شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی
اَیُّهَا النّاسُ، إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لاَأَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ وَ مَا یَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ. وَ لَقَدْ أَصْبَحْنا فی زَمَان قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلى حُسْنِ الْحِیلَةِ. مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ یَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْیِهِ، فَیَدَعُهَا رَأیَ عَیْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهَا، وَ یَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِیْجَةَ لَهُ فِی الدِّینِ.
اى مردم! وفا همزاد راستگويى است (و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند) و من سپرى محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از چگونگى رستاخيز آگاه است هرگز پيمانشکنى نمى کند. ما در زمانى زندگى مى کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمانشکنى را کياست و عقل مى شمارند، و جاهلان بى خبر اين گونه افراد را مدير و مدبّر مى شمارند! آنها را چه مى شود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طريق مکر و حليه را خوب مى داند فرمان الهى و نهى او وى را مانع مى شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کارها را دارد آشکارا آن را رها مى سازد، ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتى که پيش آمده استفاده مى کند (و دست به کارهاى خلافى مى زند که در نظر ساده انديشان تدبير و سياست است.)
گرچه مفسّران نهج البلاغه تا آنجا که اطلاع داریم شأن ورودى براى این خطبه ذکر نکرده اند، امّا ارتباط معنوى این خطبه با خطبه 35 و قرائن دیگر نشان مى دهد که این خطبه ناظر به جنگ «صفین» و «مسأله حکمین» است، چرا که بعد از ماجراى غم انگیز حکمین این مسأله به طور گسترده در میان مسلمانان مورد بحث بود، و شاید گروهى از ناآگاهان مکر و خیانت و پیمانشکنى عمرو بن عاص را دلیلى بر هوشیارى و عقل او مى پنداشتند، و ممکن بود این تفکّر سبب گرایش به این گونه کارهاى غیرانسانى و غیراسلامى شود، لذا امام (علیه السلام) براى پیشگیرى از این گونه افکار انحرافى، خطبه بالا را ایراد کرد، و از مکر و خدعه و نیرنگ و پیمانشکنى سخت نکوهش فرموده، و به عواقب شوم آن اشاره مى کند، و به عکس، وفا و صداقت را مى ستاید.
در بخش اوّل این خطبه همه مردم را مخاطب قرارداده، مى فرماید: «اى مردم! وفا همزاد راستگویى است»، (و این دو هرگز از هم جدا نمى شوند) (اَیُّهَا النّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ(1) الصِّدْقِ).
توأم به معناى «همزاد» و «توأمان» به معنى کودکان دوقلو است، و هرگاه دو چیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ با هم داشته باشند این تعبیر در مورد آنها به کار مى رود، و امام (علیه السلام) در اینجا دو فضیلت (وفا و صدق) را شبیه فرزندان دوقلو مى شمارد که بسیار با یکدیگر شبیهند و رابطه ظاهرى و باطنى دارند.
دقّت در مفهوم این دو صفت و سرچشمه هاى روحى و فکرى آن، نشان مى دهد که مطلب همین گونه است. وفا، یعنى پایبند بودن به پیمانها، در حقیقت نوعى صداقت و راستگویى است، همان گونه که صدق و راستى نوعى وفا نسبت به واقعیّتها و اداى حقّ آنها است.
صداقت به معنى وسیع کلمه منحصر به راستى و درستى در گفتار نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که راستى در عمل را نیز شامل مى شود، و در قرآن مجید نیز آمده است:(مِنَ الْمُؤمِنیْنَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ)(2) در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند.
روشن است که منظور از «صدق عهد» در این آیه همان صدق در عمل است، به همین دلیل به دنبال آن مى فرماید: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ; بعضى از آنها پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و گروهى دیگر در انتظارند!
درست است که معمولا صدق به راستگویى در گفتار گفته مى شود، ولى معنى وسیع آن گفتار و عمل را هر دو در برمى گیرد. و به این ترتیب رابطه میان «وفاء» و «صدق» روشن مى شود. کسى که پیمان مى بندد و مى گوید: من فلان کار را انجام مى دهم، هنگامى که پیمان شکنى کند، در واقع دروغ گفته است; و آدم پیمان شکن را مى توان آدمى دروغگو به شمار آورد، و از آنجا که حسن صداقت و زشتى دروغ بر همه کس واضح بوده است، امام (علیه السلام) وفاى به عهد و پیمان شکنى را قرین این دو مى شمارد، تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.
سپس درباره آثار مثبت وفاء به عهد چنین مى فرماید: «سپرى محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم». (وَ لاَأَعْلَمُ جُنَّةً(3) أَوْقَى مِنْهُ).
این در واقعه یکى از مهمترین آثار و برکات دنیوى وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترین سپر معرفى مى کند; زیرا اساس زندگى اجتماعى، تعاون و همکارى و اعتماد متقابل مردم به یکدیگر، و پایبندى به قراردادها و تعهدات فردى و اجتماعى است که اگر پایه هاى آن متزلزل شود چیزى جاى آن را نمى گیرد. به تعبیر دیگر اگر سرمایه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمایه هاى دیگر قابل حلّ است; ولى اگر سرمایه اعتماد نباشد وجود دیگر سرمایه ها سودى نمى بخشد; و اصولا پایه اصلى دین را وفاى به پیمانها و تعهدات تشکیل مى دهد.
در سایه وفاى به عهد و پیمان، باران رحمت الهى و مواهب و برکات او بر جوامع بشرى سرازیر مى شود و بلاها برطرف مى گردد و در حدیث نبوى آمده است «لا دِیْنَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ(4); کسى که پایبند به عهد و پیمان نیست دین ندارد.» و نیز آمده است: «اِذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللهُ عَلَیْهِمِ عَدُوَّهُمْ;(5) و هنگامى که مردم پیمان شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط مى گرداند!»
این نکته قابل توجه است که «جُنَّة» به معنى سپر، یک وسیله دفاعى در برابر خطرات دشمن در میدان جنگ است. تشبیه وفاء به سپر نیز این حقیقت را بازگو مى کند، که خطرات اجتماعى که معمولا ناشى از بى نظمى ها و قانون شکنى ها است، به وسیله سپر وفاء به عهد و پیمان از میان مى رود.
سپس اشاره به جنبه هاى معنوى و اخروى آن کرده مى فرماید: «کسى که از چگونگى رستاخیز آگاه است هرگز پیمان شکنى نمى کند»! (وَ مَا یَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ).
این همان چیزى است که مولا امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه به آن اشاره کرده، مى فرماید: «وَ لَوْلا کَراهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنُتَ مِنْ اَدْهَى النّاسِ! وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَة فُجَرَةٌ، وَ کُلُّ فُجَرَة کُفَرَةٌ وَ لِکُلِّ غادِر لِواءٌ یُعْرَفُ بِه یَوْمَ الْقِیامَةِ; اگر من از پیمان شکنى و خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، از سیاستمدارترین مردم بودم، ولى هر پیمان شکن فریبکارى گنهکار است و هر گنهکارى کافر است (کفر به معنى ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّارى در قیامت پرچم خاصى دارد که به وسیله آن شناخته مى شود».(6)
و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحیح اخلاقى سبب دگرگون شدن ارزشها مى شود، تا آنجا که پیمان شکنى و فریب و نیرنگ را نوعى ذکاوت و هوشیارى مى شمرند و پایبند بودن به عهد و پیمان را ساده لوحى مى انگارند، امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین مى فرماید: «ما در زمانى زندگى مى کنیم که غالب اهلش خیانت و پیمان شکنى را کیاست و عقل مى شمارند، و جاهلان بى خبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر مى خوانند! (وَ لَقَدْ أَصْبَحْنا فی زَمَان قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیْساً(7) وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلى حُسْنِ الْحِیلَةِ)!
آرى نظام ارزشى جامعه که معیارى است براى سنجش نیکى ها و بدى ها اگر واژگون گردد، ظهور چنین پدیده هایى در آن جامعه دور از انتظار نیست، معروف منکر مى شود، و منکر معروف. دیو به صورت فرشته نمایان مى شود، و فرشتگان در نظرها به صورت دیوان!
با نهایت تأسف این موضوع در عصر و زمان ما نیز به طور گسترده ظاهر شده، که حیله گران مکار و پیمان شکنان در عرصه سیاست جهان به عنوان سیاستمداران لایق شناخته مى شوند، و آنها که پایبند به عهد و پیمان الهى و انسانى هستند افرادى ساده اندیش و خام و بى تجربه و چقدر مشکل است در چنین جهانى زیستن و نفس کشیدن؟!
ممکن است در کوتاه مدت پیمان شکنى و حیله گرى منافعى براى صاحبش به بار آورد، و او را در سیاستش موفّق سازد، ولى بى شک در دراز مدّت شیرازه هاى اجتماع را از هم مى پاشد; این درست به فرد متقلّبى مى ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمایه اى مى اندوزد، ولى هنگامى که تقلب و نیرنگ او گسترش یافت چرخهاى اقتصادى از کار مى افتد، و همه در گرداب ضرر و زیان فرو مى روند. روى همین جهت بسیارى از افراد بى ایمان و بى بند و بار براى حفظ منافع دراز مدّت خود سعى مى کنند اصل امانت و احترام به قرار داد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصاً در برنامه هاى اقتصادى در دنیاى امروز از سوى شرکتهاى مهم بیگانه این اصل رعایت مى شود، تا با جلب اعتماد دیگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمین کنند!
به همین دلیل در روایات اسلامى آمده است: «اَلاَْمانَةُ تَجْلِبُ الْغِنى وَ الْخیانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ; امانت غنا و بى نیازى مى آورد و خیانت سرچشمه فقر است».(8)
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند، ولى با توجّه به رابطه نزدیکى در میان این دو است مى توان موقعیت یکى را از دیگرى استفاده کرد، به همین دلیل در حدیثى از امام امیرالمؤمنین آمده است که فرمود: «اَلاَْمانَةُ وَ الْوَفاءُ صِدْقُ الاَْفْعالِ».(9)
یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) به نام عبدالرحمن بن سیّابه مى گوید: «هنگامى که پدرم از دنیا رفت، وضع من بسیار در هم پیچید، بعضى از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصرى به زندگیم بدهم، سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، فرمود: مى خواهم نصیحتى به تو کنم، عرض کردم فدایت شوم آماده پذیرشم، فرمود: «عَلَیْکَ بِصِدْقِ الْحَدیثِ وَ اَداءِ الاَْمانَةِ تَشْرَکُ النّاسَ فى اَمْوالِهِمْ هکَذا ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ اَصابِعِهِ ـ قالَ فَحَفِظْتُ ذلِکَ عَنْهُ، فَزَکَّیْتُ ثَلاثَمِأَةَ اَلْفِ دِرْهَم; بر تو باد به راستگویى و اداى امانت تا این گونه شریک اموال مردم شوى (امام این جمله را فرمود) و انگشتانش را به یکدیگر جمع کرد و در هم فرو برد (اشاره به این که به این صورت در اموال مردم شریک خواهى بود) من این سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چیزى نگذشت که زکات مال من سیصد هزار درهم شد».(10)
سپس امام به پاسخ کسانى مى پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهى از اصول سیاست مى کردند، مى فرماید: «آنها را چه مى شود؟! خداوند آنان را بُکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طریق مکر و حیله را خوب مى داند فرمان الهى و نهى پروردگار، او را مانع مى شود، و با این که قدرت بر انجام این کار را دارد آشکارا آن را رها مى سازد، (مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ یَرَى الْحُوَّلُ(11) الْقُلَّبُ(12)وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْیِهِ، فَیَدَعُهَا رَأیَ عَیْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیْها).
ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتى که پیش آمده استفاده مى کند (و دست به هر کار خلافى مى زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است).
(وَ یَنْتَهِزُ(13) فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِیْجَةَ(5) لَهُ فِی الدِّینِ); من اگر دست به کارهایى نمى زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاى درآورم، و با استفاده از وسیله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر این نیست که از این امور آگاهى ندارم، بلکه بدین جهت است که من از خدا مى ترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتّى با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردى و تقوى پایبندم! من هدف را توجیه گر وسیله نمى دانم و رسیدن به پیروزى بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم، ولى دشمنان من به هیچ یک از این اصول پایبند نیستند، دست به هر کارى مى زنند و هر جنایتى را جایز مى شمرند، نه به خون بى گناهان احترام مى گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند، آنها تنها یک چیز را مهم مى شمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروع شان است، از هر طریق که میسّر شود!
هنگامى که ساده لوحان، تحرّکات آنها و احتیاطات مرا مى بینند، آن را حمل بر عدم آگاهى من از اصول سیاست مى کنند، حال آن که سیاستهاى آمیخته با تقوى از سیاستهاى تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بى تقوا جدا است.
نکته
سیاستهاى الهى و شیطانى!
تفاوت بین روشهاى سیاسى از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشى مى شود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مى طلبند، سیاستى درخور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مى خواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند.
توضیح این که در گذشته حکومتهاى دیکتاتورى بر محور افراد دور مى زد و یک فرد قلدر زورمند و خود کامه، براى تأمین منافع شخصى خویش در جهت مال و مقام، با تکیه بر زور، بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط مى شد، افرادى را به کار مى گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مى شمرد که به تقویت پایه هاى حکومت او کمک کنند.
در دنیاى مادى امروز گرچه شکل حکومتها تغییر یافته، ولى ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانى ندارد، هر چند در این راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنیاى امروز، احزابى تشکیل مى شود که هر کدام حافظ منافع گروه معیّنى مى باشد، سپس از هر وسیله اى براى جلب آراء بیشتر و دستیابى به حکومت بهره مى گیرند، و هنگامى که به حکومت رسیدند افرادى را به کار مى گیرند، که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولى را به کار مى بندند که منافع مادى گروهى آنها را تضمین نماید.
این متن کار حکومتها است، هر چند در حاشیه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسانها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مى شود، ولى هم خودشان و هم سایر مردم مى دانند که اینها هرگز جدّى نیست، و در تعارض با منافع گروهى کم رنگ و بى رنگ مى شود.
به همین دلیل هرگاه یکى از مخالفانشان کمترین تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح پاى خود را پس و پیش بگذارد داد و فریاد آنها بلند مى شود، اما اگر دوستانشان، یعنى حامیان منافعشان، همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند مورد اعتراض قرار نمى گیرند!
در برابر این نوع حکومت، حکومت انبیا و اولیاء الله است که نه بر محور منافع فرد دور مى زند و نه منافع گروه معیّنى، بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهاى والاى انسانى گذارده شده است.
گروه اوّل با صراحت مى گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمى شود، بنابراین فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مى داند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد; و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مى کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مى شود!
در حالى که پیشواى گروه دوم مى گوید: اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ; من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شده ام.(15) یا این که (لَوْلا ... ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أنْ لایُقارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ...; اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمى پذیرفتم(16)، و در جایى دیگر مى خوانیم: وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطِلَبِ اِلاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله وسلم): قیام من براى کسب قدرت و مقام نیست، من تنها مى خواهم در میان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بازگرداندم).(17)
بدیهى است اصولى که بر سیاست گروه اوّل حاکم است، با اصول سیاسى شناخته شده از سوى گروه دوم کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.
گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانى همه ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همین معنى است، امیر مؤمنان على (علیه السلام)مى فرماید: من به خوبى از تمام ریزه کاریهاى سیاست مخرّب باخبرم، و راههاى پیروزى بر دشمن را دقیقاً مى دانم و توانایى به کار بستن آنها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیارى از این چاره جویى هاى سیاسى را که از اصول شیطانى سرچشمه مى گیرد نمى دهد! من چشم به اوامر و نواهى الهى دوخته ام، هر جا به من اجازه پیشروى بدهد مى روم، و هر جا مانع شود، باز مى ایستم.
«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى زند و مرتکب گناه مى شود، اگر نیرنگ و پیمان شکنى ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»! (وَ اللهِ ما مُعاوِیَةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ).(18)
به من مى گویند: «پیروزى خود را در جور و ستم درباره کسانى که بر آنها حکومت مى کنم، جستجو نمایم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنین کارى دست نمى زنم (و براى حفظ حکومتم ارزشهاى الهى و دینم را قربانى نمى کنم)! (أَتَأمُرُونى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَیمَنْ وُلِّیْتُ عَلَیْهِ؟ وَ اللهِ لا أَطُورُ بِه، ما سَمَرَ سَمیرٌ، وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً).(19)
اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهاى الهى و شیطانى سبب مى شود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهاى الهى خرده بگیرند و اعمال آنها را بر ساده اندیشى و عدم آگاهى به فنون سیاست حمل کنند، غافل از این که آنها در عالم دیگرى سیر مى کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمى دهد!
مثلا هنگامى که مى شنوند على (علیه السلام) در صفّین بعد از آن که دشمن آب را به روى او بست و یاران امام (علیه السلام) دشمن را عقب راندند و شریعه فرات را در اختیار گرفتند، به پیشنهاد بعضى از یارانش که مى گفتند: شما هم دستور دهید آب را به روى لشکر دشمن ببندند تا از پاى درآیند، اعتنایى نکرد فرمود آبى را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمى کنم!(20)
و هنگامى که مى شنوند پیش از امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)به پیشنهاد کسانى که به هنگام محاصره قلعه هاى خیبر اصرار داشتند آب را به روى یهودیان ببندند وقعى ننهاد، تعجّب مى کنند.(21)
یا هنگامى که مى شنوند «مسلم بن عقیل» با این که مى توانست ابن زیاد را غافلگیرانه در خانه «هانى بن عروه» به قتل برساند، از این کار خوددارى کرد و گفت: حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به یادم آمد که از «ترور» منع فرموده است: (أَلاْیمانُ قَیِّدُ الْفَتْکَ)(22)، در شگفتى فرو مى روند!
و نیز هنگامى که در تاریخ مى خوانند على (علیه السلام)در جنگ صفّین از کشتن عمروعاص، موقعى که خود را کاملا برهنه کرد، صرف نظر فرمود در حالى که اگر او را مى کشت سرنوشت جنگ عوض مى شد. مى گویند این گونه کارها در میدان سیاست قابل قبول نیست و کسى که رفتارى این گونه دارد، سیاستمدار نیست.
همچنین اصرار بر پایبندى به عهد و پیمانها، حتى با دشمنان، که در قرآن مجید و احادیث اسلامى آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشیر دشمن بوده باشد،(23) تمام این امور ارزشى را با اصول سیاست سازگار نمى بینند، بلکه مى گویند سیاستمدار ماهر آن است که از پیمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام مى شود، و آنجا که به زیان او است باید به بهانه اى از عمل به تعهدات خود و امانتدارى سرباز زند!
این گونه افراد که در حال و هواى شرایط حاکم بر سیاستهاى شیطانى زندگى مى کنند هرگز به سیاستهاى الهى که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نمى اندیشند.
براى یک «سیاستمدار الهى» پیروزى بر دشمن در درجه دوم اهمیت است و در درجه اوّل حفظ ارزشها مهم است، ارزشهایى که ماندنى است، و بهترین وسیله تکامل جامعه انسانى و پرورش انسانهاى شایسته و تشکیل «حیات طیبه» است.
این نکته نیز قابل توجه است که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه هنگامى که به نمونه اى از جوانمردى «ابراهیم بن عبدالله» که از نواده هاى امام حسن مجتبى (علیه السلام)بود اشاره مى کند، مى افزاید: آل ابى طالب از این جوانمردى ها (که بر پایه حفظ ارزشهاى اسلامى بود) بسیار داشتند، چرا که آنها اهل دین بودند نه دنیا، و جهان مادى را تنها براى این مى طلبیدند که ستون خیمه دین را به وسیله آن برپا کنند (نه براى خودکامگى و لذّات زودگذر که سیاستمداران مادّى طالب آن هستند).(24)
این سخن دامنه بسیار گسترده اى دارد که باز هم در مناسبتهاى دیگر إِن شاءالله به سراغ آن مى رویم.
* * *
1 ـ «توأم» به گفته بعضى از ارباب لغت از مادّه «وئام» به معنى موافقت آمده است، در حالى که بعضى ديگر مانند صاحب مقاييس «تاء» آن را اصلى مى دانند و اتئام (مصدر باب افعال) را به معنى دوقلو زاييدن
ذکر کرده اند، و در هر حال معمولا به معنى وسيع کلمه که مقارنت و شباهت دو چيز به يکديگر است، به کار مى رود، و ما نيز در بالا آن را به معنى همزاد تفسير کرديم که در فارسى مفهوم خاص و مفهوم عام و گسترده اى دارد. 2 ـ سوره احزاب، آيه 23. 3 ـ «جُنّة» (بر وزن غُصّه) به معنى سپر است، و در اصل از مادّه «جَنّ» (بر وزن فَنّ) به معنى پوشانيدن گرفته شده، و به ديوانه مجنون مى گويند، به خاطر اين که گويى عقل او زير پوشش قرار گرفته و باغ را
جنّت مى نامند به خاطر اين که زمينش پوشيده از درخت است و جنين را جنين مى گويند، از آن رو که در شکم مادر پوشيده و پنهان است، و اطلاق جِنّ بر گروه خاصى از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است، و سپر
نيز جُنَّةَ ناميده مى شود به خاطر اين که انسان را از سلاحهاى خطرناک دشمن مى پوشاند. 4 ـ نوادر راوندى، صفحه 5. 5 ـ بحارالانوار، جلد 97، صفحه 46. 6 ـ نهج البلاغه، خطبه 200. 7 ـ «کَيْس» و «کياست» به معنى زيرکى و هوشيارى است، و کيّس (بر وزن سيّد) به معنى عاقل و هوشيار است; و به گفته ابن فارس «کيس» (جيب لباس يا کيسه) را به اين نام مى نامند، به خاطر اين که اشيايى
در آن گردآورى مى شود همان گونه که انسان باهوش و کيّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع مى کند. 8 ـ بحارالانوار، جلد 72، صفحه 114. 9 ـ غررالحکم، حديث 2083. 10 ـ فروع کافى، جلد 5، صفحه 134، (اندکى با تلخيص). 11 ـ «حُوّل» (بر وزن ذرّت) از مادّه «حول» به معنى دگرگون شدن چيزى است، و حوّل به کسى مى گويند که مى تواند مسائل را زير و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهره گيرى نمايد، و سال را از اين
جهت «حَوْل» مى گويند، که با گذشت آن مسائل دگرگون مى شود. 12 ـ قُلَّب (بر وزن قُلَّک) از مادّه قلب، آن هم به معنى دگرگونى است، و قُلَّب به کسى مى گويند که کارهاى مختلف را زير و رو مى کند و چاره جويى مى نمايد، واطلاق واژه قلب براى آن عضو مخصوص،
از اين جهت است که دائماً در حرکت و تغيير و دگرگونى است. 13 ـ «ينتهز» از مادّه «انتهاز» به معنى اقدام به انجام کارى است، و در بسيارى از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنى بهره گيرى کامل از فرصتها است. 14 ـ «حريجة» از ماده «حرج» (بر وزن کرج) به معنى جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضى اصل آن را به معنى فشار معنوى حاصل از تحمّل مشقتها دانسته اند، اين واژه (حرج) گاه به معنى گناه نيز مى آيد،
و حريجة به معناى پرهيز از گناه است. 15 ـ کنزالعمال، جلد 3، صفحه 16، حديث 5217. 16 ـ نهج البلاغه، خطبه 3. 17 ـ بحارالانوار، جلد 44، صفحه 329. 18 ـ نهج البلاغه، ، خطبه 200، و در نقل ديگرى از آن حضرت آمده است: لَولاَ التُّقى ـ يا ـ لَوْلاَ الدّينُ وَ التُّقى لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ: «اگر دين و تقوى نبود، سياستمدارترين عرب بودم،
(اشاره به سياستهاى شيطانى است); (شرح ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 28). 19 ـ نهج البلاغه، خطبه 126. 20 ـ تاريخ طبرى، ج 3، صفحه 569، در ضمن بيان تاريخ سال 36 هجرى. 21 ـ سيد المرسلين، جلد 2، صفحه 408، به نقل از سيره حلبى، جلد 3، صفحه 40. 22 ـ يعنى ايمان کشتن غافلگيرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنين کارى نمى دهد، اين در واقع يک اصل است و هيچ مانعى ندارد که بعضى از استثناهاى محدود و معدود داشته باشد،
(اين حديث را علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 44، ص 344، و ج 47، ص 137 نقل کرده است). 23 ـ به ميزان الحکمه، ماده امانت، ح 1493 به بعد مراجعه شود. 24 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 314.














