شرح نهج البلاغه،آیت الله مکارم شیرازی
قال (علیه السلام): کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! نَعَمْ إِنَّهُ لاحُکْمَ إِلاَّ للهِِ ولکِنَّ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لاَ إِمْرَةَ إِلاَّ للهِِ، وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ، وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ; حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر.
وفى روایة اُخرى أنه (علیه السلام) لمّا سمع تحکیمهم قال: حُکْمَ اللهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ.
وَ قالَ: أَمَّا الاِْمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فیها التَّقِیُّ، وَ أَمَّا الاِْمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ، إلى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُةُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ.
حضرت فرمود: (لا حُکْمَ إلاّ للهِِ) سخن حقى است که آن را تحريف کرده اند، و معنى باطل از آن اراده شده است. آرى حکم مخصوص خدا است، ولى اين گروه مى گويند حکومت و فرماندهى مخصوص خدا است، حال آن که به يقين مردم نيازمند امير و حاکمى هستند خواه نيکوکار باشد يا بدکار (اگر دسترسى به حاکم نيکوکارى نداشته باشند وجود امير فاجر از نبودن حکومت بهتر است) اميرى که در حکومتش مؤمن به کار خويش بپردازد، و کافر از مواهب مادى بهره مند شود، و به اين ترتيب خداوند به مردم فرصت مى دهد که زندگى خود را تا پايان ادامه دهند. به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى مى گردد، و به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود، جاده ها امن و امان خواهد شد. و حقّ ضعيفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود، و به اين ترتيب نيکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان مى باشند. و در روايت ديگرى آمده است که هنگامى که امام (عليه السلام) شعار لا حُکْمَ إِلاّ للهِِ را شنيد فرمود: آرى من در انتظار حکم الهى درباره شما هستم.
سپس فرمود: اما در حکومت حاکم نيکوکار شخص پرهيزکار به خوبى انجام وظيفه مى کند در حکومت حاکم بدکار شخص شقى و ناپاک از آن بهره مند مى شود تا اجلش سرآيد و مرگش فرا رسد!
امام در نخستین بخش از این خطبه اشاره به شعار لا حُکْمَ إلاّ للهِِ، کرده مى فرماید: «این سخن حقّى است که معنى باطلى از آن اراده شده است، (یا به تعبیر دیگر: سخن حقّى است آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کرده اند، و در راه ضلالت گام نهاده اند) (کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ).
سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پرمعنایى بیان مى کند، و مى فرماید: «آرى حکم مخصوص خدا است ولى این گروه مى گویند: امارت و حکمرانى و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نَعَمْ إِنَّهُ لاحُکْمَ إِلاَّ للهِِ ولکِنَّ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لاَ إِمْرَةَ إِلاّ لِلّهِ).
خطاى بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «اِنِ الْحُکْمُ إِلاّ للهِِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر مى کردند که هرگونه «حکمیت و داورى» و «حاکمیت»، یعنى حکمرانى در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعى شرک شمردند، چرا که براى غیر خدا حقّ حکومت و داورى قرار داده شده است!
بدیهى است اگر حکمیت و داورى مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنابراین اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بى حکومتى جاى آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آنها انسانها به داورى مى پردازند.
آنها مى خواستند به پندار خود «توحید حاکمیت الله» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولى بر اثر نادانى و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفى داورى و حکمرانى بر جوامع انسانى سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانه اى شدند که براى حفظ توحید باید هرگونه داورى و حکمرانى را نفى کنند، ولى هنگامى که دیدند براى گروه خودشان سرپرست و امیرى لازم است، به باطل بودن این توهّم پى بردند، هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانى است به آنها اجازه بازگشت نداد!
امّا خوشبختانه گروه عظیمى از آنان با سخنان بیدارگر امام (علیه السلام) در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستى افکارشان پى بردند.
به هر حال امام (علیه السلام) در این خطبه بر این نکته تأکید مى کند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلى احکام، خداست; حتّى اجازه داورى و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوى او صادر شود، ولى این بدان معنى نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر مى شود و در میان مردم داورى مى کند، یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست مى گیرد و فى المثل به جاى رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل مى کند و یا فرشتگان خود را از آسمانها براى این کار مبعوث مى دارد!
این سخن واهى و نابخردانه اى است که هر کس اندک شعورى داشته باشد، آن را بر زبان جارى نمى کند، ولى متأسفانه خوارج لجوج و نادان، طرفدار این سخن بودند و لذا با على (علیه السلام) مخالفت کردند و گفتند: چرا مسأله حکمیت را پذیرفته اى؟!
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «خوارج مدعى بودند که حکمیت اجازه الهى مى خواهد، و باید در قرآن به این معنى تصریح شده باشد، در حالى که قرآن چنین اجازه اى را به کسى نداده است، و شاید به همین دلیل بعضى از بزرگان اسلام،(1) براى نفى سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات خانوادگى استناد جسته اند; آنجا که مى فرماید:(وَ إنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَمَاً مِنْ أهْلِها إنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً خَبیراً); و هر گاه از جدایى و شکاف میان آن دو (دو همسر) بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک مى کند، زیرا خداوند دانا و آگاه است.(2)
هنگامى که چنین موضوع کوچکى که پیامدهاى محدودى دارد باید از طریق داورى حل شود، چگونه کارهاى مهمى که اگر اختلافاتش باقى بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید مى آید و همه چیز به هم مى ریزد، با حکمیت حل نشود؟!
و نیز به همین دلیل جمعى معتقدند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصى مخالف نبود، بلکه با شخص حَکَمها مخالف بود و آنها را شدیداً نفى مى کرد.
به هر حال امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به ضرورت تشکیل حکومت مى پردازد، زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد خوارج نه تنها با مسأله حکمیت در صفّین مخالفت کردند، بلکه لزوم حکومت را نیز زیر سؤال بردند و گفتند: هیچ نیازى به امام و حکمران نیست! ولى هنگامى که مجبور شدند براى تشکیلات خود «عبدالله بن وهب راسبى» را به سرپرستى انتخاب کنند عملا از این ادعاى واهى برگشتند.(3)
آنگاه امام (علیه السلام) براى اثبات این سخن چندین دلیل روشن در عبارتى کوتاه و پرمعنى بیان مى کند، مى فرماید: «به یقین مردم نیازمند امیرى هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر توفیق پیروى از حاکم نیکوکارى نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) (وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر).
سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره مى کند که بعضى جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى: نخست این که «در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه مى دهد (و راه خود را به مقام قرب الى الله مى پیماید) (یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ(4) الْمُؤْمِنُ).(5)
دوم این که: «کافر نیز در حکومت او (از مواهب مادى) بهره مند مى شود، (و به زندگى مادى دنیوى خود ادامه مى دهد) (وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ).
سوم این که: «خداوند به مردم فرصت مى دهد که در دوران حکومت او زندگى طبیعى خود را تا پایان (در سلامت نسبى) طى کنند». (وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ).
چهارم این که: «به وسیله او اموال بیت المال جمع آورى مى گردد». (و هزینه هاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم مى شود) (وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیءُ).(6)
پنجم این که: «به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود». (وَ یُقْاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ).
ششم این که: «به وسیله او جاده ها امن و امان مى گردد». (وَ تَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ).
و هفتم این که: «حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود». (وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ).
و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوى حکومت این نتیجه نهایى حاصل مى گردد که «نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان مى باشند». (حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر).
تاریخ سیاسى جهان، نشان مى دهد که در گذشته و حتّى در زمان حال اقلیتى بودند که طرفدار نفى حکومت و حاکمیت ها بودند ـ و به ادلّه سست و واهى آنها در بحث آینده اشاره خواهیم کرد ـ خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته اى طرفدارى مى کردند، پاسخ آنها را «تاریخ» داده است; زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشى شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم براى چند روز یا چند ساعت در شرائط بى حکومتى، اراذل و اوباش که در هر جامعه اى وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حملهور شده، مغازه ها و مراکز تجارى را به سرعت غارت مى کنند، نوامیس مورد تجاوز قرار مى گیرند و خونهاى بى گناهان ریخته مى شود، جاده ها ناامن مى گردد و تمام فعالیت هاى مثبت اجتماعى متوقّف مى شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله مى کنند، بیت المال به غارت مى رود، نه مؤمن در امان مى ماند و نه کافر، نه تنها حقّى به حقدار نمى رسد، که تمام حقوق پایمال مى گردد، نه آرامشى وجود دارد و نه استراحتى.
بى شک اوّلین و مهمترین شرط براى زندگى صحیح امنیّت و نظم است، سپس وجود افراد نیرومندى است که در برابر دشمنان خارجى و زیاده خواهان داخلى سدّى ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آورى بخشى از اموال عمومى در آن امکان پذیر نیست.
حضرت در سخنان پرمعنى بالا به تمام این نکات دقیقاً اشاره کرده است، و منطق سست طرفداران بى حکومتى را به طور کامل ابطال مى کند.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوى امیر برّ و نیکوکار و عادل مسلّم است، آیا امیر فاجر و ظالم نیز مى تواند این وظائف را انجام دهد؟ در حالى که در کلام امام (علیه السلام) این وظائف براى هر دو بیان شده است، به گونه اى که نشان مى دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.
در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد: امیر عادل و نیکوکار به یقین این وظائف را انجام مى دهد، و اما فاجر به طور کامل نه، و بگونه نسبى آرى، چرا که او براى ادامه حکومت خود چاره اى ندارد جز این که نظم را رعایت کند، در برابر دشمنان خارجى بایستد، جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبى جلو ظلم ظالمان را بگیرد، هر چند خود او یکى از ظالمان است. زیرا در غیر این صورت مردم فوراً بر ضدّ او مى شورند و دشمنان بر او مسلّط مى شوند و حکومتش به سرعت به باد مى رود، به همین دلیل غالب حکومتهاى ظالم نیز تلاش مى کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّى رعایت کنند!
از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبى گرفته مى شود که هر حکومتى که در انجام امور فوق سستى به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودى خود را از دست داده است!
سؤال دیگر این که چرا امام (علیه السلام) در میان مؤمن و کافر در عبارت بالا تفاوت گذارده، در مورد مؤمن مى فرماید: «یَعْمَلُ» و در مورد کافر مى فرماید: «یَسْتَمْتِعُ»؟
پاسخ این سؤال این است که هدف مؤمن در زندگى دنیا بهره گیرى از مواهب زندگى و تمتّع نیست، بلکه هدف اصلى او جلب رضاى خدا و خشنودى پروردگار است، و اگر از مواهب حیات نیز بهره گیرى کند مطلوب ثانوى و تبعى او است نه اصلى، در حالى که کافر و بى ایمان نه تنها در پى جلب رضاى خدا نیست، بلکه تنها مى خواهد از مواهب مادّى جهان بهره گیرى کند، هر چند از طریق حرام و نامشروع باشد، لذا امام (علیه السلام) مى فرماید: «با تشکیل حکومت هر یک از این دو به هدف خویش مى رسند، در صورتى که اگر حکومت نباشد، همه چیز به هم مى ریزد نه مؤمن عمل الهى مى تواند انجام دهد، و نه کافر زندگى آرامى خواهد داشت.
* * *
مرحوم سید رضى در پایان این خطبه قسمتهایى از آن را به روایتى دیگر نقل مى کند که تفاوت مختصرى با آنچه گذشت دارد. مى گوید: «در روایت دیگرى آمده است که امام (علیه السلام) هنگامى که «تحکیم» آنها را شنید (اشاره به شعار لا حُکْمَ إلاّ للهِِ است) فرمود: «آرى من در انتظار حکم الهى درباره شما هستم». (حُکْمَ اللهِ أنْتَظِرُ فیْکُمْ).
این جمله ممکن است اشاره به این باشد که امام (علیه السلام) از سخن خود آنها اقتباس کرد و فرمود: این که مى گویید حکم از آن خدا است، من انتظار این حکم الهى را درباره شما مى کشم که او شما را به خاطر لجاجت و ایجاد شکاف در صفوف مسلمین به مجازات دردناک گرفتار کند!
یا اشاره به این باشد که من انتظار این را مى کشم که به شما اتمام حجّت شود و آنها که بر لجاجت و گمراهى خویش بمانند حکم خدا را درباره آنها اجرا کنم!
مرحوم سیّد رضى سپس مى افزاید: (طبق این روایت) امام (علیه السلام)فرمود: «اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبى انجام وظیفه مى کند، و در حکومت حاکم بدکار، شخص شقى و ناپاک از آن بهره مند مى شود تا مدّتش سرآید و مرگش فرا رسد».
(أَمَّا الاِْمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فیها التَّقِیُّ، وَ أَمَّا الاِْمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ، إلى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُةُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ).
ولى با توجه به این که مفهوم سخن بالا این است که در حکومت پاکان، فاجران از تمتّع مباح نیز محرومند و در حکومت فاجران مؤمنان هیچ گونه آرامش و آسایشى ندارند (و این برخلاف هدفى است که خطبه براى آن بیان شده که حکومت به هر طریق و به هر صورت لازم است)، به نظر مى رسد که روایت اوّل صحیح تر و دقیق تر است.
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، مطلبى آمده است که کمک بسیار مؤثرى به روشن شدن نخستین جمله روایت بالا (حُکْمَ اللهِ أَنْتَظِرُ فیْکُمْ)، مى کند و آن این که:
«هنگامى که على (علیه السلام)از صفّین بازگشت و به کوفه آمد، خوارج در صحراى «حروراء» (در نزدیکى کوفه) اجتماع کردند و یکى بعد از دیگرى نزد امام (علیه السلام)آمدند (و سخن نامناسبى گفتند و برگشتند) در این هنگام یکى از آنان خدمت امام (علیه السلام) در مسجد رسید، و در حالى که مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند فریاد زد (لا حُکْمَ إِلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)! (و با این تعبیر اصحاب حضرت را به شرک متّهم ساخت)!
مردم رو به سوى او کردند، فریاد زد: (لا حُکْمَ إلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ) (در اینجا کسانى را که به او نگاه مى کردند متّهم به شرک کرد).
امام (علیه السلام) سربلند کرد و به او نگاه فرمود: او (که مرد بسیار وقیح و بى شرمى بود) فریاد زد: (لا حُکْمَ إلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ اَبُوحَسَنْ)!
(و در اینجا امام (علیه السلام) را متّهم به مخالفت با حکم الله کرد!) امام (علیه السلام)فرمود: ابوالحسن (على بن ابى طالب) از حکم خدا ناخشنود نیست من مخصوصاً منتظر حکم خدا درباره شما هستم (مجازاتى از سوى خدا و یا مجازاتى به وسیله مؤمنان).
در اینجا مردم گفتند: اى امیرمؤمنان چرا تصمیم به نابودى این گروه (جسور و بى منطق) نمى گیرى؟ امام (علیه السلام) فرمود: اینها هرگز نابود نمى شوند، آنها در صلب پدران و رحم مادران تا روز قیامت خواهند بود (اگر گروهى از بین بروند گروه دیگرى با همین طرز فکر قشرى و تعصّب آمیز و دور از منطق جانشین آنها مى شوند)!(7) چه سخنان حکیمانه اى؟!
نکته ها
1 ـ بلاى تحریف!
تنها خوارج نبودند که براى رسیدن به مقاصد شوم خود از تحریف حقایق و تفسیر به رأى آیات الهى بهره مى گرفتند، بلکه اگر یک نگاه اجمالى به تاریخ بشریت از آغاز تا کنون بیندازیم خواهیم دید تحریف حقایق همیشه به صورت ابزارى در دست ظالمان و آلودگان و گمراهان بوده است.
گروهى آیات الهى یا سخنان انبیاء و بزرگان را که همه در مقابل آن خاضع بوده اند گرفته و به میل خود تفسیر و تحریف مى کردند، و دو هدف در این کار تعقیب مى شد: گاه فریب مردم ناآگاه و ساده دل و گاه فریب وجدان خودشان!
اگر به سخنان «نمرود» در برابر «ابراهیم» و گفتار «فرعون» در مقابل «موسى» که در آیات سوره بقره و طه و سوره هایى دیگر از قرآن مجید آمده دقیقاً بنگریم، مى بینیم آنها از این روش حدّاکثر بهره بردارى را مى کردند، سخن حقّى مى گفتند، و اراده باطل از آن مى نمودند تا زیردستان خود را اغفال کنند و مردم را فریب دهند.
در دنیاى امروز این معنى به صورت بسیار وسیعتر و گسترده تر دنبال مى شود، واژه هایى مانند آزادى و کرامت انسان، حقوق بشر، فرهنگ و تمدّن انسانى، مبارزه با تروریسم، و مانند اینها کلمات حقّى است که غالباً بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جارى مى شود، ولى از آن اراده باطل مى کنند، و هر کدام مهارت بیشترى در تحریف حقایق و توجیهات شیطنت آمیز داشته باشند در نیل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند و اینجاست که وظیفه علماى الهى و دانشمندان باایمان قوم و ملّت سنگین مى شود، آنها باید به مردم آگاهى لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومى را بالا برند تا حاکمان ظالم و گروههاى تبهکار نتوانند کلمات حق را بگویند و از آن اراده باطل کنند و پایه هاى حکومتهاى خودکامه را از این طریق محکم سازند!
2 ـ ضرورت تشکیل حکومت
از مسائلى که گاه در محیطهاى علمى مورد گفتگوست، در حالى که در عمل هرگز محلّ شک و تردید نبوده و نیست، مسأله لزوم حکومت است.
در تمام طول تاریخ، انسانها در هر زمان و مکان داراى حکومتى بوده اند، خواه به صورت حکومت رئیس قبیله باشد، یا بزرگ فامیل، یا امیر بلد، یا سلاطین و شاهان و شکل امروزین که حکومتها ظاهراً ظاهرى مردمى پیدا کرده است.
دلیل آن نیز روشن است; چرا که یک جامعه کوچک یا بزرگ نیاز به امنیّت، حفظ حقوق و جلوگیرى از تصادمها و تعارضها دارد، و تا مدیر و حاکمى بر آن نظارت نکند این امور حاصل نمى شود.
امروز این مسأله وضوح بیشترى پیدا کرده است، چرا که در صحنه اجتماع فعالیتهایى صورت مى گیرد، اعم از فرهنگى و اقتصادى و سیاسى، که اگر نظارت کلّى حکومتها بر آن نباشد، همه چیز به هم مى ریزد، نه فرهنگى باقى مى ماند و نه اقتصادى و نه امنیّتى! برنامه کلان این امور باید از سوى حکومتها ریخته شود، هر چند اجراى آنها به دست توده هاى مردم باشد.
ولى در گذشته و همچنین در عصر ما کسانى بوده اند که «بى حکومتى» و به اصطلاح «فَوْضى» و «آنارشیسم» را توصیه مى کردند و مى گفتند که امور مردم باید بدون رئیس و حاکم اراده شود، چه نیازى به وجود حکومت است؟ یا به گفته مارکسیستها دولتها براى حفظ منافع طبقاتى به وجود آمده اند! و حافظان منافع سرمایه داران هستند، هنگامى که نظام طبقاتى از بین برود، فلسفه وجود حکومتها از بین خواهد رفت و دیگرى نیازى به دولت نیست! آنها معتقدند که «کمون نخستین» نیز در چنین حالتى بوده است!
ولى نه مارکسیستها و نه غیر آنها هرگز نتوانسته اند الگویى براى این کار در عمل ارائه دهند.
آنها فراموش کرده اند که کار دولت و حکومت ـ به فرض که سخنان آنها را بپذیریم ـ تنها حفظ منافع طبقاتى نیست، بلکه یک سلسله برنامه ریزى کلان اجتماعى لازم است که مربوط به همه مى شود، مثلا آموزش و پرورش براى تمام قشرها لازم است، آیا بدون برنامه ریزى کلان و مدیریت فردى به نام آموزش و پرورش یا هر نام دیگر این کار امکان پذیر است؟ مسائل اقتصادى در جامعه، در بُعد کشاورزى و دامدارى و صنعتى هر کدام برنامه ریزى مى خواهد و بدون مدیرى به نام وزیر یا غیر آن امکان پذیر نیست، مسائل بهداشت و درمان براى عموم مردم آن هم نیاز به برنامه ریزى گسترده دارد که مدیرى باید بر آن نظارت کند، در هر جامعه اى نزاع و تصادم خواه ناخواه وجود دارد، هر چند اصل مالکیت هم در آن ملغى شده باشد، زیرا مزاحمت ها تنها مربوط به مسائل مالى نیست، طبعاً باید قاضى و محکمه و دادگاهى با برنامه ریزى به نزاعها خاتمه دهد و آن هم نیاز به مدیرى کاردان دارد.
مجموعه اینها دولت و حکومت را تشکیل مى دهد، و کسى که بر این مجموعه نظارت مى کند، رئیس الوزراء، رئیس جمهور، نخست وزیر، صدر اعظم یا مانند آن نامیده مى شود.
به همین دلیل تمام اقوام جهان، با تنوّع و اختلاف زیادى که در اعتقادها و طرز فکرها و سلیقه ها دارند، طرفدار نوعى حکومتند، و آنچه فرمانداران فوضى و آنارشیسم مى گویند تنها در حوزه سخن و گفتگو است، و در عمل اثرى از آن دیده نشده و نخواهد شد! این همان چیزى است که مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این خطبه کوتاه و پرمعنى به آن اشاره فرموده است و وظایف کلى حکومتها را در هفت جمله تعیین کرده است. در جایى دیگر نیز مى فرماید: «سُلْطانٌ ظَلُومٌ خَیْرٌ مِنْ فِتْنَة تَدُومُ; «وجود حاکمِ ظالمِ بیدادگر، از فتنه و ناامنى مستمر بهتر است،(8)» زیرا همان گونه که اشاره شد ظالمترین حکومتها نیز براى حفظ موقعیت خود مجبورند امنیّت و عدالت نسبى را رعایت کنند. اگر خودش به مردم ظلم مى کند، لااقل اجازه ندهد دیگران بر یکدیگر ظلم کنند. هیچ حکومتى خواه عادل، یا ظالم با هرج و مرج بر سر کار باقى نمى ماند و به زودى سقوط مى کند، روى همین جهت همه حکومتها اصرار دارند که جلو هرج و مرج را بگیرند و برنامه ریزى هایى براى عمران و آبادى و امنیّت و دفع دشمنان آن قوم و ملت، هر چند ناقص، داشته باشند، و حدیث معروف «أَلْمُلْکُ یَبْقى مَعَ الْکُفْرِ وَ لایَبْقى مَعَ الظُّلْمِ; حکومت با کفر باقى مى ماند امّا با ظلم باقى نمى ماند،» نیز ممکن است اشاره به همین معنى باشد، یا لااقل یکى از تفسیرهاى آن این است.
اشتباه ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید در آغاز سخنش در شرح این خطبه مى گوید: «این سخن نصّ صریح آن حضرت درباره وجوب نصب امام است، در حالى که این مسأله در میان مردم مورد اختلاف واقع شده، گروهى از متکلّمان (علماى عقاید) مى گویند امامت و حکومت واجب است. تنها از ابوبکر اصمّ از قدماى معتزله نقل شده است که اگر امت انصاف را رعایت کند، و ظلم به یکدیگر نکند نیازى به حکومت و امامت نیست!»
ابن ابى الحدید سپس مى افزاید: «گفتار ابوبکر اصمّ در واقع مخالف سایرین نیست، زیرا چنین فرضى که مردم رعایت عدالت را بدون حکومت بکنند وجود خارجى ندارد.»
نام برده در ادامه این سخن مى افزاید: «ظاهراً گفتار امام (علیه السلام) در این خطبه شبیه چیزى است که علماى معتزله مى گویند که امامت به معنى ریاست بر مکلّفین از نظر مصالح دنیوى به حکم عقل واجب است، و امورى که امام در این خطبه به آن اشاره کرده، همه از مصالح دنیوى است، سپس به خود ایراد مى کند که شما مى گویید: همه علماى اسلام معتقد به وجوب نصب امام هستند (با این تفاوت که گروهى آن را بر خداوند لازم مى شمرند و گروهى بر امّت) پس چگونه امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این خطبه از خوارج نقل مى کند که آنان نصب امیر را لازم نمى دانستند؟
سپس پاسخ مى گوید که خوارج در آغاز کار چنین سخنانى را مى گفتند و معتقد بودند که نیاز به وجود امام نیست، ولى بعداً از این عقیده بازگشتند و «عبدالله بن وهب راسبى» را به عنوان امیر بر خود برگزیدند.(9)
اشتباه ابن ابى الحدید از اینجا سرچشمه مى گیرد که امور هفتگانه اى را که مولى على (علیه السلام) به عنوان هدف براى نصب امیر ذکر کرده، منحصر به مصالح مادى دانسته، در حالى که جمله «یَعْمَلُ فى أَمْرَتِهِ الْمُؤمِنُ;» ناظر به مسائل معنوى است، چرا که عمل مؤمن عمدتاً ناظر کارهاى الهى است.
به هر حال: به فرض که تمام این امور جنبه مادى داشته باشد، سخن مولى ناظر به عنوان امارت و حکومت بر مردم است که یکى از ابعاد وجودى امام معصوم را تشکیل مى دهد، زیرا به عقیده علما و متکلّمان پیرو مکتب اهل بیت (علیه السلام)، امام کسى است که هم حاکم بر امور دین و هم دنیا، و هادى به سوى راه خداست، و هم مفسّر قرآن و مبیّن احکام، و گفتار و اعمال او سند قطعى الهى محسوب مى شود، و به همین دلیل باید معصوم باشد، و پرواضح است که معصوم را جز خدا نمى شناسد، و از این رو معتقدند که نصب امام باید از سوى خداوند صورت گیرد.
جمعى از شارحان نهج البلاغه گفتار ابن ابى الحدید را چنین پاسخ گفته اند که این خطبه ناظر به مسأله نصب امیر است و ارتباطى با نصب امام از سوى خدا ندارد، و لذا مى فرماید: «لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمْیر بَرٍّ اَوْ فاجِر»; و مى دانیم که «امیر فاجر»، «امام» نمى تواند باشد. ولى پاسخ روشنتر همان است که در بالا ذکر کردیم که امارت بخشى از مسؤولیت هاى امام است، (دقّت کنید).
شاهد این سخن آن است که متکلّمان ما در کتب عقاید به هنگام ذکر ادله وجوب نصب امام (علیه السلام) مصالح دنیوى و آنچه را در این خطبه آمده، نیز ذکر کرده اند.
به تعبیر دیگر: شیعه معتقد به امارت جداى از امامت نیست، و تن دادن به امارت فاجر به هنگام عدم دسترسى به امام معصوم از باب ناچارى است، نه به عنوان هدف ایده آل و نهایى.
* * *
1 ـ علامه خويى، در جلد 4، شرح نهج البلاغه، صفحه 183، به اين معنى اشاره کرده است، از تاريخ کامل ابن اثير نيز استفاده مى شود که ابن عباس نيز در برابر خوارج به اين آيه استناد جست (کامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 327). 2 ـ سوره نساء، آيه 35. 3 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 308. 4 ـ «اِمْرَة» (بر وزن عبرة) مصدر يا اسم مصدر است، از ماده امر که به معنى فرمان دادن و گاه به معنى حکومت کردن آمده است و اِمرة در اينجا به معنى حکومت است. 5 ـ واضح است که ضمير در «إمرته» به مطلق امير برمى گردد اعم از برّ و فاجر، و همچنين ضمير در «فيها» به امارت مطلق امير برمى گردد، و اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه اوّلى را به امارت برّ و دومى را به امارت فاجر و يا هر دو را به امارت فاجر بازگردانده اند، به هيچ وجه با ظاهر کلام موافق نيست. 6 ـ فىء، در اينجا به معنى اموال بيت المال است، و درباره اين واژه بحث مشروحى در شرح خطبه 34 گذشت. 7 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 310. 8 ـ ميزان الحکمة جلد 1، صفحه 98. 9 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 308.