الْحَمْدُللهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَة، وَالْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّة، الَّذِی لَمْ یَزَلْ قَائِماً دَائِماً; اِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاج، وَلاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاج، وَلاَ لَیْلٌ دَاج، وَلاَ بَحْرٌ سَاج، وَلاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاج، وَلاَ فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج، وَلاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد، وَلاَ خَلْقٌ ذُو اعْتَِماد: ذلِکَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ، وَ إِلهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ، وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ دَائِبَانِ فِی مَرْضَاتِهِ: یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِید، وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِید.
حمد و سپاس ويژه خداوندى است که بى آنکه ديده شود شناخته شده است و در آفرينش موجودات به فکر و انديشه، نيازى ندارد; خداوندى که هميشه بوده و تا ابد، خواهد بود; در آن هنگام که نه آسمانى صاحب برجها وجود داشت و نه حجابهاى فرو بسته; نه شبى تاريک، نه دريايى آرام، نه کوهى در کنار درّه هاى وسيع، نه راهى پر پيچ و خم، نه زمينى آرام، نه مخلوقى صاحب قدرت; اين است پديد آورنده موجودات و وارث آنها و معبود خلايق و روزى دهنده آنها; خورشيد و ماه در طريق اطاعتش، پيوسته در حرکتند: هر تازه اى را (با گردش پياپى خود) کهنه مى سازند و هر دورى را نزديک مى کنند.
شرح و تفسیر
او بود و هیچ کس نبود!
امام(علیه السلام) در این بخش، به سه وصف از اوصاف الهى اشاره مى کند.
نخست مى فرماید: «حمد و سپاس ویژه خداوندى است که بى آنکه دیده شود شناخته شده است.»(الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَة).
آرى، او جسم نیست و زمان و مکان و جهت ندارد که با چشم دیده شود; چرا که جسم بودن نشانه نقصان و نیازمند به زمان و مکان است، در حالى که او از هر نظر کامل است; ولى با این حال دلائل بى شمارى در نظام جهان هستى از وجود پاک او خبر مى دهد و آیات آفاقى و انفسى، ما را به ذات بى مثالش رهنمون مى شود. او دیده نمى شود، ولى از هر چیز که دیده مى شود، شناخت شده تر است; تمام ذرّات عالم، تسبیح او مى گویند و شاهد وجود او هستند.
در دومین توصیف مى فرماید: «همان کسى که در آفرینش موجودات، به اندیشه و فکر نیاز ندارد.» (وَ الْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّة(1)).
کسى نیاز به اندیشه دارد که چیزى بر او مجهول است و با سر پنجه فکر مى خواهد از آن پرده بردارد; امّا براى کسى که هیچ مجهولى براى او وجود ندارد، اندیشیدن محال است، محال.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از تعبیر «غَیْرِ رَوِیَّة» این باشد که خلقت پروردگار مسبوق به هیچ سابقه اى نیست; بر خلاف خلاقیّت انسانها در امور مربوط به زندگیشان که معمولاً مسبوق به سابقه است و یا ترکیبى است از مجموعه آنچه را که دیده اند و شنیده اند و آزموده اند.
در سومین توصیف مى فرماید: «همان خداوندى که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الَّذِی لَمْ یَزَلْ قَائِماً دَائِماً).
ازلیّت و ابدیّت پروردگار که مخصوص ذات مقدّس او است، لازمه نامحدود بودن آن ذات پاک است. چرا که اگر چیزى آغاز داشته باشد، یا پایانى براى او متصوّر شود، حتماً محدود است; ذات نامحدود و لایتناهى نه آغازى دارد و نه پایانى; او عین هستى و وجود است; همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.
سپس در توضیح ازلى بودن خداوند تعبیرات جالبى بیان مى فرماید; مى گوید: «ذات مقدّسش آن روز بود که نه آسمانى صاحب برجها (و صُوَر فلکى موجود) بود، و نه حجابهاى فروبسته، نه شبى تاریک، نه دریایى آرام، نه کوهى در کنار دّره هاى وسیع، نه راهى پر پیچ و خم، نه زمینى آرام، و نه مخلوقى صاحب قدرت» (اِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاج، وَلاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاج(2)(3)، وَلاَ بَحْرٌ سَاج(4)فِجَاج(5)).، وَلاَ فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج، وَلاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد، وَلاَ خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد، وَلاَ جَبَلٌ ذُو ، وَلاَ لَیْلٌ دَاج
تعبیر به «حُجُب» (حجابها) و «ذَاتُ إِرْتَاج» که به معناى فروبسته است، ممکن است اشاره به چیزى باشد که در روایات متعدّد وارد شده که بر فراز آسمانها و در زیر عرش خداوند، حجابهایى از نور وجود دارد که هیچ مخلوقى (جز کسى که خدا اراده کند) نمى تواند به آن نزدیک شود; این حجابها که از شدّت نورانیّت، مانع نگاه کردن یا عبور کردن است، بخشى از مخلوقات خداوند است که احتمالاً بعد از آفرینش عرش، به وجود آمده و میان عرش و آسمانها جدایى افکنده است.
در روایتى از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم که در فلسفه تکبیرات هفتگانه، در آغاز نماز فرمود: «اى هشام! خداوند هفت آسمان آفرید و هفت زمین و هفت حجاب...» سپس از ذیل حدیث استفاده مى شود که «پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به هنگام معراج، حجابها یکى پس از دیگرى از مقابل او برداشته شد و هر حجابى که برداشته مى شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)تکبیر مى گفت و این است فلسفه تکبیرات هفتگانه. (شخص نمازگزار نیز وقتى به نماز، که معراج مؤمن است، روى مى آورد براى اینکه حجابها از برابر او برداشته شود، تکبیرات هفتگانه مى گوید)(6)»
از مناجات معروف «شعبانیّه» نیز استفاده مى شود که این حجابهاى نورانى که مانع از دید کامل عظمت خدا است، از برابر دیدگان جمعى از «اولیاء اللّه» برداشته مى شود.(7)
البته ما اطلاع زیادى درباره ماهیّت این حجابها نداریم و از «مناجات شعبانیّه» که این حجابهاى نور را در برابر چشم دلها ذکر کرده است، استفاده مى شود که اشاره به یک سلسله مفاهیم ماوراى طبیعى است.
مرحوم «علاّمه مجلسى» در «بحار الانوار» بعد از اشاره به موضوع «حُجُب نوریّه» که در روایات وارد شده شرحى دارد که بیانگر تفسیر حجابها در، بُعد جسمانى و روحانى، یا مادّى و معنوى است.(8)
جمله هاى «وَ لاَ لَیْلٌ دَاج، وَ لاَ بَحْرٌ سَاج...» در عین اینکه ناظر به ازلیّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرینش عالم است، اشارات پرمعنایى به نعمت هاى بزرگ او در پهنه آفرینش دارد; چرا که تاریکى شب و آرامش دریا، هر دو از نعمت هاى او است; شبِ تاریک، آرام بخش است و خواب در ظلمت، اثر عمیقى در بازسازى روح و جسم دارد; همان گونه که دریاى آرام، آماده بهره گیرى براى کشتى رانى، ماهى گیرى و استخراج لؤلؤ و مرجان است.
«جَبَلٌ ذُو فِجَاج» (کوه، با راههاى وسیع) اشاره به این است که اگر کوهها مانند دیوارهاى بلندِ به هم پیوسته اى بودند، مناطق روى زمین را از یکدیگر جدا کرده و رفت و آمد در سطح زمین مشکل مى شد; امّا خداوند به حکمتش آنها را از هم بریده و جادّه هاى وسیعى براى عبور و مرور در میان آنها قرار داده است.
«فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج» (درّه هاى پر پیچ و خم) ممکن است اشاره به این نکته لطیف باشد که اگر پیچ و خم درّه ها نبود و سیلابها به صورت مستقیم و سریع حرکت مى کردند، همه چیز را در مسیر خود ویران مى ساختند; ولى پیچ و خم درّه ها، سیلاب ها را مهار کرده و تحت کنترل قرار مى دهد.
«أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد» اشاره به زمین هاى گسترده آرام است. اگر لرزشها و زلزله ها - که عوامل گوناگونى از درون و برون زمین دارند- سطح زمین را نا آرام مى ساختند، نه خانه و کاشانه اى در آن بنا مى شد و نه مَهْدِ استراحتِ انسانها بود.
«خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد» (خلق صاحب قدرت) اشاره به توانایى هاى روحى و جسمى است که خدا به انسانها داده و آنها را براى وصول به مقاصدى که دارند، آماده مى سازد.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «(خداوندى که داراى این اوصاف است، نشانه هاى وجودش جهان را پرکرده و قادر و توانا بر همه چیز است و از ازل وجود داشته) چنین خداوندى با این صفات، پدید آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلِکَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ).
چرا که همه آنها از بین مى روند و ذات پاک او مى ماند و با چنین اوصافى: «معبود خلایق است و روزى دهنده آنها»(وَ إِلهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ).
چرا معبود نباشد؟ حال آنکه تمام صفات کمالات در او جمع است. اضافه بر آن، رزق و روزى همه بدست اوست. اگر عبادت به خاطر عظمت باشد، شایسته اوست و اگر به عنوان شکر منعم باشد، بازهم سزاوار اوست.
در پایان این فراز، اشاره به دو نعمت دیگر که از نشانه هاى قدرت و عظمت اوست کرده، مى افزاید: «خورشید و ماه، در طریق اطاعت، پیوسته در حرکتند: هر تازه اى را (با گردش پیاپى خود) کهنه مى سازند و هر دورى را نزدیک مى کنند.» (وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ(9)). فِی مَرْضَاتِهِ: یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِید، وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِید
«کره ماه» بدون شک دائماً در حرکت است; ولى نسبت دادن حرکت به «خورشید» ممکن است اشاره به حرکت ظاهرى او باشد (هر چند او در واقع ثابت و زمین دور آن مى گردد) یا اشاره به حرکات دیگرى است که خورشید، بلکه تمام منظومه شمسى در مجموعه کهکشان دارند.
جمله هاى «یُبْلِیَانِ...» از یک سو هشدارى است به همه انسانها که بدانند طبیعت عالم مادّه، سرانجام فرسودگى و کهنگى و زوال است; همه چیز در حال دگرگونى است و رو به سوى زوال پیش مى رود و به همین دلیل، هرگز نباید به چیزى دل بست.به علاوه، آنچه در نظر بسیارى از مردم دور است (پیرى و از کارافتادگى و مرگ و نیستى) با گردش خورشید و ماه، تدریجاً نزدیک و نزدیکتر مى شود و این نیز از نعمت هاى خداست و گرنه چنان غرور و غفلت، انسان را فرا مى گرفت که به کلّى از حق بیگانه مى شد.
این نکته نیز شایان توجّه است که بسیارى از تعبیرات بالا، از آیات قرآن گرفته شده است. قرآن مجید مى گوید: «وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ بِسَاطاً* لِتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً»(10). و نیز مى فرماید: «اَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً»(11) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ سَخَّر لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَیْنِ»(12).
1. «رَويّه» از مادّه «رَىّ» (بر وزن حىّ) در اصل به معناى سيراب شدن است و هنگامى که به باب «تفعيل» مى رود، به معناى تفکّر و انديشيدن مى آيد که نوعى سيراب شدن فکر از درک معانى است و
از آنجا که انسان به هنگام انديشيدن، سوابق هر کار و هر چيزى را در نظر مى گيرد، ممکن است کنايتاً در امور بى سابقه نيز بکار رود. 2. «اِرتاج» مصدر باب اِفعال از مادّه «رتج» (بر وزن خرج) به معناى بستن است و هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى محکم بستن مى آيد. 3. «داج» اسم فاعل از مادّه «دجو» (بر وزن هجو) به معناى تاريک است. 4. «ساج» نيز اسم فاعل از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) به معناى ساکن و آرام است. 5. «فِجاج» جمع «فجّ» به معناى فاصله ميان دو کوه و به تعبير ديگر: به معناى درّه است; سپس به جادّه هاى وسيع اطلاق شده است. بعضى از ارباب لغت گفته اند معناى اصلى «فجّ» فاصله اى است
که انسان در ميان پاهاى خود به هنگامى که به صورت باز مى ايستد، ايجاد مى کند. 6. وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 723، حديث 7، از باب 7، ابواب تکبيرة الإِحرام: «يَا هِشَامُ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ سَبْعاً وَ الاَْرَضِينَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً...». 7. عبارت مناجات اين است: «إِلهِي هَبْ لِي کَمَالَ الاِْنْقِطَاعِ إِلَيْکَ وَأَنِرْ أَبْصـَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ...». 8. براى توضيح بيشتر، به جلد 55 بحارالانوار، صفحه 46، مراجعه شود. 9. «دائبان» تثنيه «دائب» از مادّه «دَأْب» و «دُؤُوب» (بر وزن قلب و قلوب) به معناى ادامه کار، مطابق يک عادت و سنّت ثابت است. بنابراين واژه «دائِب» به معناى شخص، يا چيزى است که
در انجام يک برنامه، به طور مستمرّ و به صورت يک حالت و سنّت پيش مى رود. 10. سوره نوح، آيه 19-20. 11. سوره نبأ، آيه 6. 12. سوره ابراهيم، آيه 33.
--------------------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی