• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

معيارها و ضوابط اقناع انديشه مخاطب از ديدگاه قرآن

اقناع، فرايندى ارتباطى است كه هدف اساسى آن، انتقال محتوا با

بیشتر...

نامبرده رنج گنج میسر نمیشود-بارگزاری8مرداد94

خطبه صد و نه، بخش پنجم

 

حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الأَمْرُ

بیشتر...

حق و تكليف

 

يكى از ويژگيهاى انسان نوگرا اين است كه گذشتگان را تخطئه

بیشتر...

آثار یقین، مرحوم آیت الله شجاعی-بارگزاری 29آذر95

دریافت فایل صوتی

حجم: 4.4 MB

زمان: 38 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
15621
34596
143708787
امروز سه شنبه, 01 آبان 1403
اوقات شرعی

دعوت به سوى وحدت

شرح آیه 64 سوره مبارکه آل عمران

64- قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ

64- بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است; که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم; و بعضى از ما، بعض دیگر را غیر از خداى یگانه ـ به ربوبیت نپذیرد.» هر گاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم.»

 

دعوت به سوى وحدت

قرآن نخستین بار، در ضمن آیات گذشته مسیحیان را دعوت به استدلال منطقى کرد، و پس از مخالفت، دعوت به مباهله نمود و چون دعوت به مباهله به مقدار کافى در روحیه آنها اثر گذاشت، به دلیل این که حاضر به مباهله نشدند و شرایط ذمه را پذیرفتند، بار دیگر از این آمادگى روحى استفاده کرده، مجدداً شروع به استدلال مى کند، ولى این استدلال با استدلالات سابق تفاوت فراوان دارد.

در آیات گذشته دعوت به سوى اسلام با تمام خصوصیات بود ولى در این آیه دعوت به نقطه هاى مشترک میان اسلام و آئین هاى اهل کتاب است.

روى سخن را به پیامبر کرده، مى فرماید: «بگو: اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما مشترک است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را شریک او قرار ندهیم و بعضى از ما بعضى دیگر را ـ غیر از خداوند یگانه ـ به خدائى نپذیرد» (قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ).

در واقع قرآن با این طرز استدلال، به ما مى آموزد: اگر کسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس، با شما همکارى کنند، بکوشید لااقل در اهداف مهم مشترک همکارى آنها را جلب کنید و آن را پایه اى براى پیشبرد اهداف مقدستان قرار دهید.

آیه فوق، یک نداى وحدت در برابر تمام مذاهب آسمانى است، به مسیحیان مى گوید: شما مدعى «توحید» هستید و حتى مى گویید مسأله «تثلیث» (اعتقاد به خدایان سه گانه) منافاتى با «توحید» ندارد، و لذا قائل به وحدت در تثلیث مى باشید .

و همچنین یهود در عین سخنان شرک آمیز که «عُزَیر» را فرزند خدا پنداشتند، مدعى توحید بوده و هستند.

قرآن به همه آنها اعلام مى کند: ما و شما در اصل توحید مشترکیم، بیایید دست به دست هم داده این اصل مشترک را بدون هیچ پیرایه اى زنده کنیم و از تفسیرهاى نابه جا که نتیجه آن شرک و دورى از توحید خالص است خوددارى نمائیم.

جالب این که: در این آیه، با سه تعبیر مختلف روى مسأله یگانگى خدا تأکید شده است:

اول با جمله أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ: «جز خدا را نپرستیم».

و بعد با جمله لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً: «کسى را شریک او قرار ندهیم».

و سومین بار با جمله وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ: «بعضى از ما بعضى دیگر را ـ به جز خداى یگانه ـ به خدائى نپذیرد».

ضمناً جمله اخیر، اشاره لطیفى به این حقیقت است که مسیح(علیه السلام) یکى از افراد انسان و هم نوع ما است نباید او را به خدائى شناخت.

این احتمال نیز وجود دارد که: بعضى از علماى منحرف اهل کتاب، از مقام خود سوء استفاده مى کردند و حلال و حرام خدا را به دلخواه خویش تغییر مى دادند و دیگران از آنها پیروى مى کردند.

توضیح این که:

از آیات قرآن استفاده مى شود در میان علماى اهل کتاب جمعى بودند که احکام خدا را طبق «منافع» یا «تعصب هاى» خود تحریف مى کردند، و از نظر منطق اسلام کسى که از چنین افرادى دانسته بدون قید و شرط پیروى کند، یک نوع عبودیت و پرستش نسبت به آنها انجام داده است.

دلیل این موضوع روشن است; زیرا قانونگذارى و تشریع حلال و حرام مربوط به خدا است، هر کس دیگرى را در این موضوع صاحب اختیار بداند، او را شریک خدا قرار داده است.

مفسران در ذیل این آیه، چنین نقل کرده اند: «عُدَىّ بن حاتم» که قبلاً مسیحى بود، سپس اسلام آورد، بعد از نزول این آیه، از کلمه «أَرباباً» (خدایان) این چنین فهمید که قرآن مى گوید: اهل کتاب بعضى از علماى خود را مى پرستند، لذا به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: ما هیچ گاه در زمان سابق، علماى خود را عبادت نمى کردیم!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: آیا مى دانستید که آنها به میل خود احکام خدا را تغییر مى دهند و شما از آنها پیروى مى کردید؟

«عُدَىّ» گفت: آرى.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: این همان پرستش و عبودیت است!(1)

در حقیقت، اسلام بردگى و استعمار فکرى را یک نوع «عبودیت و پرستش» مى داند و به همان شدتى که با شرک و بت پرستى مبارزه مى کند، با استعمار فکرى که شبیه بت پرستى است نیز، مى جنگد.

ولى باید توجه داشت که «أَرْباب» صیغه جمع است، بنابراین نمى توان تنها از این آیه نهى از پرستش عیسى(علیه السلام) را استفاده کرد ولى ممکن است منظور از آیه هم نهى از عبودیت مسیح(علیه السلام) باشد و هم از عبودیت دانشمندان منحرف!

سپس در پایان آیه مى فرماید: «اگر آنها (بعد از این دعوت منطقى به سوى نقطه مشترک توحید باز) سر برتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» و تسلیم حق هستیم و شما نیستید (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ).

بنابراین، دورى شما از حق در روح ما کمترین اثرى نمى گذارد و ما همچنان به راه خود یعنى راه اسلام ادامه خواهیم داد، تنها خدا را مى پرستیم و تنها قوانین او را به رسمیت مى شناسیم و بشر پرستى به هر شکل و صورت در میان ما نخواهد بود.

* * *

نکته:

نامه هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به زمامداران جهان

از تواریخ اسلامى استفاده مى شود پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى که اسلام در سرزمین «حجاز» به اندازه کافى نفوذ کرد (مخصوصاً بعد از نزول آیه فوق و دعوت به همکارى در امر توحید که قدر مشترک همه ادیان آسمانى است) نامه هاى متعددى براى زمامداران بزرگ آن عصر، فرستاد و در قسمتى از این نامه ها مخصوصاً روى آیه فوق، تکیه فرمود که: ذیلاً به دو مورد از این نامه ها ـ از نظر اهمیت موضوع و چگونگى دعوت به این اصل مشترک ـ اشاره مى شود.

1 ـ نامه به مُقَوْقَسْ(2)

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ.

مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ اِلَى الْمُقَوْقَسِ عَظِیْمِ الْقِبْطِ، سَلامٌ عَلىْ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

أَمّا بَعْدُ فَاِنِّى أَدْعُوکَ بِدِعایَةِ الاِسْلامِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، یُؤْتِکَ اللّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ، فَاِنْ تَوَلَّیْتَ فَاِنَّما عَلَیْکَ اِثْمُ الْقِبْطِ «یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُون»:

«به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

از محمّد فرزند عبداللّه، به مقوقس بزرگ قبطیان. درود بر پیروان حق باد، من تو را به سوى اسلام دعوت مى کنم، اسلام آور تا سالم بمانى، و خداوند به تو دو بار پاداش دهد (یکى براى ایمان آوردن خودت، و پاداش دیگر براى کسانى که از تو پیروى کرده، ایمان مى آورند). و اگر از پذیرش اسلام سر باز زنى گناه قبطیان(3) بر تو خواهد بود: «اى اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت مى کنیم، به این که غیر از خداوند یگانه را نپرستیم، و کسى را شریک او قرار ندهیم، و بعضى از ما بعض دیگر را به خدایى نپذیرد، و هر گاه آنان از آئین حق سر برتابند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم».(4)

هنگامى که «مقوقس» پست زمامدارى مصر را بر عهده داشت و پیامبر اسلام براى زمامداران و بزرگان جهان نامه مى فرستاد، و آنها را به سوى اسلام دعوت مى کرد، از جمله «حاطب بن ابى بلتعة» را مأمور ساخت تا نامه اى به «مقوقس» رهبر مصر برساند.

سفیر پیامبر رهسپار مصر شد، و اطلاع پیدا کرد که زمامدار مصر در اسکندریه است، مأمور پیامبر(صلى الله علیه وآله) با وسایل مسافرتى آن روز، وارد اسکندریه شد، خود را به کاخ «مقوقس» رسانید و نامه را به او داد.

«مقوقس» نامه را باز کرد، خواند و مقدارى فکر کرد سپس گفت: اگر راستى محمّد فرستاده خدا است، چرا مخالفان او توانستند وى را از زادگاه خود بیرون کنند؟ و ناچار شد در «مدینه» سکونت گزیند؟

چرا به آنها نفرین نکرد تا نابود شوند؟

فرستاده پیامبر در جواب چنین گفت: عیسى(علیه السلام) رسول خدا بود و شما نیز به حقانیت او گواهى مى دهید، هنگامى که بنى اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، چرا درباره آنها نفرین نکرد تا خدا آنها را هلاک کند؟!

«مقوقس» در برابر این منطق شروع به تحسین نموده، گفت: أَحْسَنْتَ أَنْتَ حَکِیْمٌ مِنْ عِنْدِ حَکِیْم: «آفرین بر تو! مرد فهمیده اى هستى که از طرف شخص فهمیده اى آمده اى».

«حاطب» سپس چنین اضافه کرد: پیش از شما کسى (یعنى فرعون) در این کشور حکومت مى کرد که مدتها به مردم خدائى مى فروخت، خدا او را نابود ساخت تا زندگى وى براى شما مایه عبرت گردد، ولى شما کوشش کنید که زندگیتان براى دیگران موجب عبرت نگردد!

پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ما را به آئین پاکى دعوت نمود و قریش با او سرسختانه مبارزه کردند، جمعیت یهود با کینه توزى خاص با او به مقابله برخاستند.

نزدیک ترین افراد به اسلام مسیحیان هستند، به جانم سوگند! همان طور که موسى(علیه السلام) به نبوت حضرت مسیح(علیه السلام) بشارت داد، حضرت مسیح نیز، مبشر محمّد(صلى الله علیه وآله) بود.

ما شما را به سوى اسلام دعوت مى کنیم همان طور که شما پیروان تورات را به انجیل دعوت نمودید.

هر ملتى که دعوت پیامبر حقى را بشنود باید از او پیروى کند، من نداى محمّد(صلى الله علیه وآله) را به سرزمین شما رسانیدم شایسته است که شما و ملت مصر به این دعوت پاسخ گوئید.

«حاطب بن ابى بلتعة» مدتى توقف کرد تا پاسخ نامه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) را دریافت دارد.

چند روز گذشت، روزى «مقوقس»، «حاطب» را به کاخ خود فرا خواند، از او خواست تا توضیح بیشترى درباره اسلام در اختیار او بگذارد.

«حاطب» در پاسخ او گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) ما را به پرستش خداى یگانه دعوت مى کند، و دستور مى دهد، مردم شبانه روز پنج بار با پروردگار خود از نزدیک ارتباط پیدا کنند، نماز بگذارند، و یک ماه را در سال روزه بدارند و خانه خدا (مرکز توحید) را زیارت کنند، به پیمان خود وفادار باشند، و از خوردن خون و مردار دورى کنند، و مقدارى از خصوصیات زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را نیز براى او شرح داد.

«مقوقس» گفت: اینها نشانه هاى خوبى است، من تصور مى کردم خاتم پیامبران از سرزمین «شام» که سرزمین پیامبران است ظهور خواهد کرد، اکنون بر من روشن شد که او از سرزمین «حجاز» برانگیخته شده است.

سپس به نویسنده خود دستور داد: نامه اى به عربى به این مضمون براى پیامبر بنویسد:

«به محمّد فرزند عبداللّه از مقوقس بزرگ قبطیان، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گردیدم، و حقیقت دعوت تو را دریافتم، من مى دانستم که پیامبرى ظهور خواهد کرد ولى تصور مى نمودم او از منطقه شام برانگیخته مى شود، من مقدم فرستاده تو را گرامى داشتم، سپس در نامه به هدایائى که براى پیامبر فرستاده بود اشاره کرد و نامه را با جمله «سلام بر تو» ختم نمود».(5)

در تواریخ آمده «مقوقس» حدود یازده نوع هدیه براى پیامبر فرستاد که خصوصیات آن در تاریخ اسلام ثبت است.

از جمله یک طبیب هم خدمت پیامبر فرستاد تا بیماران مسلمانان را معالجه کند.

پیامبر هدایا را قبول کرد، ولى طبیب را نپذیرفت و فرمود: ما مردمى هستیم که تا گرسنه نشویم غذا نمى خوریم، و قبل از سیر شدن دست از طعام بر مى داریم، و این امر، براى سلامت و بهداشت ما کافى است(6) (و شاید علاوه بر این دستور بزرگ بهداشتى، پیامبر از شخص طبیب که قاعدتاً مسیحى متعصبى بود ایمن نبود و نخواست جان خود و مسلمانان را به دست او بسپارد).

این که: «مقوقس» سفیر پیامبر را گرامى داشت و هدایائى براى حضرت فرستاد و نام محمّد(صلى الله علیه وآله) را در نامه بر نام خود مقدم نمود، همگى حاکى از این است که او دعوت رسول خدا را در باطن پذیرفته بود، و یا حداقل تمایل به اسلام پیدا کرد ولى به خاطر این که موقعیت او متزلزل نگردد از اظهار تمایل به اسلام به طور آشکار خوددارى مى کرد.

* * *

2 ـ نامه براى قیصر روم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ.

مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ اِلى هِرْقِلْ عَظِیْمِ الرُّومِ، سَلامٌ عَلىْ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

أَمّا بَعْدُ فَاِنِّى أَدْعُوکَ بِدِعایَةِ الاِسْلامِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، یُؤْتِکَ اللّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ، فَاِنْ تَوَلَّیْتَ فَاِنَّما عَلَیْکَ اِثْمُ الأَرِیْسِیْنَ «یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُون»:

«به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

از محمّد فرزند عبداللّه به هرقل، بزرگ و پادشاه روم درود بر آنها که پیروى از حق کنند، تو را به اسلام دعوت مى کنم اسلام آور تا در امان و سلامت باشى و خداوند به تو دو پاداش دهد. (یکى پاداش ایمان خود و دیگر پاداش کسانى که به پیروى تو ایمان مى آورند).

اگر از آئین اسلام روى گردانى گناه اریسیان (نژاد رومى و جمعیت کارگران) نیز بر تو خواهد بود. «اى اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت مى کنیم که غیر از خدا را نپرستیم، کسى را شریک او قرار ندهیم، بعضى از ما بعضى دیگر را به خدائى نپذیرد، هر گاه آنان از آئین حق سر برتابند بگوئید: گواه باشید که ما مسلمانیم».(7)

مأمور ابلاغ رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «قیصر»، مردى به نام «دحیه کلبى» بود.

سفیر پیامبر عازم روم شد، ولى پیش از آن که به «قسطنطنیه» به مرکز حکومت قیصر برسد اطلاع پیدا کرد قیصر به قصد زیارت بیت المقدس، «قسطنطنیه» را ترک گفته است لذا با استاندار «بُصرى»، «حارث بن ابى شمر» تماس گرفت و مأموریت خود را براى او شرح داد.

ظاهراً پیامبر هم اجازه داده بود که «دحیه» نامه را به حاکم «بُصْرى» بدهد تا او نامه را به قیصر برساند.

پس از آن که سفیر پیامبر با حاکم تماس گرفت استاندار، «عَدَىّ بن حاتم» را خواست و او را مأمور کرد تا همراه «دحیه» به سوى بیت المقدس برود و نامه را به حضور قیصر برساند.

ملاقات سفیر با قیصر در شهر «حِمْص» صورت گرفت، اما قبل از این که ملاقات صورت گیرد، کارپردازان دستگاه گفتند: باید در مقابل قیصر سجده کنى و در غیر این صورت به تو اعتنائى نخواهد کرد.

«دحیه» آن مرد هوشیار گفت: من براى کوبیدن این سنت هاى نا به جا این همه راه آمده ام.

من از طرف صاحب این نامه آمده ام تا به قیصر ابلاغ کنم: بشرپرستى باید از میان برود و جز خداى یگانه کسى پرستش نشود، با این عقیده چگونه ممکن است براى غیر خدا سجده کنم؟!

منطق نیرومند فرستاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد اعجاب آنها قرار گرفت، یک نفر از درباریان گفت: بنابراین مى توانى نامه را روى میز مخصوص سلطان بگذارى و برگردى کسى جز قیصر دست به نامه هاى روى میز نمى زند، «دحیه» از او تشکر کرد و نامه را روى میز گذارد و بازگشت.

قیصر نامه را گشود ابتداى نامه که با بسم اللّه شروع شده بود توجه او را به خود جلب کرده، گفت: من غیر از نامه «سلیمان» تا کنون چنین نامه اى ندیده ام! بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند.

زمامدار «روم» احتمال داد، نویسنده نامه همان پیامبر موعود انجیل و تورات باشد، در صدد بر آمد تا از خصوصیات زندگى وى اطلاعاتى به دست آورد، دستور داد تا سراسر «شام» را گردش کنند شاید نزدیکان محمّد(صلى الله علیه وآله) و یا کسى که از اوضاع وى اطلاع دارد بیابند.

اتفاقاً در همان ایام «ابو سفیان» و دسته اى از قریش براى تجارت به «شام» که جزء «روم شرقى» بود، رفته بودند، مأمور قیصر با آنها تماس گرفت و آنها را به بیت المقدس برد.

قیصر از آنها سؤال کرد: آیا در میان شما کسى هست که با محمّد(صلى الله علیه وآله) پیوند خویشاوندى داشته باشد؟.

ابو سفیان گفت: من با محمّد(صلى الله علیه وآله) از یک طایفه هستیم و در جد چهارم به هم مى رسیم، سپس قیصر از او سؤالاتى کرد و او به ترتیب پاسخ گفت:

1 ـ حسب و نسب محمّد چگونه است؟

ابو سفیان گفت: از خانواده اى اصیل و شریف است.

2 ـ در نیاکان او کسى هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟

ـ نه.

3 ـ آیا پیش از آن که ادعاى نبوت کند از دروغ پرهیز داشت؟

ـ بلى محمّد مردى راستگو بود.

4 ـ چه طبقه اى با او مخالف اند و چه جمعیتى از او طرفدارى مى کنند؟

ـ طبقه اشراف با او مخالف اند افراد عادى و متوسط خواهان وى هستند.

5 ـ از پیروان او کسى مرتد شده و از آئین او بازگشته است؟

ـ نه.

6 ـ آیا پیروان او رو به فزونى هستند؟

ـ آرى.

پس از آن قیصر به «ابو سفیان» و همراهان او گفت: اگر این گزارش ها صحیح باشد حتماً او پیامبر موعود است.

من اطلاع داشتم چنین پیامبرى ظهور خواهد کرد ولى نمى دانستم از قریش خواهد بود، من حاضرم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام پاى او را شستشو دهم (یکى از احترامات که در آن زمان معمول بوده است).

من پیش بینى مى کنم، آئین و حکومت او سرزمین روم را خواهد گرفت.

آن گاه «قیصر»، «دحیه» را خواست، او را احترام کرد، و پاسخ نامه پیامبر(صلى الله علیه وآله)را نوشت، هدیه اى نیز همراه آن، براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرستاد و علاقه خود را نسبت به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در آن نامه منعکس نمود.(8)

* * *


1 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «متشابه القرآن»، جلد 1، صفحه 45، انتشارات بیدار، 1328 هـ ش ـ تفسیر «صافى»، جلد 1، صفحه 345، مکتبة الصدر، تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 352، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسیر «کنز الدقائق»، جلد 2، صفحه 116، انتشارات جامعه مدرسین، طبع اول، 1407 هـ ق ـ «الاحکام» ابن حَزم، جلد 6، صفحه 848 (با اندکى تفاوت)، ناشر: زکریا على یوسف، چاپخانه العاصمة.

2 ـ «مُقَوْقَس» (به ضمّ میم و فتح هر دو قاف) زمامدار مصر از طرف «هِرْقِل» پادشاه روم بود.

3 ـ قبطى ها نژادى بودند که در مصر زندگى مى کردند.

4 ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 1، صفحه 97 (جلد 2، صفحه 416 و 417، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 383 (در پاورقى).

5 و 6 ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 1، صفحه 100 (جلد 2، صفحه 421 به بعد، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق) ـ «موسوعة التاریخ الاسلامى»، جلد 2، صفحه 663، مجمع الفکر الاسلامى، طبع اول، 1417 هـ ق.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 386 ـ «محلى ابن حزم»، جلد 1، صفحه 83، دار الفکر، بیروت ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 2، صفحه 390، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 263، دار صادر بیروت.

8 ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 1، صفحه 109 (جلد 2، صفحه 400 به بعد، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق) ـ «الخرائج و الجرائح» قطب راوندى، جلد 1، صفحه 131، مؤسسة الامام المهدى(علیه السلام)، قم ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 378، 379 و...

............................

تفسیر نمونه

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری