• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

از اولى الامر اطاعت کنید

شرح آیه 59 سوره مبارکه النساء

59- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ

بیشتر...

درباره شرح صدر،آیت الله شجاعی-بارگزاری2دی94

دریافت فایل صوتی

حجم: 3 MB

زمان: 28 دقیقه

بیشتر...

عظمت انسان از دیدگاه قرآن

شرح آیات 31 لغایت 34 سوره مبارکه ابراهیم

31 قُلْ

بیشتر...

خودمحورى ها و تعصب هاى نژادى

شرح آیات 136 و 137 سوره مبارکه بقره

136- قُولُوا آمَنَّا

بیشتر...

تفسیر سوره مبارکه انبیاء جلسه 15، آیت الله جوادی

دریافت فایل صوتی

حجم: 3.1 MB

زمان: 25 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
32361
48621
147269239
اوقات شرعی

خطبه صد و نود و دو، بخش پنجم

ألاَ وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ، وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الاَْرْضِ مُصَارَحَةً لِلّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ، وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنینَ بِالْمُحَارَبَةِ. فَاللّهَ اللّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ! فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ، وَ مَنَافِخُ الشَّیْطَانِ، الَّتِی خَدَعَ بِهَا الاُْمَمَ الْمَاضِیَةَ، وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ. حَتَّى أَعْنَقُوا فِی حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ، وَ مَهَاوِی ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِیَاقِهِ، سُلُساً فِی قِیَادِهِ. أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ، وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ، وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ. أَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ! الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ عَلَى رَبِّهِمْ، وَ جَاحَدُوا اللّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَ مُغَالَبَةً لاِلاَئِهِ. فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُیُوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِیَّةِ. فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لاَ تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْکُمْ أَضْدَاداً، وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً. وَ لاَ تُطِیعُوا الاَْدْعِیَاءَ الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ، وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَ أَحْلاَسُ الْعُقُوقِ. اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلاَل. وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ عَلَى النَّاسِ، وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولاً فِی عُیُونِکُمْ، وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکُمْ. فَجَعَلَکُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ، وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَ مَأْخَذَ یَدِهِ.
آگاه باشيد شما در سرکشى و ستم افراط کرديد و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستين به فساد در زمين و ستيز برخاستيد. خدا را  ! خدا را  ! از کبر و تعصب ناروا و تفاخر جاهليّت بپرهيزيد که سبب ايجاد کينه و دشمنى و جايگاه وسوسه هاى شيطان است. اينها همان چيزى است که شيطان به وسيله آن، امتهاى پيشين و اقوام گذشته را فريفت تا آنجا که در تاريکيهاى جهل فرو رفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسليم او شدند و رهبرى او را پذيرفتند و آنها را به هر جا که خاطر خواه او بود برد. آنها پيروى از چيزى کردند که دلها در آن شبيه و هماهنگ بود و قرنها پى در پى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذيرا شدند که (بر اثر فزونى) سينه ها با آن تنگ شد.
به هوش باشيد، بترسيد و بر حذر باشيد از پيروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسايتان، همانها که به سبب موقعت خود، تکبّر مىورزند و خويش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمتهاى او بر مى خيزند تا با قضايش ستيز کنند و بر نعمتهايش چيره شوند، زيرا آنها اساس و بنيان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشيرهاى تکبّر جاهليّت اند.
از خدا بترسيد و با نعمتهايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد و نسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد. از افراد بى اصل و نسب اطاعت نکنيد همانها که بر اثر صفاى باطن خويش، آب تيره نفاقشان را نوشيديد و تندرستى خويش را با بيمارى آنها آميختيد و در اعتقاد حق خود، عقيده باطل آنها را راه داديد، آنها اساس گناه و همنشين نافرمانى و عصيانند آنها کسانى هستند که شيطان آنان را مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده و سپاهى که به وسيله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بيان مقاصد خوش) بهره مى گيرد تا عقلهايتان را بدزدد، در چشمهاى شما نفوذ کند و در گوشهايتان (اباطيل را) بدمد و به اين ترتيب شما را هدف تيرهاى خود و پايمال قدمهايش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد.

 
از بزرگان متکبر خود پیروى نکنید

امام(علیه السلام) بعد از مقدماتى که در فرازهاى قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصبهاى ناروا بیان فرمود، در این بخش از خطبه به مخاطبان خود مستقیماً هشدار مى دهد و از عواقب سوء پیروى این خط شیطانى بر حذر مى دارد و کسانى را که به بهانه هاى واهى تعصّبات قبیلگى و برترى قومى بر قوم دیگر آتش اختلاف و جنگ و جدال را مى افروختند با اخطارهاى کوبنده خود از این راه باز مى دارد و مى فرماید: «آگاه باشید شما در سرکشى و ستم افراط کردید و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید»; (ألاَ وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ(1) فِی الْبَغْیِ، وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الاَْرْضِ مُصَارَحَةً(2) لِلّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ(3)، وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنینَ بِالْمُحَارَبَةِ).

بعضى از شارحان نهج البلاغه مخاطبان این جمله ها را سپاهیان شام و طرفداران معاویه دانستند شاید به جهت اینکه لحن خطاب حضرت را بسیار تند و شدید دیده اند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است، در حالى که از شأن ورود خطبه و همه خطابهاى آن به خوبى استفاده مى شود مخاطبان همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به جهت تعصّبهاى جاهلیّت قبائل را به جان هم مى انداختند و منشأ فساد و خونریزى مى شدند. این کار از یک سو دشمنى صریح با خدا محسوب مى شد و از سوى دیگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستین.

سپس لحن کلام را شدیدتر مى کند و مى فرماید: «خدا را  ! خدا را  ! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنى و جایگاه وسوسه هاى شیطان است»; (اللّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ ! فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ، وَ مَنَافِخُ الشَّیْطَانِ).

با توجه به اینکه «ملاقح» جمع «ملقح» بر وزن مجرم، معناى اسم فاعلى دارد، مفهوم جمله این است که کبر و تعصّب سبب تولید کینه و عداوت است و نیز «منافخ» جمع «منفخ» بر وزن «مصرف» آلت و ابزارى است که به وسیله آن مى دمند و مفهوم آن این است که شیطان از این طریق در دلها وسوسه مى کند و آنها را به راه فساد مى کشد.

آن گاه امام(علیه السلام) به آثار و خطرات این وسوسه ها و نفخات شیطانى اشاره کرده مى فرماید: «اینها همان چیزى است که شیطان به وسیله آن، امتهاى پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهاى جهل به سرعت فرو رفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسلیم او شدند و رهبرى او را پذیرا گشتند و وى آنها را به هر جا که خاطر خواهش بود بُرد!»; (الَّتِی خَدَعَ بِهَا الاُْمَمَ الْمَاضِیَةَ، وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ. حَتَّى أَعْنَقُوا(4) فِی حَنَادِسِ(5) جَهَالَتِهِ، وَ مَهَاوِی(6) ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً(7) عَنْ سِیَاقِهِ، سُلُساً(8) فِی قِیَادِهِ).

«آنها پیروى از چیزى کردند که دلها در آن، شبیه و هماهنگ بود و قرنها پى در پى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذیرا شدند که (بر اثر فزونى) سینه ها با آن تنگ شد»; (أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ، وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ، وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ).

اشاره به اینکه مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن، امرى ریشه دار در همه امتها و ملتها و سرچشمه جنگهاى خونین و نزاعهاى دامنه دار و انواع جنایات و غفلتها و بى خبریها بوده است.

برترى جوییها و تعبات کور، چهره تاریخ بشر راتاریک کرده و مهمترین دام شیطان در اعصار و قرون پیشین و در امروز و فرداست.

یکى از شارحان نهج البلاغه (مرحوم مغینه) در شرح خود از فیلسوف معروف انگلیسى «راسل» نقل مى کند که مى گوید هر انسانى دوست دارد خدا باشد و عجیب تر این که کمتر کسى است که باور کند این امر محال است. سپس این شارح دانشمند مى افزاید این سخن، صحیح است ولى آنها که آرزو مى کنند خدایى کنند و به آن نمى رسند، براى سیر کردن درون تشنه خویش از برترى جویى و افتخار به استخوانهاى پوشیده اموات و نیاکانشان یا پست و مقامى که دارند و یا ذکر نامشان در صفحات جراید بهره مى گیرند.

سپس امام(علیه السلام) انگشت روى نقطه اصلى درد گذارده که همان پیروى بى قید و شرط از رؤساى قبائل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به جهت هوسهاى خود مى کشانند و فتنه و فساد بر پا مى کنند، مى فرماید: «به هوش باشید، بترسید و بر حذر باشید از پیروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسایتان، همانها که به سبب موقعیت خود، تکبر مىورزند و خویش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمتهاى او بر مى خیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمت هایش چیره شوند»; (أَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ ! الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ(9) عَلَى رَبِّهِمْ، وَ جَاحَدُوا اللّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَ مُغَالَبَةً لاِلاَئِهِ(10)).

این سخن در واقع، برگرفته از آیات قرآن مجید است که در قیامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت مى کنند و عرضه مى دارند «(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَْ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً); پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند. پروردگارا آنها را از عذاب دوچندان ده و آنها را شدیداً لعن فرما».(11)

هرگاه به دقّت تاریخ گذشته بشر را مشاهده کنیم مى بینیم یکى از سرچشمه هاى عمده جنگها و خون ریزیها برترى جویى هاى نژادى و قومى بوده است که هنوز هم ادامه دارد و یکى از عوامل مهم جنگ جهانى اوّل و دوم که بخش عظیمى از جهان را ویران کرد و دهها میلیون انسان را به خاک و خون کشاند همین امر بود.

در حالى که اگر انسان خوب بنگرد اصل او خاک و اصل و ریشه دیگرش نطفه بى ارزش است و پایان کارش مردارى است گندیده. اسلام تفاخر به آبا و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرین و غفلت زا را نهى کرده; در حدیث شریف نبوى مى خوانیم: «حُبُّ الرَّجُلِ دینُهُ وَ مُرُوَّتُهُ، خُلْقُهُ وَ أصْلُهُ عَقْلُهُ; شخصیّت انسان دین او و ارزش او اخلاق او و اصل و ریشه او عقل و خرد اوست».(12)

پیامبر(صلى الله علیه وآله) این سخن را زمانى گفت که گروهى براى تحقیر سلمان فارسى اصل و نسبش را پرسیدند و او اصل و نسب خود را آزادى از قید بردگى به کمک پیامبر و هدایت به وسیله او شمرده بود.

جمله «ألْقَوُا الْهَجینَةَ عَلى رَبِّهِمْ» اشاره به این است که آنها نسب خود را برتر مى شمرند و دیگران را پست تر، و در واقع زشتى نسب دیگران را به خدا نسبت مى دادند و معتقد بودند خدا خلق برترى آفریده که آنها بودند و خلق پست ترى که دیگران هستند، آنها نعمتهاى الهى را به لیاقتها و شایستگیهاى خودشان نسبت مى دادند و الطاف والاء الهى را انکار مى کردند.

سپس امام(علیه السلام) به ذکر دلیلى براى پرهیز از پیروى این گونه کسان پرداخته، چنین مى فرماید: «آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تکبّر جاهلیّت اند»; (فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُیُوفُ اعْتِزَاءِ(13) الْجَاهِلِیَّةِ).

امام(علیه السلام) تعصب و فتنه را به خانه اى تشبیه مى کند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد و ستونهاى آن را متکبّران خودخواه تشکیل مى دهند و همه را از سکونت در چنین خانه اى باز مى دارد و نیز شعارهایى که در زمان جاهلیّت براى تحریک قبایل بر ضد یکدیگر مى دادند تشبیه به شمشیرهاى برنده مى کند و سپس سردمداران فساد را به منزله این شمشیرها مى شمارد.

در زمان جاهلیّت، معمول بود که هر گاه قبیله اى از قبایل مورد تهدید از سوى مخالفان قرار مى گرفت به جاى فکر کردن در طریق اصلاح و آرامش و صلح، رؤساى متعصب و جاهل قبایل دستور مى دادند که شعارهاى جنگ سر داده شود و از همه وسایلى که مى توانستند احساسات افراد جاهل و بى خبر را تحریک کنند و آتش جنگ را شعلهور سازند، بهره مى گرفتند و مخصوصاً هر قبیله اى را با نام نیاکان و بزرگان پیشین صدا مى زدند و در اینجا سران قبایل به منزله آن شمشیرها شمرده شده اند.

تاریخ نشان مى دهد که سران مقام پرست در دورانهاى گذشته براى حفظ منافع نامشروع خود مردم بى خبر را با انواع شعارهاى مهیّج، بسیج مى کردند و غافلان را قربانى منافع خویش مى ساختند و امروز نیز رسانه هاى جمعى جهان براى حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمایه داران بزرگ از همین روش به صورتى گسترده تر بهره مى گیرند و همان گونه که قرآن مجید مى گوید: «(إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً); زمامداران وارد هر شهر و دیارى شوند آنجا را به فساد مى کشند و عزیزانشان را ذلیل مى کنند».(14) همین گروه بودند که پیوسته در برابر پیامبران که براى آگاه ساختن توده هاى مردم و بر قرار ساختن عدالت اجتماعى مبعوث شده بودند، به دشمنى برمى خاستند: «(وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْیَة مِّنْ نَّذِیر إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ); ما در هیچ شهر و دیارى پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین (آنها که مست ناز و نعمت بودند) گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده اید، کافریم».(15)

سپس مى افزاید: «از خدا بترسید و با نعمتهایى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید»; (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لاَ تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْکُمْ أَضْدَاداً، وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً).

در واقع آنها که نعمتهاى خدا را کفران مى کنند و به جاى بهره گیرى از آن براى خدمت به خلق، راه کبر و غرور و خودبرتربینى را پیش مى گیرند اینها به دشمنى با نعمتهاى خودشان برخاسته و نسبت به مواهب الهى در حق خودشان حسادت ورزیده اند، زیرا کار آنها با کار حسودان و دشمنان در نتیجه یکى است; هر دو مایه سلب نعمت و فضل الهى است. آن گاه امام به نکته دیگرى اشاره مى فرماید و مى گوید: «از افراد بى اصل و نسب (که جامه اسلام را بر تن پوشیده و کبر و غرور را پیشه کرده اند و راه فساد را مى روند) اطاعت نکنید»; (وَ لاَ تُطِیعُوا الاَْدْعِیَاءَ(16)).

بعضى از مفسّران «ادعیاء» را به همان معناى اصلى آن (افراد ناپاک زاده و بى اصل و نسب) تفسیر کرده اند، در حالى که بعضى دیگر آن را به معناى منافقان مى دانند، زیرا نفاق نیز از پستى اصل و نسب و گوهر ذات ریشه مى گیرد. برخى دیگر آن را به معناى فرومایگان دانسته اند.

این نکته نیز قابل دقت است که تکبّر و خود برتربینى که موضوع اصلى این خطبه است در بسیارى از اوقات از عقده حقارت سرچشمه مى گیرد همان طور که در حدیث امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما مِنْ رَجُل تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ إِلاّ لِذِلَّة وَجَدَها فی نَفْسِهِ; هیچ کس تکبّر و فخرفروشى نمى کند جز به جهت حقارتى که در درون وجود خود مى یابد».(17)

در ادامه این سخن به شرح اوصاف معناى گروه ادعیاء پرداخته و مى فرماید: «همانها که به موجب صفاى باطن خویش، آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستى خویش را با بیمارى آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود، عقیده باطل آنها را راه دادید»; (الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ).

اشاره به اینکه این منافقان مستکبر، از حسن نیت شما سوء استفاده کردند و افکار و نیات آلوده و اعمال بیمار گونه و مطالب باطل و بى اساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزریق کردند; بر همه شما لازم است که آنها را بشناسید و حساب خود را از آنها جدا کنید و این فاسدان مفسد و افکار و برنامه هاى آنها را از جامعه خود بیرون بریزید. آن گاه امام در توضیح بیشترى مى افزاید: آنها اساس گناه و همنشین نافرمانى و عصیانند!»; (وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَ أَحْلاَسُ(18) الْعُقُوقِ(19)).

با توجه به اینکه «فسوق» در اصل به معناى خروج از اطاعت است و «عقوق» به هر گونه عصیان گفته مى شود مفهوم جمله بالا این است که همه گناهان و مفاسد اجتماعى از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه مى گیرد و به مصداق «النّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ» این گروه توده مردم را به دنبال خود مى کشانند.

در ادامه این سخن از رابطه این گروه با ابلیس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسه هاى او سخن مى گوید و چنین مى فرماید: «شیطان آنها را (سردمداران گمراه قبایل و جوامع را) مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده، و سپاهى که به وسیله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بیان مقاصد خویش) بهره مى گیرد تا عقلهایتان را بدزدد، در چشم هاى شما نفوذ کند و در گوش هایتان (اباطیل را) بدمد»; (اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلاَل. وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ(20) عَلَى النَّاسِ، وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولاً(21) فِی عُیُونِکُمْ، وَ نَفْثاً(22) فِی أَسْمَاعِکُمْ).

در واقع ابلیس براى گمراهى مردم، نخست بر دوش این گروه از سران سوار مى شوند و به کمک آنها به توده مردم حمله ور مى گردد. هنگامى که تسلیم شدند با زبان همین سران گمراه مطالب خود را به گوش آنها مى رساند و همه منابع فهم آنها را اعم از عقل و چشم و گوش از کار مى اندازد. با آرزوهاى دور و دراز و انواع هوا و هوسها عقل آنها را مى گیرد و با تزیین زرق و برق دنیا، دید حقیقى را از آنها سلب مى کند و سخنان ظاهر فریب به گوش آنها مى خواند و وسوسه مى کند و سرنوشت آنها همان مى شود که امام(علیه السلام)در ادامه این سخن بیان فرموده است:

«به این ترتیب شما را هدف تیرهاى خود و پایمال قدمهاى خویش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد»; (فَجَعَلَکُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ(23)، وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَ مَأْخَذَ یَدِهِ).

بدیهى است هنگامى که انسان، عقل و دید و ادراک خود را از دست بدهد در زیر دست و پاى دشمن لگدمال مى شود و تیرهاى او بدنش را نشانه مى گیرد و گلوى او را مى فشارد.

غالب شارحان نهج البلاغه جمله «وَ مَأْخَذَ» را اشاره به اسارت در چنگال شیطان گرفته اند; بنابراین مفهوم سه جمله چنین مى شود: شیطان شما را نابود و یا ذلیل و اسیر خود مى سازد; ولى تفسیرى که در بالا گفتیم با جمله هاى قبل هماهنگ تر است.

سخنان پر معناى امام(علیه السلام) درباره نفوذ شیطان در انسانها در حقیقت با الهام از قرآن مجید بیان شده است که مى فرماید: «(وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ); شیاطین به دوستان و پیروان خود مطالبى مخفیانه القا مى کنند تا با شما به مجادله برخیزند، اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید بود».(24)

و در آیه 112 انعام مى فرماید: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً); این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم آنها مخفیانه سخنان فریبنده و بى اساسى به یکدیگر القا مى کردند».

شبیه آنچه در این خطبه آمده در خطبه هفتم نیز گذشت که فرمود: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لاَِمْرِهِمْ مِلاَکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً... فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ، وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ; آنها شیطان را اساس کار خود قرار دادند و شیطان نیز آنها را به عنوان دامهاى خویش برگزید... با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت و بر مرکبهاى لغزشها سوار نمود و سخنان بیهوده و باطل را در نظرشان زینت بخشید».

رابطه تکبّر و تعصّب

«تکبّر» به معناى خود برتر بینى و «تعصّب» به معناى وابستگى و غیرمنطقى به شخص یا چیزى و دفاع بى قید و شرط از آن است از ماده «عصب» (بر وزن غضب) یعنى رشته هاى مخصوص که عضلات انسان را به مغز مربوط مى کند و مجموعه آن «سلسله اعصاب» را تشکیل مى دهد.

سپس به گروه و جمعیّتى که با هم همکارى و همفکرى دارند اطلاق شده و چنین جمعیّتى را «عُصبة» (بر وزن سفره) مى گویند و واژه «تعصّب» معمولا به وابستگیهاى غیر منطقى و بى قید و شرط گفته مى شود و سرچشمه آن غالباً جهل و کوتاه فکرى و خود بزرگ بینى است، زیرا کسى که مى خواهد بزرگى به خود ببندد سعى مى کند کسانى را که به او وابستگى دارند یا او به آنها وابستگى دارد بزرگ بشمارد، نقاط ضعف آنها را نبیند و اگر نقاط قوتى دارند بزرگ نمایى کند تا خود از این طریق بزرگى بفروشد.

این رذیله اخلاقى مخصوصاً هنگامى که در شکل تعصب نژادى و قبیلگى ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسیارى است و در طول تاریخ همواره منشأ جنگها و خشونتها و درگیریهاى خونین بوده است.

از تاریخ جاهلیّت گرفته تا دنیاى امروز هیچ یک از آسیبهاى تکبّر و تعصّب در امان نمانده اند; در حوادث شوم عصر جاهلیّت مى خوانیم که دوبار درگیرى شدید بین قبایل عرب واقع شد که به نام «فجار» در تاریخ مشهور شده است. فجار اوّل زمانى واقع شد که مردى از طایفه بنى کنانه بدهى قابل ملاحظه اى به مردى از طایفه هوازن داشت. و قادر به پرداختن آن نبود. مرد هوازنى در سوق عکاظ (بازارى که هر سال یک بار در نزدیک طایف تشکیل مى شد) میمونى مشاهده کرد و گفت چه کسى پیدا مى شود که این میمون را در قبال طلبى که من از فلان کس دارم بفروشد و مقصودش از این سخن، تحقیر مرد کنانى بود که از پرداخت بدهى اش عاجز شده بود. در این هنگام مردى از طایفه بنى کنانه رسید و با شمشیر خود میمون را کشت. مرد هوازنى فریاد کشید و مرد کنانى هم طایفه بنى کنانه را به یارى خود طلبید و دو قبیله به جان هم افتادند و درگیرى شدیدى واقع شد که نزدیک بود به جنگ تمام عیارى تبدیل شود.

فجار دوم که مدتى بعد از وفات عبدالمطلب روى داد به این سبب حاصل شد که جوان نادانى از قبیله بنى غفار در گوشه اى از بازار عکاظ نشسته بود و پاى خود را دراز کرده بود و مى گفت من برترین مرد عربم و هرکس قبول ندارد این دو پاى مرا قطع کند جوان بى خرد دیگرى همچون او که از قبیله بنى قیس بود شمشیر کشید و پاى وى را مجروح کرد. فریاد از دو طرف برخاست و قبایل آن دو به جان هم افتادند و درگیرى شدیدى بین طرفین اتفاق افتاد و بعد از مدتى عداوت و دشمنى با یکدیگر صلح کردند.(25)

در قرن اخیر نیز جنگ جهانى دوم همان گونه که مى دانیم بر اثر نژادپرستیهاى آلمانیهاى نازى رخ داد که در طول آن دهها میلیون نفر کشته و دهها میلیون مجروح و مفقود الاثر شدند و ویرانیهاى عظیمى در اروپا و نقاط دیگرى از جهان روى داد و حتى امروز نیز عامل اصلى تجاوزهاى مستکبران و جنایتکاران اسرائیلى چیزى جز خودبرتربینى و تعصبهاى نژادى نیست.

با توجه به آنچه در بالا آمد به عمق کلام امام(علیه السلام) در این خطبه که این همه اظهار

نگرانى در ظهور و بروز آثار کبر و تعصب مى کند آشناتر مى شویم، لذا در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «مَنْ کانَ فی قَلْبِهِ حَبّةٌ مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِیَّة، بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَعَ أعْرابِ الْجاهِلِیَّةِ; کسى که در قلبش به اندازه یک دانه خردل تعصب ناروا باشد خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلیّت محشور مى کند».(26)

در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ تَعصَّبَ اَوْ تُعصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ الاْیمانِ; کسى که تعصب بورزد یا براى او تعصب بورزند، رشته ایمان را از گردن خود برداشته است».(27)

نکته

شرح و تفسیر

1. «امعنتم» از ريشه «امعان» به
 معناى زياده روى در انجام چيزى است. در اصل از ريشه «معن» بر وزن «دهن» به معناى سيراب شدن زمين گرفته شده است.
2. «مصارحه» از ريشه
 «صرح» به معناى وضوح و روشنى گرفته شده و «مصارحه» به معناى مقابله کردن با کسى و چيزى به طور آشکار مى باشد.
3. «مناصبه» از ريشه «نصب» بر وزن «نسب» به
 معناى تعب و زحمت گرفته شده است و «مناصبه» يعنى تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفين مى شود.
4. «اعنقوا» از ريشه «عنق» به معناى گردن گرفته شده و «عناق» يعنى گردن کشيدن و به سرعت دنبال چيزى رفتن.
5. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس»
 به معناى تاريکى است و به همين جهت سه شب آخر ماه که با تاريکى شديد محاق آميخته مى شود، حنادس گفته مى شود.
6. «مهاوى» جمع «مهواة» يعنى گودال و گاه به معناى گودال عميقى است که سيل در آن مى افتد و راه فرار ندارد.
7. «ذلل» جمع «ذلول» به معناى شخص منقاد و تسليم و حيوان رام است. 
8. «سُلسُل» جمع «سلس» بر وزن «خشن» به معناى رام و فرمانبردار است.
9. «هجينه» به معناى نقص و صفت زشت و قبيح است و از ريشه «هجونه» گرفته شده است.
10. «آلاء» جمع «ألا» بر وزن «جفا» يا «الى» بر وزن «فعل» به معناى نعمت است و گاه به
 معناى خصوص نعمتهاى معنوى آمده است، مخصوصاً هنگامى که در کنار واژه نعمت قرار گيرد و گفته شود: «النعم و الآلاء».
11. احزاب، آيه 67 و 68.
12. بحارالانوار، جلد 22، صفحه 381، حديث 16.
13. «اعتزاء» به معناى نسبت دادن از ريشه «عزو» بر وزن «رزم» گرفته شده است.
14. نمل، آيه 34.
15. سبأ، آيه 34.
16. «ادعياء» جمع «دعىّ» بر وزن «جلىّ» در اصل به معناى پسرخوانده
 است; يعنى فرزندى که از پدر ديگرى است و شخصى که او را به خود نسبت مى دهد و چون اين گونه افراد گاه اصل و
 نسب روشنى ندارد و يا فرزند نامشروع هستند، «دعىّ» به معناى فرومايه، پست، بى اصل و نسب و زنازاده نيز آمده است.
17. الکافى، جلد 2، صفحه 312.
18. «احلاس» جمع «حلس»
 بر وزن «حرص» به معناى پارچه نازکى است که روى پشت شتر  مى اندازند و غالباً همراه اوست. سپس به هر چيزى که 
ملازم و همراه ديگرى باشد «حلس» گفته مى شود و لذا «احلاس البيوت» به کسانى گفته مى شود که خانه نشين شده باشند. 
19. «عقوق» در اصل به معناى چاک زدن و پاره کردن است. سپس اين واژه به مخالفت کردن با
 پدر و مادر يا ديگران اطلاق شده است و «احلاس العقوق» به معناى کسانى است که ملازم و همراه سرکشى و عصيان اند.
20. «يصول» از ريشه «صولة» به معناى حمله کردن است.
21. «دخول» غالباً 
به معناى ورود در چيزى مى آيد و گاه به معناى مشوش و معيوب ساختن نيز آمده است و جمله بالا به همين معناست.
22. «نفث» در اصل به معناى ريختن مقدار
 کمى از آب دهان است و از آنجا که اين کار با کمى دميدن انجام مى گيرد به معناى نفخ (دميدن) هم آمده است.
23. «نبل» به معناى چوبه تير است.
24. انعام، آيه 121.
25. کامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 589 ـ 588 .
26. منهاج البراعة، جلد 11، صفحه 309 .
27. همان.

 

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری