دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ [غبر] جِمَاحِهِ، وَ سَنَنِ مِرَاحِهِ، فَظَلَّ سَادِراً،وَ بَاتَ سَاهِراً، فِی غَمَرَاتِ الاْلاَمِ، وَ طَوَارِقِ الاَْوْجَاعِ وَالاَْسْقَامِ، بَیْنَ أَخ شَقِیق، وَ وَالِد شَفِیق، وَدَاعِیَة بِالْوَیْلِ جَزَعاً، وَلاَدِمَة لِلصَّدْرِ قَلَقاً; وَالْمَرْءُ فِی سَکْرَة مُلْهِثَة، وَ غَمْرَة کَارِثَة، وَ أَنَّة مُوجِعَة، وَ جَذْبَة مُکْرِبَة، وَ سَوْقَة مُتْعِبَة.
«(هنوز تلاش و کوشش او در طريق اشباع هوسهايش پايان نگرفته که) ناراحتى هاى مرگ، در حالى که بقاياى سرکشى در او وجود دارد و در مسير لذّات خود گام برمى دارد، او را در خود فرو مى برد و ناگهان گرفتار حيرت و سرگردانى مى شود و از شدّت بيمارى و درد و رنج ها، شب تا به صبح بيدار مى ماند (و ناله سر مى دهد) اين در حالى است، که در ميان برادرى غمخوار، پدرى مهربان (وهمسرى دلسوز که) گريه و ناله سر داده اند (و مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سينه مى کوبد، قرار گرفته است و با سکراتِ بى تاب کننده مرگ و شدائد غم انگيز و ناله هاى دردناک و جان دادن پرمشقّت و مرگ رنج آور، دست به گريبان است.
شرح و تفسیر
ناگهان مرگ فرا مى رسد!
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ پایان عمر این انسانِ غافلِ مغرورِ سرکش، مى رودکه چگونه در چنگال بیمارى هاى جانکاه و دادوفریاد بستگان و دوستانش، لحظات دردناک احتضار را مى گذراند و چنان ترسیمى از این حالت فرموده، که دلها را تکان مى دهد. مى فرماید: «(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوس ها و نیل به آرزوهایش پایان نگرفته که) ناراحتى هاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود، گام بر مى دارد، او را در خود فرو مى برد، و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مى شود، و از شدّت بیمارى و درد و رنج ها، شب تا به صبح بیدار مى ماند (و ناله هاى جانکاه سر مى دهد)» (دَهِمَتْهُ(1)فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ(2)فِی غَمَرَاتِ الاْلاَمِ، وَ طَوَارِقِ الاَْوْجَاعِ وَالاَْسْقَامِ). جِمَاحِهِ(3)، وَ سَنَنِ(4) مِرَاحِهِ(5)، فَظَلَّ سَادِراً(6)، وَ بَاتَ سَاهِراً،
«این در حالى است که در میان برادرى غم خوار و پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سرداده اند و (مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مى کوبد، قرار گرفته است.» (بَیْنَ أَخ شَقِیق، وَ وَالِد شَفِیق، وَدَاعِیَة بِالْوَیْلِ جَزَعاً، وَلاَدِمَة(7)). لِلصَّدْرِ قَلَقاً
آرى بستگان و نزدیکانش، از حیات او مأیوس شده و پیش از مرگ او ناله و فغان سرداده اند و هر زمان که از شدّت دردش، کاسته شود و به هوش آید، این ناله ها و فریادها، او را شکنجه و آزار مى دهد و مرگش را با چشم خود مى بیند و دیدگان پروحشتش به هر سو نگران است.
«این در حالى است که با سکرات بى تاب کننده مرگ و شداید غم انگیز و ناله هاى دردناک، و جان دادن پرمشقّت، و مرگ رنج آور، دست به گریبان است» (وَالْمَرْءُ فِی سَکْرَة مُلْهِثَة،(8)). وَ غَمْرَة کَارِثَة،(9) وَ أَنَّة مُوجِعَة، وَ جَذْبَة مُکْرِبَة(10)، وَ سَوْقَة(11) مُتْعِبَة
راستى، حالت جان دادن و سکرات مرگ حالت عجیبى است! انسانى که تا دیروز بر تخت قدرت نشسته بود و همه امکانات را در اختیار داشت، از باده غرور سرمست بود و به کائنات فخر مى فروخت، امروز در چنگال بیمارى هاى شدید، مانند مرغ مذبوحى دست و پا مى زند. اطرافیانش از او مأیوس شده و ناله و فریاد سرداده اند و از هیچ کس، کارى براى او ساخته نیست.
در جاى جاى تاریخ، سرگذشت هایى از قدرتمندان بزرگ و لحظه هاى جانکاهِ احتضار آنها، نقل شده است که به راستى تکان دهنده است.
در حالات «مأمون» خلیفه مقتدر عبّاسى - که دامنه حکومتش بخش هاى عظیمى از خاورمیانه را در برگرفته بود - مى نویسند: «وى با لشکر عظیمش از یکى از میدان هاى نبرد به سوى «طوس» باز مى گشت; به کنار چشمه اى در منطقه خوش آب و هوایى رسید، در آنجا توقّف کرد; ماهى بزرگ سفیدى در درون آب توجّه او را به خود جلب کرد; دستور داد آن را بگیرند و براى او سرخ کنند; در این حال لرزه اى بدن او را فرا گرفت، به گونه اى که قادر به حرکت نبود; پیوسته مى لرزید و هرقدر پوشاک بیشترى روى او قرار مى دادند، باز فریاد مى زد: «سرما! سرما!» اطراف او آتش روشن کردند، باز فریاد مى زد: «سرما! سرما!» ماهى سرخ شده را براى او آوردند حتّى نتوانست چیزى از آن بچشد. حالِ او، لحظه به لحظه سخت تر مى شد و در سَکَراتِ مرگ فرو مى رفت; عرق سنگین و چسبنده اى از بدن او بیرون مى ریخت; اطبّاى مخصوص او در حیرت از این بیمارى ناشناخته، فرو رفته بودند; وقتى حالش سخت تر شد، دستور داد: مرا بر جاى بلندى ببرید، که لشکریانم را ببینم. شب هنگام بود و سرتاسر بیابان از آتش هایى که لشکر افروخته بودند، روشن شده بود; «مأمون» سر به آسمان بلند کرد و این جمله را گفت: «یَامَنْ لاَیَزُولُ مُلْکُهُ، اِرْحَمْ مَنْ قَدْ زَالَ مُلْکُهُ; اى خدایى که حکومتت زوال ناپذیر است، رحم کن بر کسى که حکومتش پایان یافته است.» او را به بسترش بازگرداندند; «مُعتصم» به کسى دستور داد که در کنار بسترش بنشیند و شهادتین را بر زبانش جارى کند. هنگامى که صداى آن مرد بلند شد، «ابن ماسویه» طبیب مخصوص مأمون گفت: «فریاد نزن! به خدا سوگند! او در این حال، میان پروردگارش و «مانى» (مردى که در ایران باستان به دروغ ادّعاى نبّوت کرده بود) فرق نمى گذارد.» مأمون گویا متوجّه شد، چشمش را گشود در حالى که همچون دو کاسه خون شده بود; خواست با دستش ضربه اى به «ابن ماسویه» بزند و سخن عتاب آمیزى بگوید; امّا نه دست قادر به حرکت بود و نه زبان یاراى نطق داشت! چشم به سوى آسمان دوخت، در حالى که اشک سراسر چشمش را گرفته بود، تنها زبانش به این جمله گشوده شد: «یَامَنْ لاَیَمُوتُ اِرْحَمْ مَنْ یَمُوتُ; اى خدایى که مرگ و فنا براى تو نیست، رحم کن کسى را که در حال مرگ است.» این را گفت و براى همیشه خاموش شد(12)».
آرى، آن زمان که قدرت داشت هرگز باور نمى کرد که چنین روزى را در پیش دارد:
دیدى آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود!
1. «دَهِمَتْهُ» از مادّه «دَهْم» (بر وزن فهم) به معناى فراگيرى و پوشش دادن به چيزى است. 2. «غُبَّر» جمع «غابر» به معناى باقى، يا باقى مانده است. 3. «جِماح» از مادّه «جَمْح» (بر وزن جمع) به معناى سرکشى و طغيان و هوا پرستى است و حيوان سرکش را «جَموح» مى گويند. 4. «سَنَن» مفرد است و به معناى روش و طريقه است و «سُنَن» (بر وزن سخن) جمع «سنّت» مى باشد. 5. «مِراح» از مادّه «مَرَحْ» (بر وزن فرح) به معناى شدّت خوشحالى است که توأم با طغيان و سرکشى و به کارگرفتن نعمت هاى الهى در مسير باطل مى باشد. 6. «سَادِر» گاه به معناى متحيّر و گاه به معناى شخص بى پروا آمده است و معناى اوّل مناسب جمله بالا و معناى دوم، مناسب جمله اى است که در فراز قبل گذشت. 7. «لادِمَه» از مادّه «لَدْم» (بر وزن هدم) در اصل به معناى کوبيدن چيزى بر چيزى است و لذا به زنانى که در مصايب، بر سروصورت و سينه خود مى کوبند «لادمه» گفته مى شود. 8. «مُلْهِثَه» از مادّه «لَهْث» (بر وزن فحص) در اصل به معناى زبان در آوردن سگ، به هنگام تشنگى و ناراحتى است. سپس اين واژه به کسانى که شديداً به دنبال چيزى مى روند و به اصطلاح براى آن «لَهْ لَهْ» مى زنند، اطلاق شده است. 9. «کَارِثه» از مادّه «کَرْث» (بر وزن بحث) به معناى شدّت اندوه و غم است، يا امورى که سبب اندوه و غم شديد مى شود. 10. «مُکْرِبه» از مادّه «کَرْب» (بر وزن غرب) به معناى گرفتارى شديد در چنگال غم و اندوه است. 11. «سَوْقه» در اصل به معناى راندن است; سپس به معناى حالت جان دادن که گويى انسان از اين جهان، به سرعت به عالم ديگر رانده مى شود، اطلاق شده است. 12. مروج الذّهب مسعودى، جلد 3، صفحه 456 (با تلخيص).
---------------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی