نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاة، وَ لَسْنَافِیهَا بِدُعَاة، ثُمَّ یُفَرِّجُهَا اللهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِیجِ الاَْدِیمِ: بِمَنْ یَسُومُهُمْ خَسْفاً، وَ یَسُوقُهُمْ عُنْفاً، وَ یَسْقِیهِمْ بِکَأْس مُصَبَّرَة لاَ یَعْطِیهِمْ إِلاَّ السَّیْفَ، وَ لاَ یُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَدُّ قُرَیْشٌ - بِالدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا - لَوْ یَرَوْنَنی مَقَاماً وَاحِداً، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُور، لاَِ قَبْلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْیَومَ بَعْضَهُ فَلاَ یُعْطُونِیهِ.
هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاريک و ظلمانى روى آوَرَد، ما اهل بيت از آن برکناريم و در آن زمان دعوت به حکومت نمى کنيم; (اين فتنه ها همچنان ادامه نمى يابد) و بعد از مدّتى خداوند آنها را از شما جدا مى سازد; همچون جدا کردن پوست از گوشت! اين کار به وسيله کسانى انجام مى شود که ذلّت را بر آنها تحميل مى کنند و آنها را (به سوى مرگ و نيستى) مى رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ريزند; جز ضربه شمشير، چيزى به آنها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمى پوشانند! در آن زمان، قريش دوست دارد، دنيا و آنچه را در دنياست از دست بدهد، تا يکبار ديگر مرا ببيند (و رهبرى مرا بپذيرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چيزى را از آنها بپذيرم که امروز کمى از آن را مى خواهم و آنها نمى دهند.
شرح و تفسیر
انتقام شدید الهى از بنى امیّه
امام(علیه السلام) در قسمت پایانى این خطبه، خبرهاى تازه اى از حوادث تلخ و شیرین آینده مى دهد و نخست مى فرماید: «هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت (به حکومت) نمى کنیم». (نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاة(1)).، وَ لَسْنَافِیهَا بِدُعَاة
در تفسیر این جمله، در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوهایى شده است; زیرا به یقین، فتنه ها از نظر عینیّت خارجى، دامان اهل بیت(علیهم السلام) را گرفت که شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش یکى از نمونه هاى روشن آن بود; بنابراین، برکنارى اهل بیت از فتنه هاى آن دوران، به معناى این است که مسئولیّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود; بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند. جمله «وَ لَسْنَافِیهَا بِدُعَاة; ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم» نیز قرینه اى بر این معنا است; چرا که وقتى اهل بیت، به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهى را تشویق به کارى نکنند، مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.
سپس امام(علیه السلام) به آنها بشارت مى دهد که این فتنه ها براى همیشه ادامه نمى یابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن را از شما جدا مى سازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!» (ثُمَّ یُفَرِّجُهَا(2)(3)). اللهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِیجِ الأَدِیمِ
این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنى امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش مى شود و پایان مى گیرد; زیرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مى کنند ذرّه اى از پوست را بر گوشت رها نمى سازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون مى شود.
امّا این کار به دست چه کسانى انجام مى شودو چگونه صورت مى گیرد؟ امام(علیه السلام)در ادامه این سخن اشاره سربسته اى به آن کرده چنین مى فرماید: «این کار به وسیله کسانى انجام مى شود که خوارى را بر آنها تحمیل مى کنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى مى رانند) و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ریزند; جز ضربه شمشیر چیزى به آنها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمى پوشانند!» (بِمَنْ یَسُومُهُمْ خَسْفاً(4)(5)إِلاَّ الْخَوْفَ).، وَ یَسُوقُهُمْ عَنْفاً، وَ یَسْقِیهِمْ بِکَأْس مُصَبَّرَة لاَ یُعْطِیهِمْ إِلاَّ السَّیْفَ، وَ لاَ یُحْلِسُهُمْ
تعبیر به «مصبّرة» که از ریشه «صبر» گرفته شده و مى دانیم «صَبِر» (بر وزن خشن) گیاهى است بسیار تلخ، اشاره به این است که «بنى امیّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخ ترین و ناگوارترین زندگى ها را خواهند داشت و جمله «لاَیُعْطِیهِمْ...» تأکیدى است بر این معنا که هر کدام از «بنى امیّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عمیقى خواهند بود!!
در پایان این فراز مى فرماید: «در آن زمان قریش (اشاره به گروه بنى امیّه است) دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد، تا یک بار دیگر مرا ببیند (و رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آن ها بپذیرم که امروز کمى از آن را مى خواهم ولى نمى دهند». (فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَدُّ قُرَیْشٌ بِالدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا - لَوْ یَرَوْنَنی مَقَاماً وَاحِداً، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُور(6)أَطْلُبُ الْیَومَ بَعْضَهُ فَلاَ یُعْطُونِیهِ!).، لاَِ قَبْلَ مِنْهُمْ مَا
گر چه ظاهر عبارات بالا به خوبى نشان مى دهد که پیش بینى امام(علیه السلام) مربوط به نابود شدن بنى امیّه به وسیله بنى عبّاس است، ولى بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کرده اند که این جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدى(علیه السلام)مى باشد، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده مى شود; ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد; زیرا: اوّلا، بنى امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیاً، با ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) که برنامه هاى علوى را به طور کامل اجرا مى کند، دیگر جایى براى این باقى نمى ماند که آنها آرزوى حکومت على(علیه السلام) را کنند و به تعبیرى دیگر: این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.
به هر حال، تاریخ به خوبى نشان مى دهد که آنچه امام(علیه السلام) فرموده بود، به طور کامل واقع شد; از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که «مروان بن محمّد» آخرین خلیفه «بنى امیّه» سالهاى پایانى حکومت خود را مى گذرانید، باخبر شد که «عبدالله بن على» از نوادگان «ابن عبّاس» و از فرماندهان لشکر «بنى عبّاس» به سرزمین «موصل» آمده; او براى مقابله با آنها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را دید، این جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّ بن ابى طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسى!»(7)و عجب تر این که هنگامى که «ابوالعبّاس سفّاح» نخستین خلیفه عبّاسى بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از «بنى امیّه» کشتار کنند، که به شمار در نمى آید و حتّى دستور داد قبرهاى بنى امیّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند و سوزاندند. و به این ترتیب، هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشته اند «سفّاح» خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کُشتگان «بنى امیّه» را پیش روى سگها اندازند، تا گوشت آنها را بخورند.(8)
و اساساً لقب «سفّاح» (خونریز) که به نخستین خلیفه عبّاسى داده شده، به خاطر کشتار وسیع و بى حسابى است که از بنى امیّه کرد.(9)
ناگفته پیدا است فرجى را که امام(علیه السلام) اشاره مى کند، تنها در زمان فترت بین حکومت بنى امیّه و بنى عبّاس بود; یا به تعبیر دیگر; مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پیدا نکرده بود، زیرا بعد از آن که پایه هاى قدرت آنان محکم شد، آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگرى به مسلمانان روى آورد.
نکته ها
1- آن که گریزد ز خراجات شام!
این تجربه تاریخى کراراً تکرار شده است، که افرادى از پذیرش حقّ، با کرامت و عزّت سرباز زدند، سرانجام با خوارى و ذلّت باطل را پذیرا شدند; و نمونه روشن آن، مردم «عراق» در عصر على(علیه السلام) بودند. رهبرى پیشوایى عادل آگاه، دلسوز و مهربان که حتّى در میدان جنگ، از دلسوزى و مهربانى فروگذارى نمى کرد، نپذیرفتند و هر روز با بهانه اى از اطاعت فرمان او سرباز زدند; قلب او را مالامال از خون کردند و هر زمان با ندانم کارى و حتّى خیانت ها، امواج تازه اى از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند. ولى چیزى نگذشت، آن ها که «از خراج عادلانه شام گریخته بودند، بارکش غول بیابان شدند».
بى رحمانى بى منطق، سنگدلانى کوردل، بر آنها مسلّط گشتند; که نه بر صغیرشان رحم کردند و نه بر کبیرشان. همه چیز آنها را به تاراج بردند و روزِ روشن را بر آنها شب ظلمانى ساختند; آرزو داشتند یک لحظه از حکومت على(علیه السلام) باز گردد; ولى هیهات!
آرى! همان گونه شد که خود امام(علیه السلام) در خطبه 28 بیان فرموده: «آن کس که از حقّ سود نگیرد، زیان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدایت او را به راه راست نبرد، ظلمت گمراهى او را به وادى هلاکت مى کشاند».
به راستى این فصل از تاریخ اسلام، مملوّ از درس هاى عبرت است; از یک سو سرنوشت آنها که با امیرمؤمنان(علیه السلام) وفا نکردند، فوق العاده عبرت انگیزاست! و از سوى دیگر، داستان بنى امیّه بعد از على(علیه السلام) پر از درس هاى عبرت است!
«مسعودى» مورّخ مشهور، نقل مى کند: «حجّاج حاکم کوفه و بصره (در دوران عبدالملک بن مروان) بیست سال فرمانروایى کرد; تعداد کسانى را که در این مدّت در زیر شکنجه هاى دژخیمان او جان سپردند یا با شمشیر کشته شدند، یکصد و بیست هزار نفر بود. و این آمار مربوط به غیر از کسانى است که در جنگ هاى او کشته شدند».(10)
«ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة» مى نویسد: «حجّاج همراه دویست نفر مسلّح که شمشیرها را زیر لباس پنهان کرده بودند، وارد مسجد بصره شد، و به آنها دستور داد که اگر من براى مردم سخنرانى کردم و آنها مرا سنگباران کردند، من به علامت هجوم عمامه را از سر بر مى دارم; شما شمشیرها را از نیام بکشید و به هر کس دست یابید، او را از دم شمشیر بگذرانید!
این جریان تحقق یافت و بعد از آن فکر «حجّاج» گفت از طرف «عبدالملک» به حکمرانى شهر شما منصوب شده ام، مردم بصره که سابقه زشت او را مى دانستند او را سنگباران کردند، امّا او عمامه از سر برداشت و همراهان او شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و به جان مردم افتادند. هر کس از در مسجد بیرون مى رفت او را گردن مى زدند; ناچار گروهى به داخل مسجد برگشتند، ولى آنها را یکى بعد از دیگرى از دم شمشیر گذراندند، به گونه اى که جوى خون از در مسجد سرازیر شد و به بازار رسید!»(11)
این نمونه اى از سرنوشت مردمى بود که با على(علیه السلام) آنچنان معامله کردند.
2- سرنوشت عبرت انگیز بنى امیّه!
بنى امیّه نیز سرنوشتى بدتر از مردم عراق در حکومت بنى عبّاس پیدا کردند. تا آنجا که مى نویسند: یکى از فرمانروایان بنى عبّاس نود نفر از سران بنى امیّه را در مجلس خود حاضر کرد; دستور داد با عمودهاى آهنین جمجمه هاى آنها را شکستند و آنها را نیمه جان در وسط مجلس انداختند; سپس دستور داد، سفره غذا بر پیکر آنها گستراند و غذا حاضر کردند و او (و دستیارانش) بر جنازه هاى نیمه جان آنها که ناله مى کردند، نشستند و غذا خوردند!»(12)
آنها حتّى بر کودکان «بنى امیّه» و مردگان آنها رحم نکردند. تا آنجا که همان «عبدالله بن على» در ایّام «سفّاح» (نخستین خلیفه عبّاسى) به نبش قبور بنى امیه پرداخت; از جمله جنازه «هشام بن عبدالملک» را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند و همچنین جسد «ولید بن عبدالملک» و «یزید بن معاویه» - که فقط استخوانى از او باقى مانده بود - و اجساد دیگر را در تمام شهرها از قبرها بیرون کشیدند و سوزاندند(13) و سرانجام به سراغ قبر «معاویه» رفتند، امّا در آن جز مشتى خاک و غبار چیزى ندیدند!(14)
1. «مَنجاة» از مادّه «نجات» به معناى زمين مرتفعى است که سيل آن را فرا نمى گيرد و سپس به هر مکانى که سبب نجات بشود، «منجاة» اطلاق شده است; ولى گاه به معناى محلّ برکنار بودن از دخالت در
امرى نيز، آمده است. و در خطبه فوق به همين معنا است; يعنى اهل بيت هيچ نقشى در حکومت، در عصر بنى اميّه نداشتند و تمام وزر وبال آن متوجّه خود آنان بود. 2. «يفرّج» از مادّه «فَرَج» به معناى گشايش است، خواه گشايش در مکان باشد، يا در مسائل معنوى و مشکلات و در خطبه بالا به معناى جدا شدن چيزى از چيزى است. 3. «أديم» به معناى پوست است. 4. «خَسف» به معناى پنهان گشتن، مخفى شدن و فرو بردن است و به تناسب، به معناى ذلّت نيز آمده است و در خطبه بالا به همين معنا است. 5- «يُحلس» از مادّه «حَلس» (بر وزن فلس) به معناى پوشاندن است و به حُلّى که بر حيوان مى پوشانند، «حلس» (بر وزن حرص) اطلاق مى شود. 6. «جَزور» ازمادّه «جَزر» (بر وزن جذب) به معناى سر بريدن و نحر کردن حيوان است و «جزور» به شترى گفته مى شود که آن را نحر کرده باشند. اين واژه به معناى فروکش کردن آب دريا و مانند آن نيز آمده است. 7. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 57. 8. تتمّة المنتهى، صفحه 156. 9. دائرة المعارف اعلمى، جلد 10، صفحه 405. 10. مروج الذهب، جلد 3، صفحه 166. 11. الامامة و السياسة، جلد 2، صفحه 32. 12. کامل ابن اثير، جلد 5، صفحه 430. 13. مروج الذهب، جلد 3، صفحه 207. 14. کامل ابن اثير، جلد 5، صفحه 430.