فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا، رَدِغٌ مَشْرَعُهَا، یُونِقُ مَنْظَرُهَا، وَ یُوبِقُ مَخْبَرُهَا. غُرُورٌ حَائِلٌ، وَضَوْءٌ آفِلٌ، وَظِلٌّ زَائِلٌ، وَ سِنَادٌ مَائِلٌ، حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا، وَاطْمَأَنَّ نَاکِرُهَا، قَمَصَتْ بِأَرْجُلِهَا، وَقَنَصَتْ بِأَحْبُلِهَا، وَأَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا، وَأَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ الْمَنِیَّةِ قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْکِ الْمَضْجَعِ، وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ، وَ مُعَایَنَةِ الْـمَحَلِّ وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ، وَ کَذلِکَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ،لاَ تُقْلِعُ الْمَنِیَّةُ اخْتِرَاماً، وَلاَ یَرْعَوِی الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً، یَحْتَذُونَ مِثَالا، وَ یَمْضُونَ أَرْسَالا، إِلَى غَایَةِ الاِْنْتِهَاءِ، وَ صَیُّورِ الْفَنَاءِ.
دنيا آبشخورش تيره و ورودى به اين آبگاه، پُر گِلولاى است. چشم اندازش فريبنده و باطن آن کشنده است. فريبى است گذرا! و پرتوى است، ناپايدار! و سايه اى است، زوال پذير! و تکيه گاهى است، نااستوار! به گونه اى که افرادِ گريزان، به آن انس مى گيرند و منکرانش به آن دل مى بندند، ولى ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگيرانه، پاهاى خود را بلند مى کند و سوار را بر زمين مى کوبد، دنيا آنها را به زمين مى زند! و با دام هاى خود آنها را گرفتار مى سازد! و تيرهاى خود را به سوى آنها پرتاب مى کند! (آرى) دنيا ريسمان مرگ را بر گلوى او مى افکند و کشان کشان به سوى گورى تنگ و جايگاهى وحشتناک مى برد! جايى که محلّ خويش را در بهشت و دوزخ مى بيند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى کند و اين گونه پيوسته نسل هاى بعد به دنبال پيشينيان در حرکتند; نه مرگ از تباه کردن آن ها دست برمى دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پيشينيان عبرت مى گيرند و) از گناه و عصيان روى گردان مى شوند! همچون آنان عمل مى کنند و همانندشان گام برمى دارند، تا به پايان جهان برسند و در مسير فنا قرار گيرند.
شرح و تفسیر
چهره واقعى دنیا!
امام(علیه السلام) در این فراز، نکوهش شدیدى از دنیا مى کند; چراکه در آخرین جمله هاى فراز قبل، سخن از سراى امتحان و عبرت بود و در این فراز ویژگى هاى این سراى امتحان و عبرت را با تعبیراتى بسیار گویا و رسا و تکان دهنده، شرح مى دهد و از سوى دیگر، در فراز گذشته سخن از تقوا بود و مى دانیم مانعِ بزرگ تقوا، حبّ دنیا و علاقه شدید به زندگى مادّى است و با نکوهش شدیدى که امام(علیه السلام) از آن فرموده، قدر و قیمت دنیا و زرق و برق آن، در نظرها کاسته مى شود و انگیزه هاى تقوا قوى تر و موانع آن، ضعیف تر مى شود.
در آغاز این فراز، به هشت ویژگى از ویژگى هاى دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «دنیا آبشخورش تیره، و ورودى به این آبگاه، پُر گِلولاى است.» (فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ(1)مَشْرَبُهَا، رَدِغٌ(2)). مَشْرَعُهَا
معمولاً سطح بسیارى از رودخانه هاى بزرگ که انسانها از آب آن استفاده مى کنند از زمین هاى مجاور پایین تر است، به گونه اى که هرگز نمى توان درکنار آن رفت و از آب آن استفاده کرد، لذا بخشى از ساحل رودخانه را کنده و پایین مى برند و با یک شیب مناسب، راه وصول به آب را آسان مى سازند; عرب این راه را «شریعه» یا «مشرع» مى نامد و آنجا که به آب منتهى مى شود «مشرب» نامیده مى شود; حال اگر این راه، آلوده با گِلولاى و لجن باشد، یا محلّ وصول به آب، چنان باشد که آب را گِل آلود کند، استفاده از آب بسیار مشکل مى شود و به همین دلیل اخیراً شریعه را به صورت مناسبى مى سازند، یا به آن، پلّه مى دهند تا هردومشکل حل شود.
امام(علیه السلام) در این تشبیه زیبا، مواهب دنیا را به آب تشبیه مى کند; ولى متأسّفانه راه رسیدن به آن از لجن زارها مى گذرد و نقطه وصول به آب جایى است که آب را گل آلود مى کند; به همین دلیل، این آب، از دور تشنگان را به سوى خود دعوت مى کند، امّا هنگامى که بسوى آن گام برمى دارند به مشکلات عجیب، گرفتار مى شوند و هرگز به آب گوارا نیز دست نمى یابند و به راستى، مواهب دنیا اعمّ از: مال و مقام و تجمّلات، همه، همین گونه است; زیرا براى وصول به دنیا، انسان باید از بسیارى از فضایل اخلاقى چشم بپوشد و تن به آلودگىِ دروغ و خیانت و تحمّل ذلّت و مانند آن بدهد، که هرکدام باتلاقى است، بر سر راه وصول به آن! و هنگامى که به آن مى رسد انواع مزاحمت ها و حسادت ها و تهاجم ها، این آب را تیره و تار مى سازد.
در سومین و چهارمین توصیف، مى فرماید: «چشم اندازش فریبنده، و باطن آن کُشنده است!» (یُونِقُ(3)). مَنْظَرُهَا، وَ یُوبِقُ(4) مَخْبَرُهَا
این دوگانگى ظاهر و باطن که در دنیاست، به صورت هاى گوناگونى در تعبیرات پیشوایان بزرگ اسلام آمده است; گاه دنیا را به مار خوش خطّ و خالى تشبیه کرده اند، که سمّ قاتل در درون آن است. (فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ: لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَ قَاتِلٌ سَمُّهَا).(5)
و گاه تشبیه به زن زیبا و آرایش کرده اى شده که شوهرانش را یکى پس از دیگرى به قتل مى رساند.
وجود این اوصاف براى دنیا براى هیچ انسان آگاهى، پوشیده نیست; دورنماها دل انگیز و فریبا و درون ها خطرناک و کشنده است.
در پنجمین وصف، اشاره به ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا فرموده، چنین مى گوید: «دنیا فریبى است گذرا، و پرتوى است ناپایدار، و سایه اى است زوال پذیر و تکیه گاهى است نااستوار!» (غُرُورٌ حَاِئلٌ(6)).، وَضَوْءٌ آفِلٌ(7)، وَظِلٌّ زَائِلٌ، وَ سِنَادٌ(8) مَائِلٌ
بى شک دنیا زیبایى ها و فریبندگى هایى دارد; ولى تا انسان بخواهد از آن بهره اى بگیرد، پایان مى یابد. به همین جهت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به «غُرورٌ حَائِل» کرده; زیرا «غُرور» به معناى فریبندگى است که لازمه زیبایى هاى ظاهرى است (در حالى که «غَرور» (بر وزن قبول) به معناى شخص فریبکار است و لذا «شیطان» را «غَرور» گفته اند.
«حَائِل» هم به معناى گذرا آمده است و هم به معناى چیزى که میان دو شیىء فاصله شود، که هردو به یک ریشه بازمى گردد.
مواهب دنیا درخششى دارد، به همین دلیل امام(علیه السلام) از آن تعبیر به «ضَوء» کرده ولى این درخشش دوامى ندارد و به زودى غروب مى کند، از این رو، از آن تعبیر به «آفل» شده. به طور موقّت سایه اى آرام بخش دارد; امّا همچون سایه به دست آمده از تابش آفتاب است بر درختان، که دوامى ندارد و زوال مى یابد. و لذا «ظِلٌّ زَائِل» فرموده است.
مواهب دنیا مى تواند تکیه گاه باشد، امّا افسوس که این تکیه گاه استوار نیست و به همین جهت فرموده است: «سِنَادٌ مَائِل»
سپس به ویژگى هاى دیگرى از دنیا اشاره مى کند و به تعبیر دیگر: همان صفات پیشین را با تشبیهات و تعبیرات دیگرى مطرح مى کند و مى فرماید: «فریبندگى دنیا و درخشندگى مواهب آن، سبب مى شود که افراد گریزان به آن انس گیرند و منکرانش به آن دل ببندند، ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگیرانه پاهاى خود را بلند مى کند و سوار را به زمین مى افکند، دنیا آنها را به زمین مى زند و با دامهاى خود آنها را گرفتار مى سازد و تیرهاى خود را به سوى آنان پرتاب مى کند!» (حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا، وَاطْمَأَنَّ نَاکِرُهَا، قَمَصَتْ(9)بِأَسْهُمِهَا(12)). بِأَرْجُلِهَا، وَقَنَصَتْ(10) بِأَحْبُلِهَا،(11) وَأَقْصَدَتْ
امام(علیه السلام) در سه تشبیه، وضع دنیا را مشخّص نموده: نخست دنیا را به مرکبى تشبیه مى کند، که ظاهراً راهوار است، امّا چیزى نمى گذرد که جنون آن گُل مى کند و سرکش مى شود و سوار خود را به زمین مى افکند! و سپس به صیّادى تشبیه مى کند که دام هاى خود را گسترده و دانه هاى جالبى در آن پاشیده، هنگامى که صید به آن نزدیک مى شود، چنان آن را گرفتار مى کند که راه فرار ندارد! سرانجام به صیّادى تشبیه مى کند که در کمین گاهى است، ناگهان از آنجا بیرون مى آید و تیرهاى خود را یکى بعد از دیگرى به سوى انسان پرتاب مى کند!
قابل توجّه اینکه، جمله: «حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا...» اشاره به این حقیقت مى کند که فریبندگى دنیا چندان ساده نیست، که به آسانى بتوان از آن گذشت! بلکه مخالفان، منکران، بیزاران و زاهدان را، گاه به سوى خود مى کشد و در دام خویش، گرفتار مى سازد و این هشدارى است به همه ما که دام هاى دنیا را ساده نپنداریم و در «طریقت، تکیه بر تقوا و دانش نکنیم» و پیوسته با ذکر «أَللّهُمَّ لاَ تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْن أَبَداً» خود را در سایه لطف حق قرار دهیم:
صدهزاران دام و دانه است اى خدا! ما چو مرغان حریص و بى نوا
دم به دم وابسته دامِ نویم هر یکى گر باز و سیمرغى شویم
مى رهانى هر دمى ما را و باز سوى دامى مى رویم اى بى نیاز
گر عنایاتت شود با ما مقیم کى بود خوفى از آن دزدِ لئیم
سپس به سرانجام کار انسان در این جهان اشاره کرده و عاقبت او را چنین بیان مى فرماید «دنیا ریسمان مرگ را بر گلوى او مى افکند و کشان کشان به سوى گورى تنگ و جایگاهى وحشتناک مى برد، جایى که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ مى بیند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى کند!» (وَأَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ(13)قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْکِ الْمَضْجَعِ(14)).، وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ، وَ مُعَایَنَةِ الْـمَحَلِّ، وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ الْمَنِیَّةِ
بى شک دنیاپرستان و دنیادوستان، حاضر نیستند دل از آن برکنند; ولى دنیا بى رحمانه، طنابِ مرگ را بر گردن آنها مى افکند و آنها را به زور از خانه هاى آباد و قصرهاى زیبا، به گورهاى تنگ و تاریک مى کشاند! جایى که انسان را غرق در وحشت و اضطراب مى کند و از همه مشکل تر اینکه، پرده ها از برابر چشم او کنار مى رود و جایگاه خویش را در قیامت مى بیند و اگر مستحقّ عذاب است، شعله هاى آتش جهنّم را با چشم خویش مشاهده مى کند و وحشت او - که به خاطر جدایى از مال و مقام و زن و فرزند، به اوج خود رسیده - مضاعف مى شود.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن اشاره به این نکته مى کند که آنچه درباره دنیا و ابناى دنیا بیان فرموده، مخصوص گذشتگان یا گروه معیّنى نبوده است و این «آب شیرین و شور، بر خلایق مى رود تا نفخ صور» و تمام انسانها در دایره این آزمایش بزرگ الهى قرار دارند و فرمان مرگ بر پیشانى همه نوشته شده و بقا و ابدیّت مخصوص ذات خدا است; مى فرماید: «و این گونه، پیوسته نسلهاى بعد، به دنبال پیشینیان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمى دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پیشینیان عبرت مى گیرند و) از گناه و عصیان روى گردان مى شوند!» (وَ کَذلِکَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ،لاَ تُقْلِعُ الْمَنِیَّةُ اخْتِرَاماً(15) لاَیَرْعَوِی(16)اجْتِرَاماً(17)). الْبَاقُونَ ، وَ
آرى: «همچون آنان عمل مى کنند، و همانندشان گام برمى دارند، تا به پایان جهان برسند، و در مسیر فنا قرار گیرند!» (یَحْتَذُونَ(18)غَایَةِ الاِْنْتِهَاءِ، وَ صَیُّورِ(20)). الْفَنَاءِ مِثَالا، وَ یَمْضُونَ أَرْسَالا(19)، إِلَى
در واقع، در این بیان نورانى، به دو نکته اشاره شده:
نخست این که: مبادا گروهى تصوّر کنند که از این قانون عمومى جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگى را ابدى فرض کنند.
دیگر این که: به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند! «به خوابگاه شهیدان نظرى بیفکنند و بى مهرى زمانه رسوا را نظاره کنند!»:
این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه بى مهرى زمانه رسوا را
از عمر رفته نیز شمارى کن مشمار جدى و عقرب و جوزا را
تعبیر به «اِخْتِرام» با توجّه به این که ریشه این لغت به معناى بریدن و قطع کردن و شکاف دادن است (و لذا بعضى از مفسّران نهج البلاغه، «موت اخترامى» را به معناى مرگى که قبل از مدّت طبیعى دامان انسان را مى گیرد تفسیر کرده اند.)(21)گویا اشاره به این نکته است که یکى از مشکلات زندگى دنیا، این است که کمتر کسى به موت طبیعى از دنیا مى رود; یعنى تمام استعدادهاى وجودى خود را براى بقا، صرف کند و زندگیش پایان گیرد; بلکه غالباً عوامل گوناگونى چه از درون و چه از برون، چه روانى و چه جسمانى، چه حوادث فردى و چه اجتماعى، رشته عمر آدمى را پاره مى کند و به همین دلیل، هیچ کس نمى تواند به حیاتِ خود - حتّى در یک روز و یک ساعتِ آینده- صد در صد امیدوار باشد!
امّا چرا با این همه، باز امام(علیه السلام) مى فرماید: «باقى ماندگان از گناه بازنمى ایستند» (لاَیَرْعَوِی الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً).
این نیست مگر به خاطر غفلت و بى خبرى و وسوسه هاى نفس امّاره و شیاطین که بر وجود انسان ها چیره مى شوند و بر چشم بصیرتشان پرده مى افکنند; همچون مرغان بى خبرى که دانه ها را مى بینند، ولى دام صیّاد را در کنار آن نمى بینند و به دام مى افتند.
نکته
ناپایدارى این جهان
درباره ناپایدارى و بىوفایى و زودگذر بودن دنیا، هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى، سخن بسیار آمده است. قرآن در تشبیه جالبى زندگى دنیا را به بارانى تشبیه مى کند که از آسمان نازل مى شود و گیاهان رنگارنگ و پرطراوت و زیبا از آن مى روید، امّا چند صباحى که گذشت، سیر نزولى آن شروع مى شود، آب و رنگ خود را از دست مى دهد و پژمرده و خشکیده مى شود و تندبادِ خزان، آن را به هر سو پراکنده مى سازد: (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیوةِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَ کَانَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء مُقْتَدِراً)(22).
در فراز بالا از نهج البلاغه نیز، ترسیم بسیار گویایى از بى اعتبارى دنیا بیان فرموده که راستى تکان دهنده است و غافل ترین افراد را - هرچند براى مدّت کوتاهى - از خواب غفلت بیدار مى سازد و نظیر آن در «نهج البلاغه» فراوان است و شاید این همه تأکیدات به خاطر آن است که عصر امام(علیه السلام) عصرى بود که بر اثر پیشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظیم، ثروت زیادى به پایتخت کشور اسلام و مناطق دیگر منتقل شده بود و حتّى آثار سلاطین و شاهان در آن دیده مى شد و به خاطر همین سیل ثروت، گروه زیادى به دنیاپرستى کشیده شدند، که آثار بسیار بدى در جامعه اسلامى پیدا کرد. امام(علیه السلام) این معلّم بزرگ آسمانى، با زهدِ عملىِ بى مانندش از یک سو، و با کلمات بیدارگرش از سوى دیگر، در برابر این سیل بنیان کن ایستاد.
شعرا و ادیبان نیز، در هر عصر و زمان، درباره بى اعتبارى و بىوفایى دنیا اشعار زیادى سروده و آثار نغزى از خود به یادگار گذاشته اند.
ولى عجب این که نه آن آیات و روایات و نه این نظم و نثرها، سبب بیدارى کامل دنیاپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و پیش مى تازند. آرى، مؤمنان آگاه و قلبهایى که هنوز نور علم و ایمان از آن برچیده نشده، به اندازه کافى عبرت مى گیرند و از این زلال پند و اندرزها، سیراب مى گردند و به اصلاح خویش مى پردازند:
همّت مردانه اى خواهد گذشتن از جهان یوسفى باید که بازار زلیخا بشکند!
* * *
1. «رَنِق» صفت مشبهه، از مادّه «رنق» (بر وزن رنگ) به معناى کدر شدن است. بنابراين (رَنِقٌ مَشْرَبُهَا)اشاره به کدر بودن آبشخور دنيا است. ولى «رونق» به معناى زيبايى و طراوت و آب و
رنگِ جالب، آمده است و اين به خاطر آن است که گاهى در لغت عرب مادّه واحد، در دو معناى متضادّ به کار مى رود. 2. «رَدِغ» از مادّه «رَدْغ» (بر وزن فتق) به معناى پُر گِلولاى است و در تشبيهى که در خطبه بالا آمده، دنيا را به منزله نهر بزرگى مى شمارد که مسير آن به سوى آب، پُر گِلولاى است. 3. «يُونِق» از مادّه «اَنَق» (بر وزن شفق) به معناى دوست داشتن چيزى و اعجاب نسبت به آن است. بنابراين «يُونِقُ مَنْظَرُهَا» اشاره به منظره جالب و اعجاب انگيز است. 4. «يُوبِق» از مادّه «وبوق» به معناى هلاکت است و «موبق» به معناى مُهلک مى باشد. 5. نهج البلاغه، نامه 68. 6. «حائِل» از مادّه «حَوْل» به معناى دگرگونى است و اطلاق واژه «حول» بر سال، به خاطر دگرگون شدن آن است; بنابراين «حائل» به معناى دگرگون شونده، يا به تعبير ديگر: «زودگذر» است. 7. «آفِل» از مادّه «افول» به معناى پنهان شدن است و از آنجا که، غروبِ ماه و خورشيد و ستارگان، همراه پنهان شدن آنها است «افول» به معناى غروب به کار مى رود. 8. «سِناد» از مادّه «سَنَد» به معناى تکيه گاه و ستون است و از آنجا که دنيا تکيه گاه و ستونى است کج و غيرقابل اعتماد، در خطبه بالا با تعبير (سِنَادٌ مائِلٌ) از آن ياد شده است. 9. «قَمَصَتْ» از مادّه «قَمْص» (بر وزن شمس) در اصل به معناى بلند کردنِ هردو دست و فرود آوردن آنها است و هنگامى که اسب روى دو پاى خود تکيه کرده، دستها را بلند مى کند و برمى خيزد و سپس به روى
زمين برمى گردد، اين واژه در مورد او به کار مى رود. اين واژه گاهى نيز به عنوان کنايه براى «ذلّتِ بعد از عزّت» به کار مى رود. 10. «قَنَصَتْ» از مادّه «قَنْص» (بر وزن قند) به معناى صيد کردن است و «قانص» به معناى صيّاد آمده است. 11. «أَحْبُل» جمع «حَبْل» به معناى طناب است. 12. «أَسْهُم» جمع «سهم» به معناى تير است که جمع ديگرش «سهام» مى باشد. 13. «أوهاق» جمع «وَهَق» (بر وزن شفق) به معناى طنابى است که بر گردن شخص، يا حيوانى مى افکنند و گاه آن را به معناى «کمند» تفسير کرده اند. 14. «ضَنْکِ الْمَضْجِع»، «ضنک» به معناى تنگ و «مضجع» به معناى جايى است که انسان پهلويش را بر آن مى نهد و در اينجا اشاره به قبر است. 15. «اِخْترام» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است و در اينجا اشاره به حوادثى است که رشته عمر انسان را پاره مى کند و نهال وجود انسان را ريشه کن مى سازد. 16. «يَرْعوى» از مادّه «رَعو» (بر وزن سهو) به معناى بازگشت از جهل به سوى علم و اصلاح نمودن خويش است و جمله بالا (لاَيَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً) اشاره به اين است که «ديگران درس عبرت نمى گيرند و
از گناهان بازگشت نمى کنند و به اصلاح خويش نمى پردازند». 17. «اِجْترام» از مادّه «جُرم» به معناى گناه کردن است. 18. «يَحتذون» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) به معناى انجام دادن کار مشابه است. به همين دليل به معناى اقتدا کردن در کارها آمده است و در جمله بالا، اشاره به اين است که «باقى ماندگان، همچون پيشينيان
به اعمال زشت خويش ادامه مى دهند». 19. «اَرسال» جمع «رَسَل» (بر وزن عسل) به معناى گله حيوان است و در جمله بالا اشاره به اين است که گروهى بدون فکر و مطالعه و انديشه، چشم و گوش بسته به دنبال ديگران حرکت مى کنند. 20. «صَيّور» (بر وزن قيّوم) از مادّه «صَيْر» (بر وزن سيل) به معناى انتقال از حالتى به حالت ديگرى است و لذا «صَيّور» به عاقبت و پايان و مسير هر کار اطلاق مى شود. (اين واژه، صيغه مبالغه است). 21. شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى، جلد 2، صفحه 236. 22. سوره کهف، آيه 45.
---------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی