماید: «این در حالى است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگیر کننده فرا رسیده «و هنگام فرار و نجات نیست»; (وَ قَدْ أَدْبَرَتِ الْحِیلَةُ، وَ أَقْبَلَتِ الْغِیلَةُ(18)، (وَ لاَتَ(19) حِینَ مَنَاص(20))).

مى افزاید: «هیهات هیهات! (در این هنگام کار از کار گذشته) آنچه باید از دست برود از دست رفته، گذشته ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه مى دهد (کسى از آنان یاد نمى کند) نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتى داده شد»; (هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ! قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ، وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ، وَ مَضَتِ الدُّنْیَا لِحَالِ بَالِهَا(21)، (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الاَْرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنْظَرِینَ)).

آرى! آنها که روزى بر مرکب غرور سوار بودند در کاخهاى پر زرق و برق مى زیستند و خود را فرمانروایان زمین و آسمان مى پنداشتند، هنگامى که پنجه هاى نیرومند قضا گلوى آنها را گرفت، چنان ذلیلانه تسلیم شدند و با دنیا وداع گفتند که گویى هرگز نبودند; چشمى براى آنها گریان نشد و خاطرى پژمان نگشت و بعد از آنها دنیا همچنان به راه خویش ادامه مى دهد و پیش مى رود و اقوام و ملّتها و قدرتمندان و زورمندان، یکى بعد از دیگرى مى آیند و مى روند و گرد و غبار نسیان و فراموشى بر تاریخشان پاشیده مى شود.

جمله (وَّ لاَتَ حِینَ مَنَاص) که عیناً از قرآن مجید(22) گرفته شده درباره گروههایى از اقوام پیشین است که گرفتار غرور اختلاف بودند و زندگى دنیا را جاودان مى پنداشتند ـ و هنگامى که در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند فریاد مى زدند و کمک مى خواستند; ولى وقت نجات گذشته بود.

و جمله (فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ) نیز آیه اى دیگر از قرآن مجید(23) است که اشاره به حال فرعونیان مى کند در آن هنگام که همگى در دریا غرق شدند و باغها و چشمه ها و کاخها و نعمتها را به دیگران واگذاردند و رفتند بى آنکه چشمى براى آنها بگرید.

این تعبیر که «نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین» ممکن است کنایه از حقارت و پستى و نبودن یار و یاور براى آنها باشد، زیرا در میان عرب معمول است هنگامى که مى خواهند عظمت مقام کسى را که از دست رفته است بیان کنند مى گویند: آسمان و زمین بر او گریه کردند و خورشید و ماه به سبب فقدانش تاریک شدند.

این احتمال نیز داده شده که که منظور از آن، گریستن اهل آسمانها و زمین باشد، زیرا گاه فرشتگان براى مؤمنان و مقرّبان درگاه خداوند گریه مى کنند; نه براى جبّاران و ستمکاران.

1. «علو» و «سفل» به معناى بلندى و پايينى است که گاه به ضمّ حرف اوّل و گاه به کسر آن تلفظ مى شود.
2. «ساق» به معناى ساق پاست و تعبير به «على ساق» در جايى گفته مى شود که
 کسى بر پا ايستاده و آماده انجام کارى است و «سياق» از ريشه «سوق» به معناى راندن و به پيش بردن است،
 بنابراين جمله «على ساق و سياق» مفهومش اين است که اهل دنيا آماده حرکت و راهى شدن به سوى جهان ديگرند.
3. «لحاق» و «فراق» نقطه مقابل يکديگرند; «لحاق» به معناى ملحق شدن و «فراق» به معناى جدا شدن است.
4. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 73. اين
 حديث از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده و نيز در سنن بيهقى، جلد 6، صفحه 307 و 309 نيز آمده است.
5. «مهارب» جمع «مهرب» بر وزن «مطلب» به معناى گريزگاه از ريشه حرب بر وزن چرب به معناى گريختن گرفته شده است.
6. «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مجلس» به معناى دژ محکم و پناهگاه است.
7. «لفظت» از ريشه «لفظ» بر وزن «حذف»
 به معناى بيرون افکندن گرفته شده و الفاظ را از اين جهت الفاظ مى گويند که گويى از دهان پرتاب مى شود.
8. «محاول» جمع «محاله» بر وزن «حواله» يعنى قدرت تدبير و تصرّف.
9. «معقور» از ريشه «عقر» بر وزن «فقر» يعنى مجروح کردن و کشتن شتر يا قطع کردن دست و پاى حيوان.   
10. «مجزور» به معناى مقطوع و سر بريده از ريشه «جزر» بر وزن «مرز» قطع کردن است.
11. «شلو» بخشى از گوشت حيوان مذبوح را گويند.
12. «مسفوح» يعنى ريخته شده
 و در اصل از «سفح» بر وزن «صبر» به معناى ريختن است و بيشتر در مورد خون ريزى به کار مى رود.
13. «عاض» يعنى گازگيرنده از ريشه «عضّ» بر وزن «سدّ» به معناى گاز گرفتن با دندان است واين تعبير 
معمولا درباره کسانى به کار مى رود که از شدّت ناراحتى يا ندامت دستهاى خود را با دندان مى گزند.
14. «صافق» يعنى کسى که دستهاى خود را به هم مى زند. از ريشه «صفق» بر وزن «دفع» به معناى ضربه زدنى است که با 
صدا همراه باشد و در اينجا اشاره به کسانى است که از شدّت ناراحتى دستهاى خود را به هم مى کوبند.
15. «مرتفق» به معناى کسى است که دستهاى خود را تکيه گاه قرار مى دهد و در عبارت بالا کنايه از کسى است که گرفتار 
حيرت شديدى شده و سر خود را به دستها تکيه داده و در فکر فرو رفته است و «ارتفاق» تکيه کردن است.
16. «خدّى» تثنيه خدّ به معناى گونه انسان است.
17. «زار» به معناى ملامت کننده و توبيخ کننده است. از ريشه
 «زرى» بر وزن «زرد» عيب جويى و ملامت کردن است و لذا به معناى کوچک و حقير شمردن نيز آمده است.
18. «غيله» به معناى شرّ و تصميم خطرناک مخفيانه و غافلگيرانه است. اين واژه به ترور کردن اطلاق مى شود.
19. «لات» براى نفى است و در اصل «لا نافيه»
 بوده و تاء تأنيث براى تأکيد به آن افزوده شده است و بعضى تاء را زائده و براى مبالغه مى دانند.
20. «مناص» به معناى فرارگاه و پناهگاه از ريشه «نوص» به معناى فرار است.
21. «بال» به معناى قلب و درون است.
22. ص، آيه 3. 
23. دخان، آيه 29

 

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری