وَ قَدْ یَنْحَسِرُ مِنْ رِیشِهِ، وَ یَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ، فَیَسْقُطُ تَتْرَى، وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً، فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الاَْغْصَانِ، ثُمَّ یَتَلاَحَقُ نَامِیاً حَتَّى یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ، لاَ یُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ، وَ لاَ یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ! وَ اِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَرْدِیَّةً، وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِیَّةً، وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِیَّةً، فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ، أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ!
وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الاَْوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ الاَْلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ! فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق جَلاَّهُ لِلْعُیُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً، وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً; وَاَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ، وَقَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَةِ نَعْتِهِ.
گاه او (طاووس) از پرهايش بيرون مى آيد و لباسش را از تن خارج مى کند. (آرى) پرهاى او پى در پى و به دنبال آن پشت سر هم مى رويند. پويش پرها، از نى آن ها، همچون ريزش برگ ها از شاخه ها (در فصل پاييز) فرو مى ريزد، سپس رشد و نمو مى کند، تا بار ديگر به شکل نخست درآيد (با اين حال) با رنگ هاى سابق هيچ تفاوتى پيدا نمى کنند و رنگى به جاى رنگ ديگر نمى نشيند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى دهد وگاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلايى (و هر يک جلوه خاص خود را دارد) راستى چگونه فکرهاى عميق و عقل خداداد مى تواند به (اسرار) اين ويژگى ها راه يابد يا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بيان کند و به نظم آورد; حال آن که، کوچک ترين اجزاى آن افکار ژرف انديش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است.
منزه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقى که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده; به همين جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکيبى پر نقش و نگار درک مى کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَداى حق وصفش ناتوان نموده است (با اين حال چگونه مى توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفريدگار اين مخلوق برسد؟)
شرح و تفسیر: به راستى عقل در وصفش حیران است
امام(علیه السلام) در این بخش که آخرین سخنان را درباره «طاووس» بیان مى فرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره مى کند:
نخست مى فرماید: «گاه او از پرهایش بیرون مى آید و لباسش را از تن خارج مى کند. پرها پشت سر هم مى ریزند و به دنبال آن پى در پى مى رویند. پویش پرها، از نى آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها (در فصل پاییز) فرو مى ریزد، سپس رشد و نمو مى کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (وَ قَدْ یَنْحَسِرُ(1) مِنْ رِیشِهِ، وَ یَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ، فَیَسْقُطُ تَتْرَى(2)، وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً، فَیَنْحَتُّ(3) مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الاَْغْصَانِ، ثُمَّ یَتَلاَحَقُ نَامِیاً حَتَّى یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ).
سپس مى افزاید: «(با این حال) با رنگ هاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمى کنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمى نشیند» (لاَ یُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ، وَ لاَ یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ!).
شک نیست که پرهاى طاووس یا آن همه زیبایى و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیب هایى ببیند یا گرد و غبار کهنگى بر آن بنشیند; از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او مى گیرد و لباس زیباى نوینى بر تن او مى پوشاند تا همیشه و در هر زمان، زیبا و جذاب باشد. در فصل خزان که برگ ها از درختان فرو مى ریزند، پویش پرهاى او نیز فرو مى ریزد و در آغاز بهار که درختان، برگ و شکوفه مى کنند پویش نوینى در کنار «نى»هاى محکم به جاى مانده اند مى روید و جالب این که رنگ آمیزى پوش هاى جدید، دقیقاً مانند پوش هاى قدیم است، خداوند چه تأثیر و خاصیتى در این نى هاى سفید رنگ نقره گون آفریده که دقیقاً همان پوش هاى لطیف را با همان رنگ هاى بى کم و کاست از خود بیرون مى دهد; دقیقاً همچون ساقه هاى درختان و برگ و شکوفه هاى آنان.
سپس امام(علیه السلام) به نکته لطیف دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى دهد وگاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (وَ اِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَرْدِیَّةً، وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِیَّةً، وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِیَّةً(4)).
از آن جا که روى پرهاى طاووس، دایره هاى زیبایى به رنگ هاى مختلف است، این رنگ ها روى هر تارى از پوش ها تقسیم شده; به طورى که هر تارى از آن، رنگ هاى گوناگونى دارد و این از شگفتى هاى جهان آفرینش است; زیرا معمولا در حیوانات، تار موها اگر به رنگ هاى مختلف باشد، هر تار به یک رنگ است; ولى در طاووس قسمت پایین تار به رنگى، وسط آن به رنگى و بالاى آن نیز به رنگى دیگر است و چنان با تارهاى دیگر هماهنگ شده که دوایرى زیبا با رنگ هاى بسیار متنوع و جذاب به وجود مى آورد; از این گذشته، تابش نور از زاویه هاى مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت مى دهد.
و در پایان این بخش، امام(علیه السلام) چنین نتیجه گیرى مى کند: «راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل و خرد خداداد مى تواند به (اسرار) این ویژگى ها راه یابد؟ یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد; حال آن که، کوچک ترین اجزاى آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است» (فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هذَا عَمَائِقُ(5) الْفِطَنِ، أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ(6) الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ! وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الاَْوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ الاَْلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ!).
آرى، آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتى هاى یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند، شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!!
امام(علیه السلام) در پایان این بخش، علاوه بر نتیجه گیرى روشن و آشکار در موضوع خداشناسى و پى بردن از شگفتى هاى مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق، به نتیجه گیرى دیگرى نیز دست مى زند و آن این که جایى که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود، از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم; مى فرماید: «منزه است آن کس که عقل ها را از وصف مخلوقى که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است; به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پر نقش و نگار درک مى کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَداى حق وصف کردن ناتوان کرده است» (با این حال چگونه مى توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)(7) (فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ(8) الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق جَلاَّهُ(9) لِلْعُیُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً، وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً; وَاَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ(10) صِفَتِهِ، وَقَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَةِ نَعْتِهِ!).
نکته
شگفتى هاى طاووس!
هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش، عجیب است; ولى بعضى از بعضى عجیب تر و شگفت انگیزتر است که از جمله آن ها طاووس است.
این پرنده در زیبایى بى نظیر و به همین دلیل، همواره ضرب المثل است. پرهاى او که به رنگ هاى بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگ آمیزى شده در حال عادى به دنبال او بر زمین کشیده مى شود; ولى آن گاه که چتر مى زند، منظره فوق العاده زیبایى پدید مى آورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریع تر انجام مى دهد تا او را به سوى خود جلب کند. گرچه پرهاى زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است، ولى به صورت عروسى در مى آید که زیباترین لباس هاى شب زفاف را پوشیده است.
او از خود لذت مى برد و با کبر و غرور راه مى رود و گاه قهقهه هاى شادى سر مى دهد.
طاووس 20 تا 25 سال عمر مى کند. نوع ماده در سه سالگى تخم مى گذارد و در همان زمان، پرهاى جنس نر کامل مى شود. تخم گذارى او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است; ولى چون پرنده بازى گوشى است از تخم هاى خود به خوبى حفاظت نمى کند; لذا آن را زیر شکم پرنده دیگرى مى گذارند تا به جوجه تبدیل شود. یونانیان و رومیان باستان، آن را پرنده مقدّسى مى دانستند، ولى بعضى آن را پرنده شومى مى دانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است. از نوک منقار او تا انتهاى دم ها بیش از دو متر طول دارد; ولى ماده آن کوچک تر است.
همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه مذکور فرموده اند، افسانه اى در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت، قطره اشکى در کنار چشم جنس نر نمایان مى شود و جنس ماده آن را مى نوشد و از آن باردار مى شود; ولى این سخن افسانه اى بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش مى کند و بسیارى آمیزش او را با چشم دیده اند.
این پرنده را معمولا براى پرهاى زیباى او که همواره براى تزیین به کار مى رود پرورش مى دهند; ولى گروهى از گوشت آن نیز استفاده مى کنند; ولى در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است.(11)(12)
* * *
1. «ينحسر» يعنى برهنه مى شود و مکشوف مى گردد; از ماده «حصر» (بر وزن نصر) به معناى برهنه شدن گرفته شده است. 2. «تترى» از ماده «وتر» به معناى يک تا شدن گرفته شده و «تترى» يعنى يک پشت سر ديگرى در مى آيد. 3. «ينحت» يعنى فرو مى ريزد از ماده «نحت» (بر وزن تخت) به معناى تراشيدن گرفته شده است. 4. «عسجديه» به معناى طلايى است و از «عسجد» به معناى طلا گرفته شده. 5. «عمائق» جمع «عميقه» به معناى دقيق و عميق است. 6. «قرائح» جمع «قريحة» به معناى ذهن و هوشى است که خدا در سرشت او قرار داده است. 7. طبق تفسير ياد شده تمام ضميرهايى که دراين جملات است به خلق يعنى «طاووس» بر مى گردد و بسيارى از شارحان نهج البلاغه نيز همين گونه فهميده اند; هر چند بعضى به اجمال و ابهام از آن گذشته اند. اين احتمال نيز وجود دارد که ضمير در
جمله «اعجز الالسن عن تلخيص صفته» و همچنين در جمله «عن تأدية نعته» به ذات پاک خدا برگردد. بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود: جايى که عقول از درک اوصاف مخلوقى ناتوانند چگونه مى توانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟ 8. «بَهَرَ» از ماده «بهر» (بر وزن نهر) به معناى غلبه يافتن و چيره شدن گرفته شده است. 9. «جلاّه» يعنى آن را آشکار ساخت و از ماده «جلاء» گرفته شده است. 10. «تلخيص» هم به معناى شرح دادن و هم به معناى خلاصه کردن آمده است و دراين جا به معناى اوّل است. 11. به کتاب «جواهرالکلام»، جلد 36، صفحه 309 مراجعه کنيد.