شرح نهج البلاغه
وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ، فَهُمْ بَیْنَ شَرِید نَادّ، وَ خائِف مَقْمُوع وَ سَاکِت مَکْعُوم وَدَاع مُخْلِص وَثَکْلاَنَ مُوجَع قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِیَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِی بَحْر أُجَاج أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَقُهِرُوا حَتَّی ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا.
(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشمهايشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهايشان را جارى ساخته است. آنان (به خاطر حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموشند و مُهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند نمى يابند) يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند. تقيّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به خاطر نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است. آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند (که هرگونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بيشتر است). دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است. آن قدر نصحيت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند.
گروه پنجم ـ مردان خدا
امام (علیه السلام) بعد از ذکر گروههاى چهارگانه دنیاپرست و گنهکار پیشین، به سراغ گروه پنجمى مى رود که اولیاءالله و جنود حق و مردان خدا و جمعیّت ممتازند که در جوامعى که گروههاى چهارگانه پیشین، زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.
حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به «رجال» مى کند در حالى که از گروههاى چهارگانه پیشین، تعبیر به «ناس» شده بود و در حقیقت، این گروه پنجم هستند که امام (علیه السلام) آنها را محور یک جامعه الهى پیشرفته مى داند و یاران خود را تشویق مى کند که در زمره آنان باشند. حضرت در توصیف آنها نخست مى گوید:
«(در این میان) گروهى باقى مانده اند که یاد قیامت، چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جارى ساخته است; وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ».
تعبیر به «غَضَّ أَبْصارَهُمْ»، به معناى «فروبستن چشم» نیست، بلکه «فروافکندن و برگیرى نگاه» است، حالتى که به هنگام دیدن پاره اى از مظاهر وحشتناک به انسان دست مى دهد، به گونه اى که حاضر نیست به منظره خوفناک نگاه کند.
به این ترتیب، نخستین توصیف آنها احساس مسؤولیت در برابر خداوند و دادگاه قیامت است، احساسى بسیار نیرومند که دل را به لرزه درمى آورد و اشکها را جارى مى سازد.
براستى براى کسانى که ایمانى قوى به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چیزى از آن وحشتناک تر نیست، روزى که پرده ها کنار مى رود و سرائر، آشکار مى شود و تمام اعمال عمر انسان، در حضور تمام مردم، حسابرسى مى گردد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه،(1) معتقدند که «مَرْجِعْ» در جمله بالا، به معناى قبر، و «محشر» به معناى «قیامت» است، ولى با توجه به این که در تعبیرات قرآنى هر دو واژه به معناى قیامت آمده، به نظر مى رسد که این تفاوت، تنها براى عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.
در واقع، تعبیرات فوق، از این آیه شریفه اقتباس شده است که «رِجالٌ لاتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الاَْبْصارُ» ـ مردانى که هیچ تجارت و معامله اى آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند، آنها از روزى مى ترسند که در آن دل ها و چشم ها زیر و رو مى شود(2).»
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت این گروه در جوامعى که آن چهار گروه دنیاپرست در آن حاکمند، پرداخته و مى فرماید: هر یک از آنها به یکى از این پنج سرنوشت گرفتار مى شوند:
«آنان (به خاطر حق گویى و حق جویى) یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایى خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بیدارى که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبیک بگوید، نمى یابند). یا مخلصانه (به امید تأثیر در بعضى از دل ها)، به سوى خدا دعوت مى کنند و یا با چشمى گریان و دلى پردرد، (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغییر آن نیستند) مى نگرند; «فَهُمْ بَیْنَ شَرِید(3) نَادّ،(4) وَ خائِف مَقْمُوع(5) وَ سَاکِت مَکْعُوم(6) وَدَاع مُخْلِص وَثَکْلاَنَ(7) مُوجَع».
با توجه به این که «شَرِید» به معناى «فرارى و آواره» و «نادّ» از ماده «ندّ» به معناى «فرار کردن از جماعت و روى آوردن به وحدت و انفراد» آمده است(8)جملات بالا، اشاره به این است که آنان، حتّى در تبعید و آوارگى هم با یکدیگر نیستند، بلکه هر یک را در گوشه اى پرتاپ مى کنند; چرا که دنیاپرستان از اجتماع آنان سخت بیمناکند.
و تعبیر به «خائِف مَقْمُوع» با توجه به این که «مقموع» از مادّه «قمع» به معناى «قهر و غلبه و یا ریشه کن کردن» است، اشاره به این است که دنیاپرستان حاکم، تنها به تهدید آنان را قناعت نمى کنند، بلکه سعى دارند دائماً آنها را در فشار قرار داده، یا ریشه کن کنند.
و تعبیر به «ساکِت مَکْعُوم»، با توجه به این که «مَکْعُوم» از مادّه «کعم» (بر وزن کعب) به معناى «بستن دهان شتر» است، اشاره به این است که زورمداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن این گروه نیستند، بلکه سعى دارند دهان آنها را ببندند و مهر بر آن نهند.
تعبیر به «داع مُخْلِص» اشاره به این است که دعوت از مردم، به خاطر رسیدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نیست، بکله انگیزه اى جز رضاى خدا ندارند.
احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله گفته شده است و آن این است که منظور از «داع مُخْلِص» دعا کننده اى است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و براى بهبود حال جامعه پیوسته دعا مى کند.
بالأخره تعبیر به «ثَکْلانَ مُوجَع» با توجه به این که «ثَکْلانَ» به معناى «انسان مصیبت زده» و «مُوجَع» به معناى «صاحب درد» است، اشاره به این است که آنها تنها در ظاهر گریان نیستند، بکله از درون مى سوزند و درد مى کشند.
حضرت سپس به بیان اوصاف دیگرى از این گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پرمعنا و تأسّف برانگیز، وضع آنان را در چنین اجتماعى شرح مى دهد و مى فرماید:
«تقیّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده; «قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ(9) التَّقِیَّةُ».
گرچه آنها مبارز و مجاهد هستند، ولى آنجا که فریاد کشیدن اثرى جز از میان رفتن نیروها ندارد، چاره اى جز پناه بردن به تقیّه نیست; تقیّه اى که سرانجام آنها را به انزوا مى کشاند و در نظر دشمنان افرادى ترسو و در چشم دوستان افرادى بى عرضه و کم ارزش نشانشان مى دهد، در حالى که مبارزه آنها به عنوان انجام وظیفه است و هم تقیّه آنها در آن شرایط خاص.
حضرت سپس مى فرماید: «(به خاطر نبودن یار و یاور ناتوانى و ذلّت وجودشان) را فرا گرفته; وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ».
آنها در پیشگاه خدا و در درون جانشان عزیزند، ولى اجتماع که ارزش ها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
حضرت آنگاه حال آنها را چنین مجسّم مى کند: «آنها به کسانى مى مانند که در دریاى نمک فرو رفته و گرفتار شده اند، (که هر گونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بیشتر و ناراحتى شدیدتر مى گردد); (فَهُمْ فى بَحْر اُجاج)(10).
بدیهى است کسى که در چنین دریایى غوطهور است تمام وجودش مى سوزد و هر گاه تشنه شود آبى پیدا نمى کند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مى سوزد حال اولیاى خدا و مردان صالحى که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت مى کنند، گرفتار مى شوند همین است; چرا که یار و یاورى براى قیام کردن و فریاد کشیدن نمى یابند!
حضرت در ادامه این سخن مى افزاید: «دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است; أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ،(11) وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ.»
افراد بى تفاوت در چنین جوامعى نگران نیستند، بلکه تنها نگران منافع شخصى خود مى باشند، ولى مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده، پیوسته از درون مى سوزند و دل هایشان مملوّ از جراحات است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ» را اشاره به خوف خدا دانسته اند(12) در حالى که قرینه کلام نشان مى دهد که این جراحات قلبى و روحى، به خاطر فسادى است که قادر به نابودى آن نیستند.
ممکن است در اینجا کسانى گمان برند که این ناتوانى و ضعف و سکوت و تقیّه نتیجه کارهاى خودشان است که به موقع قیام نکردند و فریاد نکشیدند، لذا امام (علیه السلام)در ذیل این سخن، با چند جمله این اشتباه را به طور کامل برطرف مى سازد. او مى فرماید: «آنها (در میدان نصیحت و اندرز) آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آن قدر تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و (در میدان نبرد) آن قدر کشته داده اند که به کمى گراییده اند، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَقُهِرُوا حَتَّی ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا.»
آرى آنها جهاد را در تمام شاخه هایش تجربه کرده اند از دل فریاد کشیده اند، با بیان منطقى اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانى ها تقدیم کرده اند تا آنجا که بسیارى از نفرات خود را از دست داده اند، چرا که یار و یاورى نداشته و توازن قوا، در میان آنها و دشمن به هیچ وجه برقرار نبوده است.
تا آنجا که امید پیروزى داشته اند و احتمال ریشه کن کردن فساد مى داده اند جنگیده اند و سپس براى حفظ باقى مانده اندک به تقیّه پناه برده اند
جمله «قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا» به این معنا نیست که همه آنها کشته شده اند تا کم گشته اند، بلکه به این معنا است که گروهى از آنها شهید گشته و گروه اندکى باقى مانده اند. به اصطلاح این جمله از قبیل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که تقسیم بندى این گروه ها مربوط به کدام زمان است، در حالى که امام (علیه السلام) با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت مى کرد؟
پاسخ این سؤال با مطالعه تاریخ عصر آن حضرت روشن مى شود و در کلمات آن بزرگوار نیز آمده است که فساد اجتماعى آن قدر بالا گرفته که شعاع حکومت امام(علیه السلام) عملا، به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق دیگرى مانند شام و مصر و... فاسدانِ شرور و ظالمانِ بى ایمان دست به دست هم داده بودند و صالحان را از صحنه اجتماع بیرون رانده بودند.
* * *
1 ـ فى ظلال نهج البلاغه، ذيل جمله مورد بحث. 2 ـ سوره نور، آيه 37. 3 ـ «شريد» از ماده «شرد» در اصل، به معناى «فرار کردن شتر» است. و سپس به تمام کسانى که به هر دليل، از قومى فرار کرده اند، اطلاق شده است. 4 ـ «نادّ» از ماده «ندّ»، به معناى «فرار کردن به تنهايى» است. 5 ـ «مقموع» از ماده «قمع» به معناى «مقهور و مغلوب» است و گاه به معناى «ريشه کن کردن» نيز آمده است. 6 ـ «مکعوم» از مادّه «کعم»، در اصل به معناى «بستن دهان شتر» آمده سپس توسعه يافته و به هر کسى که دهانش را به دليلى ببندند، مکعوم گفته اند. 7 ـ «ثکلان» از ماده «ثکل»، در اصل، به معناى «از دست دادن عزيزان» است و چون در چنين حالى انسان عزادار مى شود، ثکلان به معناى «شخص گريان و عزادار» آمده است. 8 ـ شرح نهج البلاغه محمد عبده و شرح علامه خويى و شرح ابن ابى الحديد ذيل جمله مورد بحث. 9 ـ «أَخْمَل» از مادّه «خمل»، به معناى «ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن» است. 10 ـ «اجاج» از مادّه «اجج»، به معناى تلخ و شور شدن است. 11 ـ «ضامزة» از ماده «ضمز» به معناى «سکوت و خوددارى کردن از کلام» است.














