شرح آیه 228 سوره مبارکه بقره
228- وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ ۚ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا ۚ وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
228- زنان مطلّقه، باید تا سه مرتبه عادت ماهانه دیدن (و پاک شدن) انتظار بکشند (و عدّه نگه دارند); و اگر به خدا و روز بازپسین، ایمان دارند، براى آنها حلال نیست که آنچه را خدا در رحمهایشان آفریده، کتمان کنند. و همسرانشان، براى بازگرداندن آنها (به زندگى زناشویى) در این مدّت،(ازدیگران) سزاوارترند; این در صورتى است که (براستى) خواهان اصلاح باشند. و براى زنان، همانند وظایفى که بردوش آنهاست، حقوق شایسته اى قرار داده شده; و مردان بر آنان برترى دارند; و خداوند توانا و حکیم است.
عدّه، یا حریم ازدواج؟
در آیه قبل، سخن از طلاق به میان آمده و در این بخش، سخن از احکام طلاق و آنچه مربوط به آن است، که در مجموع پنج حکم بیان شده:
نخست، درباره عدّه مى فرماید: «زنان مطلقه باید به مدت سه بار عادت ماهانه و پاک شدن انتظار بکشند» (وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء).
«قُرُوء» جمع «قُرْء» (بر وزن قفل) هم به معنى عادت ماهیانه و هم پاک شدن از آن آمده، ولى این دو معنى را مى توان در یک مفهوم کلى جمع کرد و آن انتقال از یکى از دو حالت به حالت دیگر است، «راغب» در «مفردات» معتقد است: «قُرْء» در حقیقت، اسم براى داخل شدن از حالت حیض، به پاکى است، و چون هر دو عنوان در آن مطرح است، گاهى بر حالت حیض و گاهى به پاکى اطلاق مى شود.
از بعضى از روایات و بسیارى از کتب لغت نیز استفاده مى شود که «قُرْء» به معنى جمع است(1) و چون در حالت پاکى زن، خون عادت در وجود او جمع مى شود، این واژه به پاکى اطلاق شده است.
به هر حال، در روایات متعددى، تصریح شده: منظور از «ثَلاثَةَ قُرُوء» که حدّ عدّه است سه مرتبه پاک شدن زن از خون حیض است.(2)
و از آنجا که طلاق باید در حال پاکى ـ که با شوهر خود آمیزش جنسى نکرده باشد ـ انجام گیرد، این پاکى یک مرتبه محسوب مى شود، و هنگامى که بعد از آن دو بار، عادت ببیند و پاک شود، به محض این که پاکى سوم به اتمام رسید و لحظه اى عادت شد، عده تمام شده و ازدواج او در همان حالت جایز است.
ولى علاوه بر روایات، این حقیقت را از خود آیه نیز مى توان استفاده کرد زیرا:
اولاً «قُرْء» دو جمع دارد، یکى «قُرُوء»، دیگرى «أَقْراء»، و بعضى تصریح کرده اند «قُرْءِ» به معنى پاکى، جمعش «قُرُوء»، و «قُرْءِ» به معنى حیض، جمعش
«أَقْراء» است بنابراین، «قُرُوء» در آیه فوق به معنى ایام پاکى زن مى باشد، نه ایام حیض.(3)
ثانیاً، همان گونه که در بالا اشاره شد، «قُرْء» در اصل، به معنى جمع شدن است، و جمع شدن با حالت طهر و پاکى، تناسب بیشترى دارد; زیرا در این حالت خون در رحم تدریجاً جمع مى گردد، و در هنگام عادت، بیرون مى ریزد و پراکنده مى شود.(3)
دومین حکم، این است: «و اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، براى آنها حلال نیست که آنچه را خدا در رحم آنان آفریده، کتمان کنند» (وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ).
قابل توجه این که: مسأله آغاز و پایان ایام عدّه را که معمولاً خود زن مى فهمد نه دیگرى بر عهده او گذارده، و گفتار او را سند قرار داده، لذا امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق مى فرماید: قَدْ فَوَّضَ اللّهُ إِلَى النِّساءِ ثَلاثَةَ أَشْیاءَ الْحَیْضَ وَ الطُّهْرَ وَ الْحَمْلَ: «خداوند سه چیز را به زنان واگذار کرده، عادت ماهانه، پاک شدن و حامله بودن».(5)
از آیه فوق، نیز مى توان این معنى را اجمالاً استفاده کرد; زیرا مى فرماید: براى زن جایز نیست آنچه را خداوند در رحم او آفریده، کتمان کند، و بر خلاف واقع سخن گوید، یعنى سخن او مورد قبول است.
جمله «ما خَلَقَ اللّهُ فی أَرْحامِهِنَّ» به گفته جمعى از مفسران، دو معنى مى تواند داشته باشد: «فرزند» و «عادت ماهانه»; زیرا هر دو را خداوند در رحم زن آفریده است، یعنى نباید حمل خود را مخفى کند و بگوید به عادت ماهانه مبتلا مى شود، تا مدت عدّه را کمتر کند (زیرا عدّه زن باردار وضع حمل است) و در مورد عادت ماهانه، چه از نظر شروع، و چه از نظر پایان، نیز نباید خلاف گوئى کند، استفاده هر دو معنى از تعبیر فوق نیز بعید به نظر نمى رسد.
سومین حکمى که از آیه استفاده مى شود، این است: شوهر در عدّه طلاق رجعى، حق رجوع دارد، مى فرماید: «همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سر گرفتن زندگى مشترک) در مدت عدّه (از دیگران) سزاوارترند، هر گاه خواهان اصلاح باشند» (وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً).(6)
در واقع در موقعى که زن، در عدّه طلاق رجعى است، شوهر مى تواند بدون هیچ گونه تشریفات، زندگى زناشویى را از سر گیرد، با هر سخن و یا عملى که به قصد بازگشت باشد، این معنى حاصل مى شود، منتها با جمله «اِنْ أَرادُوا اِصْلاحاً» این حقیقت را بیان کرده که، باید هدف از رجوع و بازگشت، اصلاح باشد، نه همچون دوران جاهلیت که مردان با سوء استفاده از این حق، زنان را تحت فشار قرار داده و در حالتى میان شوهر داشتن و مطلقه بودن، نگه مى داشتند.
این حق، در صورتى است که راستى از کار خود پشیمان شده و بخواهد به طور جدى، زندگى خانوادگى را از سر گیرد، و هدفش ایجاد ضرر و بلا تکلیف ساختن زن نباشد.
ضمناً از این که در ذیل آیه، مسأله رجوع مطرح شده، استفاده مى شود: حکم نگه داشتن عدّه در آغاز آیه، نیز مربوط به این گروه از زنان است، و به تعبیر دیگر، آیه به طور کلى از طلاق رجعى، سخن مى گوید، بنابراین مانعى ندارد که بعضى از اقسام طلاق، اصلاً عدّه نداشته باشد.
سپس به بیان چهارمین حکم پرداخته، مى فرماید: «و براى زنان همانند وظایفى که بر دوش آنها است، حقوق شایسته اى قرار داده شده» (وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
به گفته مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان»، این جمله از کلمات عجیب، جالب و جامعى است که فواید بسیارى را در بر دارد(7) و در واقع بحث را به مسائل مهمترى فراتر از طلاق و عدّه کشانیده، و به مجموعه حقوق زناشویى مردان و زنان، اشاره مى کند، مى گوید: «همان طور که براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده، همچنین زنان حقوقى بر مردان دارند که آنها موظف به رعایت آنند; زیرا در اسلام هرگز حق یک طرفه نیست، و همیشه به صورت متقابل مى باشد».
واژه «مَعْرُوف» که به معنى کار نیک، شناخته شده، معقول و منطقى است، در این سلسله آیات، دوازده بار تکرار شده (از آیه مورد بحث تا 241) تا هشدارى به مردان و زنان باشد که هرگز از حق خود، سوء استفاده نکنند، بلکه با احترام به حقوق متقابل یکدیگر، در تحکیم پیوند زناشویى و جلب رضاى الهى بکوشند.
و سرانجام در پنجمین حکم مى فرماید: «و مردان بر آنها برترى دارند» (وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ).
که در حقیقت، تکمیلى است بر آنچه درباره حقوق متقابل زن و مرد قبلاً گفته شد، و مفهومش این است: مسأله عدالت میان زن و مرد، به این معنى نیست که آنها در همه چیز برابرند و باید همراه یکدیگر گام بردارند، و آیا راستى لازم است آن دو، در همه چیز مساوى باشند؟!
با توجه به اختلاف دامنه دارى که بین نیروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد، پاسخ این سؤال روشن مى شود: جنس زن براى انجام وظایفى متفاوت با مرد آفریده شده، و به همین دلیل، احساسات متفاوتى دارد، قانون آفرینش، وظیفه حساس مادرى و پرورش نسل هاى نیرومند را بر عهده او گذارده، لذا سهم بیشترى از عواطف و احساسات به او داده است، در حالى که طبق این قانون، وظایف خشن و سنگین تر اجتماعى بر عهده جنس مرد گذارده شده، و سهم بیشترى از تفکر به او اختصاص یافته.
بنابراین اگر بخواهیم عدالت را اجرا کنیم باید پاره اى از وظایف اجتماعى که نیاز بیشترى به اندیشه، مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده شود، و وظایفى که عواطف و احساسات بیشترى را مى طلبد بر عهده زنان، از همین رو مدیریت خانواده بر عهده مرد، و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و در عین حال این، مانع از آن نخواهد بود که زنان در اجتماع، کارها و وظایفى را که با ساختمان جسم و جان آنها مى سازد، عهده دار شوند، و در کنار انجام وظیفه مادرى، وظایف حساس دیگرى را نیز انجام دهند.
و نیز این تفاوت مانع از آن نخواهد بود که از نظر مقامات معنوى و دانش و تقوا، گروهى از زنان از بسیارى از مردان پیشرفته تر باشند.
این که بعضى از غرب زدگان اصرار دارند این دو جنس را در همه چیز مساوى قلمداد کنند، اصرارى است که با واقعیت ها هرگز نمى سازد، و مطالعات مختلف علمى آن را انکار مى کند، حتى در جوامعى که شعار مساوات و برابرى در تمام جهات، همه جا را پر کرده، عملاً غیر آن دیده مى شود، مثلاً مدیریت سیاسى و نظامى تمام جوامع بشرى ـ جز در موارد استثنائى ـ همه در دست مردان است، حتى در جوامع غربى که شعار اصلى شعار، مساوات است، این معنى به وضوح دیده مى شود.
به هر حال، قوانینى همچون بودن حق طلاق، یا رجوع در عدّه یا قضاوت به دست مردان، (جز در موارد خاصى که به زن، یا حاکم شرع حق طلاق داده مى شود) از همین جا سرچشمه مى گیرد، و نتیجه مستقیم همین واقعیت است.
بعضى از مفسران گفته اند: جمله «لِلْرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةً»، تنها نظر به مسأله رجوع در عدّه طلاق دارد.(8)
ولى روشن است این تفسیر با ظاهر آیه سازگار نیست; زیرا قبل از آن یک قانون کلى درباره حقوق زن و رعایت عدالت، به صورت «وَ لَهُنَّ مِثلُ الَّذِى عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» بیان شده، سپس جمله مورد بحث به صورت یک قانون کلى دیگر به دنبال آن قرار گرفته است.
و بالاخره در پایان آیه مى خوانیم: «خداوند توانا و حکیم است» (وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ).
و در واقع پاسخى است براى آنها که در این زمینه ایراد مى گیرند، و اشاره اى است به این که حکمت و تدبیر الهى، ایجاب مى کند: هر کس در جامعه به وظایفى بپردازد که قانون آفرینش براى او تعیین کرده است، و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است، حکمت خداوند ایجاب مى کند در برابر وظایفى که بر عهده زنان گذارده، حقوق مسلّمى قرار گیرد، تا تعادلى میان وظیفه و حق بر قرار شود.
* * *
نکته ها:
1 ـ عدّه، وسیله اى براى صلح و بازگشت
گاهى در اثر عوامل مختلف، زمینه روحى به وضعى در مى آید که پدید آمدن یک اختلاف جزئى و نزاع کوچک، حس انتقام را آن چنان شعلهور مى سازد که فروغ عقل و وجدان را خاموش مى کند.
و غالباً تفرقه هاى خانوادگى در همین حالات رخ مى دهد. اما بسیار مى شود اندک مدتى که از این کشمکش گذشت، زن و مرد به خود آمده پشیمان مى شوند خصوصاً از این جهت که مى بینند با متلاشى شدن کانون خانواده، در مسیر ناراحتى هاى گوناگونى قرار خواهند گرفت.
اینجاست که آیه مورد بحث مى گوید: زن ها باید مدتى عدّه نگه دارند و صبر کنند تا این امواج زودگذر بگذرد و ابرهاى تیره نزاع و دشمنى از آسمان زندگى آنان پراکنده شوند، مخصوصاً با دستورى که اسلام درباره خارج نشدن زن از خانه در طول مدت عدّه، داده است حسن تفکر در او برانگیخته مى شود، و در بهبود روابط او با شوهر کاملاً مؤثر است و لذا در سوره «طلاق» آیه 1 مى خوانیم: لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ... لا تَدْری لَعَلَّ اللّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً: «آنان را از منزلشان خارج نسازید... چه مى دانید شاید خدا گشایشى رساند و صلحى پیش آید».
غالباً به خاطر آوردن لحظات گرم و شیرین قبل از طلاق، کافى است که مهر و صمیمیت از دست رفته را باز آورد و فروغ ضعیف گشته محبت را تقویت کند.
* * *
2 ـ عدّه، وسیله حفظ نسل
یکى دیگر از فلسفه هاى عده روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است.
راست است که یک بار دیدن عادت ماهانه معمولاً دلیل بر عدم باردارى زن است ولى گاه دیده شده، زن در عین باردارى عادت ماهیانه را در آغاز حمل مى بیند، از این رو براى رعایت کامل این موضوع دستور داده شده زن سه بار عادت ماهیانه ببیند و پاک شود، تا به طور قطع عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند ازدواج مجدد کند. البته عده فواید دیگرى هم دارد که در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.
* * *
3 ـ حق و وظیفه، جدائى ناپذیرند
در اینجا قرآن به یک اصل اساسى اشاره کرده است، و آن این که هر جا «وظیفه اى» وجود دارد در کنار آن «حقى» هم ثابت است، یعنى وظیفه هرگز از حق جدا نیست، مثلاً پدر و مادر وظایفى در برابر فرزندان خود دارند، همین سبب مى شود که حقوقى نیز به گردن آنها داشته باشند.
یا این که قاضى موظف است براى بسط و تعمیم عدالت حد اکثر کوشش را بنماید، در مقابل، حقوق فراوانى هم براى او قرار داده شده است، این موضوع حتى در مورد پیامبران و امت ها نیز ثابت است.
در آیه مورد بحث نیز، اشاره به این حقیقت شده، مى فرماید: به همان اندازه که زنان وظایفى دارند حقوقى هم براى آنها قرار داده شده است و از تساوى این «حقوق» با آن «وظایف» «اجراى عدالت» در حق آنان عملى مى گردد.
عکس این معنى نیز ثابت است که اگر براى کسى حقى قرار داده شده، در مقابل وظایفى هم به عهده او خواهد بود، لذا نمى توانیم کسى را پیدا کنیم که حقى در موردى داشته باشد، بدون این که وظیفه اى بر دوش او قرار گیرد.
* * *
4 ـ سرگذشت دردناک زنان در طول تاریخ
زن در طول تاریخ، جریان پر ماجرا و دردآلودى دارد که از مهمترین مباحث «جامعه شناسى» روز به شمار مى رود، به طور کلى، دوران زندگى زن را به دو دوره مى توان تقسیم کرد:
نخست دوران ما قبل تاریخ که امروز اطلاع صحیحى از وضع زن در آن دوره، در دست ما نیست، و شاید در آن دوران از حقوق طبیعى بیشترى برخوردار بوده است.
با شروع تاریخ بشر، نوبت به دوره دوم رسید، در این دوره، در بعضى از جوامع زن به عنوان یک شخصیت غیر مستقل در کلیه حقوق اقتصادى، سیاسى و اجتماعى شناخته مى شد، و این وضع در پاره اى از کشورها تا قرون اخیر ادامه داشت، این طرز تفکر درباره زن حتى در قانون مدنى به اصطلاح مترقى فرانسه، هم دیده مى شود که به عنوان نمونه به چند ماده از موادى که درباره روابط مالى زوجین سخن مى گوید اشاره مى شود:
«از ماده 215 و 217 استفاده مى گردد: زنِ شوهردار نمى تواند بدون اجازه و امضاى شوهر خود هیچ عمل حقوقى را انجام دهد و هر گونه معامله براى او محتاج به اذن شوهر است» (البته در صورتى که شوهر نخواهد از قدرتش سوء استفاده کرده و بدون علت موجه، از اجازه دادن امتناع ورزد).
«طبق ماده 1242 شوهر حق دارد به تنهائى در دارائى مشترک بین زن و مرد هر گونه تصرف که بخواهد بکند و اجازه زن هم لازم نیست» (البته با این قید که هر معامله اى که از حدود اداره کردن خارج باشد موافقت و امضاى زن لازم نیست).
و از این بالاتر «در ماده 1428 حق اداره کلیه اموال اختصاصى زن هم به مرد محول شده» (البته با این قید که در هر گونه معامله اى که از حدود اداره کردن خارج باشد، موافقت و امضاى زن نیز لازم است).(9)
در محیط پیدایش اسلام، یعنى حجاز نیز قبل از ظهور پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با زن همان معامله انسان وابسته غیر مستقل مى شد، رفتار آنها شباهت زیادى به بشرهاى نیمه وحشى داشت; زیرا به وضع رسوا و ننگینى از زن بهره بردارى مى کردند.
زن در محیط آنها آن چنان بى اراده و بى اختیار بود که گاهى جهت ارتزاق صاحب خود، در معرض کرایه قرار مى گرفت، محرومیت از تمدن، و ابتلاى به فقر آنها را گرفتار خشونت عجیبى کرده بود که جنایت معروف «وَأْد» (زنده به گور کردن) را در مورد آنها مرتکب مى شدند.
* * *
5 ـ مرحله نوین در زندگى زن
با ظهور اسلام، و تعلیمات ویژه آن، زندگى زن وارد مرحله نوینى گردید که با دو مرحله گذشته، فاصله زیادى داشت در این دوره دیگر مستقل شد و از کلیه حقوق فردى، اجتماعى و انسانى برخوردار گردید، پایه تعلیمات اسلام در مورد زن همان است که در آیات مورد بحث مى خوانیم: «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»، یعنى زن همان اندازه که در اجتماع وظایف سنگینى دارد حقوق قابل توجهى نیز داراست، اسلام زن را مانند مرد برخوردار از روح کامل انسانى و اراده و اختیار دانسته و او را در مسیر تکامل که هدف خلقت است مى بیند، لذا هر دو را در یک صف قرار داده و با خطاب هاى «یا أَیُّهَا النّاسُ» و «یا أَیُّهَا الَّذِیْنَ آمَنُوا» مخاطب ساخته.
برنامه هاى تربیتى، اخلاقى و علمى را براى آنها لازم کرده است و با آیاتى مثل: «وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ».(10)
وعده برخوردار شدن از سعادت کامل به هر دو جنس داده، و با آیاتى مانند: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُون»(11) مى گوید: هر کدام از زن و مرد مى توانند به دنبال انجام برنامه هاى اسلام و وظایف الهى به تکامل معنوى و مادى برسند و به حیاتى «طیّب» و پاکیزه که سراسر سعادت و نور است، گام نهند.
اسلام، زن را مانند مرد به تمام معنى مستقل و آزاد مى داند و قرآن با آیاتى نظیر: «کُلُّ نَفْس بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»(12) و یا «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها».(13) این آزادى را براى عموم افراد اعم از زن و مرد، بیان مى دارد و لذا در برنامه هاى مجازاتى هم مى بینم در آیاتى مثل: «اَلزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة»(14) و مانند آن هر دو را به مجازات واحدى محکوم مى کند.
از طرفى چون استقلال، لازمه اراده و اختیار است لذا اسلام این استقلال را در کلیه حقوق اقتصادى مى آورد. و انواع و اقسام ارتباطات مالى را براى زن بلامانع دانسته و او را مالک درآمد و سرمایه هاى خویش مى شمارد، در سوره «نساء» آیه 32 مى خوانیم: «لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ».
با توجه به لغت «اکتساب» که بر خلاف «کسب» براى به دست آوردن مالى است که نتیجه اش متعلق به شخص به دست آورنده است،(15)
و همچنین با در نظر گرفتن قانون کلى: اَلنّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلى أَمْوالِهِمْ: «همه مردم بر اموال خویش مسلطند»(16) به دست مى آید چگونه اسلام به استقلال اقتصادى زن احترام گذارده و تفاوتى بین زن و مرد نگذاشته است.
خلاصه آن که زن در اسلام، یک رکن اساسى اجتماع به شمار مى رود و هرگز نباید با او معامله یک موجود فاقد اراده، وابسته و نیازمند به قیّم، نمود.
* * *
6 ـ مساوات یا عدالت؟
تنها مطلبى که باید به آن توجه داشت (و در اسلام به آن توجه خاصى شده) ولى بعضى روى یک سلسله احساسات افراطى و حساب نشده آن را انکار مى کنند مسأله تفاوت هاى روحى و جسمى زن و مرد و تفاوت وظایف آنها است.
ما هر چه را انکار کنیم این حقیقت را نمى توانیم انکار نمائیم که: بین این دو جنس، هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى تفاوت زیادى است که ذکر آنها در کتب مختلف ما را از تکرار آنها بى نیاز مى سازد، و خلاصه همه آنها این است:
چون زن پایگاه وجود و پیدایش انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام مى پذیرد، همان طور که جسماً متناسب با حمل، پرورش و تربیت نسل هاى بعد آفریده شده از نظر روحى هم سهم بیشترى از عواطف و احساسات دارد.
با وجود این اختلافات دامنه دار، آیا مى توان گفت: زن و مرد باید در تمام شئون، همراه یکدیگر گام برداشته، و در تمام کارها صد در صد مساوى باشند.
مگر نه این است که: باید طرفدار عدالت در اجتماع بود؟
آیا عدالت غیر از این است که: هر کس به وظیفه خود پرداخته و از مواهب و مزایاى وجودى خویش بهره مند گردد؟
بنابراین، آیا دخالت دادن زن در کارهائى که خارج از تناسب روحى و جسمى اوست، بر خلاف عدالت نمى باشد؟!
اینجاست که مى بینیم: اسلام در عین طرفدارى از عدالت، مرد را در پاره اى از کارهاى اجتماعى که به خشونت و یا دقت بیشترى نیازمند است، مانند: سرپرستى کانون خانه و...مقدم داشته، و مقام معاونت را به زن واگذار کرده است.
یک «خانه» و یک «اجتماع» هر کدام احتیاج به مدیر دارند و مسأله مدیریت در آخرین مرحله خود، باید به یک شخص منتهى گردد، و گرنه کشمکش و هرج و مرج بر قرار خواهد شد.
با این وضع، آیا بهتر است مرد براى این کار نامزد گردد یا زن؟
همه محاسبات دور از تعصب، مى گوید وضع ساختمانى مرد ایجاب مى کند مدیریت خانواده به عهده او نهاده شود و زن «معاون» او گردد.
گر چه جمعى اصرار دارند این واقعیت ها را نادیده بگیرند، ولى وضع زندگى، حتى در جهان امروز و حتى در کشورهایى که به زنان آزادى و مساوات کامل داده اند، نشان مى دهد: عملاً مطلب همان است که در بالا گفته شد، اگر چه در سخن خلاف آن گفته شود!
* * *
1 ـ «مستدرک الوسائل»، جلد 2، صفحه 41، و جلد 15، صفحات 318 و 375 (چاپ آل البیت) ـ «کافى»،
جلد 6، صفحه 99، حدیث 3 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 22، صفحات 187 و 202 (چاپ آل البیت) ـ «فقه الرضا»، صفحه 245 (کنگره امام رضا، 1406 هـ ق).
2 ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحات 220 و 221 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 22، صفحه 116، حدیث 28158 (چاپ آل البیت).
3 ـ «قاموس اللغة»، ماده قرء.
4 ـ «لسان العرب»، ماده قرء.
5 ـ «مجمع البیان»، جلد 1، صفحه 326، ذیل آیه مورد بحث ـ «وسائل الشیعه»، جلد 22، صفحه 222، حدیث 28440 (چاپ آل البیت).
6 ـ «راغب» در «مفردات» مى گوید: «بُعُولَة» جمع «بَعْل» (بر وزن نعل) به معنى شوهر است، و بعضى گفته اند: به زن و شوهر هر دو اطلاق مى شود (تفسیر کبیر، جلد 6، صفحه 93) و گاه گفته شده: از این واژه، نوعى معنى برترى فهمیده مى شود.
7 ـ «مجمع البیان»، جلد 1، صفحه 327، ذیل آیه مورد بحث.
8 ـ تفسیر «فى ظلال القرآن»، جلد 1، صفحه 360.
9 ـ «حقوق زن در اسلام و اروپا».
10 ـ غافر، آیه 40.
11 ـ نحل، آیه 97.
12 ـ مدثر، آیه 38.
13 ـ فصلت، آیه 46 ـ جاثیه، آیه 15.
14 ـ نور، آیه 2.
15 ـ به کتاب «مفردات راغب» رجوع شود ـ البته این نکته در مواردى است که لغت کَسْب و اِکْتِساب در برابر هم آمده باشد.
16 ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 272، حدیث 7 ـ «عوالى اللآلى»، جلد 1، صفحه 222، حدیث 99 و صفحه 457، حدیث 198 ـ «نهج الحق»، صفحات 494 و 495 و 504 ـ و در تمام کتب فقهى به آن استدلال شده است.
......................
تفسیر نمونه