فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْیَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِی اصْطِفَاقِ أَشْجَار غُیِّبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ الْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا، وَ فِی تَعْلِیقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِی عَسَالِیجِهَا وَ أَفْنَانِهَا، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِی غُلُفِ أَکْمَامِهَا، تُجْنَى مِنْ غَیْرِ تَکَلُّف فَتَأْتی عَلَى مُنْیَةِ مُجْتَنِیهَا، وَ یُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِی أَفْنِیَةِ قُصُورِهَا بِالاَْعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ، وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْکَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ، وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الاَْسْفَارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا یَهْجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ، لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالا بِهَا. جَعَلَنَا اللهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الاَْبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ.
هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در اين دنيا پديدار گشته، از شهوات و لذات و زينت ها و زيورهاى خيره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در ميان درخت هايى که پيوسته شاخه هايش (با جنبش نسيم) به هم مى خورد و ريشه هايش در دل تپه هايى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، حيران مى شود، (همچنين) هر گاه به خوشه هايى از لؤلؤ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آويخته و پيدايش ميوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده، همان ميوه هايى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چيده مى شود، نگاه کنى واله و حيران خواهى شد (اضافه بر اين) ميزبانان بهشتى از آن ميهمانان در جلو قصرهاى بهشتى با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذيرايى مى کنند. از کسانى که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پايان عمر و هنگام ورود به دارالقرار (سراى جاويدان) حفظ کرده و از ناراحتى هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ايمن بوده اند. اى شنونده، اگر قلب خويش را براى رسيدن به آن مناظر زيبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتياق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست يابى.
خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسيدن به منزلگاه هاى نيکان کوشش مى کنند.
شرح و تفسیر: جلوه ها، نعمت ها و زیبایى هاى بهشت
این بخش از خطبه، همان گونه که محتوایش نشان مى دهد و مرحوم سیّد رضى نیز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به یقین، در میان آن و بخش هاى گذشته، مطالب دیگرى بوده و مرحوم سید رضى طبق روش خود که از خطبه ها گلچین مى کند آن را نقل کرده است; ولى به نظر مى رسد که امام(علیه السلام)که در بخش هاى گذشته از توحید سخن گفته، در این جا از معاد سخن مى گوید تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد یا به تعبیر دیگر زیبایى هاى بهشت را بعد از زیبایى هاى این جهان بر شمارد.
نخست مى فرماید: «هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذّاتش و زینت ها و زیورهاى خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت هایى که پیوسته شاخه هایش (با جنبش نسیم) به هم مى خورد و ریشه هایش در دل تپه هایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، حیران و شگفت زده مى شود» (فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ(2) نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْیَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَ لَذَهِلَتْ(3) بِالْفِکْرِ فِی اصْطِفَاقِ(4)أَشْجَار غُیِّبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ(5) الْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا).
سپس امام(علیه السلام) بعد از وصف درختان بهشتى، اوصاف میوه هاى این درختان را بیان مى کند و مى فرماید: «(همچنین) اگر به خوشه هایى از لؤلؤ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته، و پیدایش میوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده، همان میوه هایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مى شود، نگاه کنى واله و حیران مى شوى» (وَ فِی تَعْلِیقِ کَبَائِسِ(6) اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِی عَسَالِیجِهَا(7) وَ أَفْنَانِهَا(8)، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمارِ مُخْتَلِفَةً فِی غُلُفِ(9) أَکْمَامِهَا(10)، تُجْنَى(11) مِنْ غَیْرِ تَکَلُّف فَتَأْتی عَلَى مُنْیَةِ مُجْتَنِیهَا).
یکى از مشکلات درختان میوه در دنیا چیدن آن هاست که گاه با دردسرهاى فراوان روبه رو مى شود; حتى گاهى بعضى از افراد براى چیدن میوه بالاى درختان رفته اند و جان خود را از دست داده اند. این طبیعت دنیاست که نوش ها و نیش ها به هم آمیخته است; ولى در بهشت که نوش ها خالى از نیش ها است و همه چیز بر وفق مراد است، میوه هاى درختانش در دسترس همگان مى باشد; در همه حال، در حال ایستادن و نشستن; حتى در بعضى از روایات آمده که بهشتیان هر زمان اراده چیدن میوه اى کنند، شاخه درخت به سوى آن ها خم مى شود و در دسترس آن ها قرار مى گیرد. قرآن مجید مى فرماید: «(قُطُوفُهَا دَانِیَةٌ); چینش میوه هاى آن نزدیک است».(12)
و در آیه اى دیگر مى خوانیم: (وَجَنَى الْجَنَّتَیْنِ دَان).(13)
سپس امام(علیه السلام) به ذکر چهارمین نعمت هاى بهشتى پرداخته، مى فرماید: « میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلو قصرهاى بهشت با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذیرایى مى کنند» (وَ یُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِی أَفْنِیَةِ(14) قُصُورِهَا بِالاَْعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ(15)، وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ(16)).
قرآن نیز بارها به شراب هاى طهور لذت بخش بهشتى که نه دردسر ایجاد مى کند و نه انسان را از عقل و هوش تهى مى سازد، اشاره مى کند; از جمله در سوره «دهر» چهار نوع از این شراب هاى لذّت بخش در چهار صورت و طبیعت را بیان مى فرماید: «(إِنَّ الاَْبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْس کَانَ مِزَاجُهَا کَافُوراً * عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً ... * وَیُسْقَوْنَ فِیهَا کَأْساً کَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِیلا * عَیْناً فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا ... وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً); به یقین، نیکان از جامى مى نوشند که با کافور (نوعى از عطر و بوى خوش) آمیخته است; از چشمه اى که بندگان خاص خدا مى نوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند... و در آن جا از جام هایى سیراب مى شوند که لبریز از شراب طهورى آمیخته با زنجبیل است; از چشمه اى در بهشت که نامش سلسبیل است... و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند».(17)
و در جاى دیگر مى فرماید: «(لاَّ یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلاَ یُنزِفُونَ); شرابى که درد سر و مستى نمى آورد».(18)
از این تعبیر استفاده مى شود که بهشتیان کسانى اند که تا پایان عمر، قداست و پاکى و تقوا را حفظ مى کنند و کرامت انسانى را که در آیه شریفه (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ...)(19)بیان شده به چیزى نیالوده اند و خدا را در حالى ملاقات کرده اند که نور ایمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده بود. این تعبیر، تأکیدى است بر موضوع حسن عاقبت و این که همه چیز در گرو پایان کار است.
سپس در بخش پایانى آتش شوق دیدار الطاف پروردگار و نعمت هاى بى شمار او را در آن سراى جاویدان در دل مخاطبان شعلهور مى سازد و مى فرماید: «اى شنونده، اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابى» (فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا یَهْجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ(20)، لَزَهِقَتْ(21) نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالا بِهَا).
امام(علیه السلام) با این سخن مى خواهد براین حقیقت تأکید کند که عظمت و زیبایى نعمت هاى بهشتى فراتر از آن است که در بیان بگنجد و اگر انسان، درست به آن بیندیشد، چنان آتش شوق در دلش زبانه مى کشد که گویى مى خواهد بى اختیار به سوى آن پرواز کند; همان گونه که در خطبه متقین نیز با تعبیر دیگرى به آن اشاره فرموده است: «فَاِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا اِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْهَا شَوْقاً; هرگاه پرهیزگاران به آیه اى برسند که در آن تشویق (به سوى بهشت) باشد با علاقه فراوان به آن روى بیاورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى نگرد».(22)
و سرانجام با یک دعاى پر معنا خطبه را پایان مى دهد: «خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاه هاى نیکان کوشش مى کنند» (جَعَلَنَا اللهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الاَْبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ).
اشاره به این که تا رحمت الهى بدرقه راه نشود، کسى به جایى نمى رسد.
همّتم بدرقه راه کن اى طایر قدس *** که دراز است ره مقصد و من نوسفرم!
تفسیر بعضى از لغات پیچیده این خطبه (از زبان سیّد رضى)
سیّد شریف رضى (رحمه الله)در پایان این خطبه چنین مى گوید:
قَوْلُهُ(علیه السلام): «یَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ» الاْرُّ: کِنَایَةٌ عَنِ النِّکاح، یُقَالُ: أرّ الرّجُلُ المَرْأةَ یَؤُرّهَا، إِذَا نَکَحَهَا. وَ قَوْلُهُ(علیه السلام): «کَأنَّهُ قَلْعُ دَارِیٍّ عَنَجَهُ نُوِتیّهُ» الْقَلْعُ: شِرَاعُ السَّفِینَةِ، وَ دَارِیّ: مَنْسُوبٌ إِلى دَارِینَ، وَ هِیَ بَلْدَةٌ عَلَى الْبَحْرِ یُجْلَبُ مِنْهَا الطّیبُ. وَ عَنَجَهُ: أَیْ عَطَفَهُ. یُقَالُ: عَنَجْتُ النَّاقَةَ ـ کَنَصَرْتُ ـ أَعْنُجُهَا» عَنْجاً إِذَا عَطَفْتُهَا. وَ النُّوتِی: الْمَلاَّحُ. وَ قَوْلُهُ(علیه السلام): «ضَفّتَیْ جُفُونِهِ» أَرَادَ جَانِبَیْ جُفُونِهِ. وَ الضّفّتَانِ: الجّانِبَانِ. وَ قَوْلُهُ (علیه السلام): «وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الْفِلَذُ: جَمْعُ فِلْذَة، وَ هِیَ القِطْعَةُ. وَ قَوْلُهُ(علیه السلام): «کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ» الْکِبَاسَة: الْعِذْقُ وَ الْعَسَالِیجُ: الْغُصُونُ، وَاحِدُهَا عُسْلُوجٌ.
جمله «یؤرّ بملاقحه» در کلام امام(علیه السلام) کنایه از لقاح و آمیزش جنسى است. گفته مى شود «أرّ الرجل المرأة یؤرّها» هنگامى که با همسرش آمیزش کند و درجمله «کأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتیه» قلع به معناى بادبان کشتى است و «دارىّ» منسوب به «دارین» شهرى است در کنار دریا (در اطراف بحرین) که از آن جا عطریات مى آورند (و بادبان هاى کشتى هایش معروف است و در جمله «عنجه» به معناى کشیدن به سوى خویش است; گفته مى شود «عنجت الناقة أعنجها» یعنى شتر را به سوى خود کشیدم و «نوتى» به معناى کشتیبان است و تعبیر «ضفّتى جفونه» به معناى دو طرف پلک هاى چشم اوست و «ضفتان» به معناى دو طرف است و این که مى فرماید: «و فلذ الزبرجد» «فلذ» جمع «فلذة» به معناى قطعه چیزى است و در این جا منظور، قطعه هاى زبرجد است و تعبیر این که فرموده: «کبائس اللؤلؤ الرطب» (کبائس جمع کباسه و) «اکباسه» به معناى خوشه است و «عسالیج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است.
نکته
کدام زیباتر است؟
امام(علیه السلام) با فصاحت و بلاغت بى نظیر خود که دراین خطبه آشکار ساخته، گاه از زیبایى هاى این جهان سخن گفته و گاه از زیبایى هاى جهان دیگر; ولى هنگامى که نوبت به شرح زیبایى ها و نعمت هاى جهان دیگر مى رسد، به طور ضمنى این حقیقت را بیان مى کند که آن چه مربوط به جهان دیگر است قابل شرح و بیان نیست; به گونه اى است که اگر انسان آن را ببیند، مرغ جانش به سوى آن پر مى کشد و از خود بى خود مى شود.
به یقین، ادبیات مربوط به زندگى این دنیا هرگز قادر به شرح آن چه در سراى آخرت است، نیست و به این مى ماند که انسانى را از روز نخست تولد در اتاقى محبوس کنند و هنگامى که به کمال عقل رسید، بخواهند مناظر زیبایى که در باغ ها و گلستان ها و آبشارها و صحنه هاى مختلف جهان طبیعت است براى او شرح دهند; از طاووس و پرهاى رنگارنگش بگویند; از نغمه هاى دل انگیز پرندگان خوش خوان سخن بگویند; از میوه هاى لذیذ و سایر صحنه هاى دل انگیز شرح دهند; به یقین ادبیاتى که او در آن اتاق تاریک با آن آشنا شده، هرگز قدرت شنیدن این ها را ندارد.
جالب این که امام(علیه السلام) در این خطبه از زوایاى مختلف به نعمت هاى بهشتى مى نگرد; گاه از صحنه هاى زیبایى که مایه حظ بصر است و گاه از میوه هاى لذیذى که کام را شیرین مى کند و گاه از پذیرایى گرم آمیخته با احترام جوانان زیباروى بهشتى و گاه از امنیّت و آرامشى که بر تمام آن محیط و آن فضا حاکم است، سخن مى گوید.
نه بیمارى وجود دارد; نه درد و رنج و نه مرگ و میر; نه سلطه ظالمان; نه خیانت خائنان; نه مکر پیمان شکنان و نه غدر غدّاران و نه جنگ و ویرانى ویران گران. همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.
در حدیثى از «ابوسعید خدرى» از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: اِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمَّا حَوَّطَ حَائِطَ الْجَنَّةِ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَب، وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّة وَ غَرَسَ غَرْسَهَا قَالَ لَهَا: تَکَلَّمِی فَقَالَتْ: قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَقَالَ: طُوبى لَکَ مَنْزِلَ الْمُلُوکِ; هنگامى که خداوند، دیوار بهشت را از خشتى از طلا و خشتى از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود (و آن همه زیبایى و نعمت به آن بخشید) به بهشت فرمود: سخن بگو! گفت: رستگار شدند مؤمنان! خدا فرمود: خوش به حال تو اى منزل شاهان».(23)
در حدیث دیگرى از «جابر بن عبدالله» از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «اِذَا دَخَلَ اَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ لَهُمْ رَبَّهُمْ تَعَالَى: اَتُحِبُّونَ اَنْ لَذِیذَکُمْ فَیَقُولُونَ: وَ هَلْ خَیْرٌ مِمَّا أَعْطَیْتَنَا؟ فَیَقُولُ: نَعَمْ رِضْوَانِی اَکْبَرُ; هنگامى که بهشتیان وارد بهشت مى شوند پروردگار متعال به آن ها مى گوید: آیا دوست دارید نعمت هایم را بر شما افزون کنم؟ عرض مى کنند: مگر بهتر از این هم ممکن است؟ مى فرماید: آرى، (لذت معنوى) رضا و خشنودى من از آن برتر است!».(24)
1. «عزفت» ازماده «عزف» (بر وزن حذف) به معناى ترک کردن و انصراف از چيزى گرفته شده و به معناى لهو و سرگرمى نيز آمده است. 2. «ذهلت» از ماده «ذهل» عقل به غفلت کردن و ترک گفتن چيزى و به فراموشى سپردن آن است. 3. «اصطفاق» به معناى به هم خوردن چيزى است که صدايى از آن برخيزد; مانند کف زدن يا به هم خوردن شاخه هاى درختان. 4. «کثبان» جمع «کثيب» به معناى تلّ شن است از ماده «کثب» (بر وزن چسب) به معناى جمع کردن گرفته شده است. 5. «کبائس» جمع «کباسه» (بر وزن حمايت) به معناى خوشه ميوه و مانند آن است. 6. «عساليج» جمع «عسلوج» (بر وزن بهلول) به معناى شاخه درخت است. 7. «أفنان» «جمع فنّ و فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ است و شاخه هاى مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نيز فنون مى گويند. 8. «غلف» جمع «غلاف» از ماده «غلف» (بر وزن قصر) به معناى پوشاندن گرفته شده است. 9. «اکمام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به معناى غلافى است که روى ميوه را مى پوشاند و جمع «کمّ» (بر وزن امّ) به معناى آستين است که دست را مى پوشاند. 10. «تجنى» از ماده «جنى» (بر وزن نفى) به معناى چيدن ميوه است. 11. حاقه، آيه 23. 12. رحمن، آيه 54. 13. «افنيه» جمع «فناء» (بر وزن غناء) به معناى حياط و جلوى خانه است. 14. «مصفّقه» به معناى تصفيه شده از ماده «تصفيق» به معناى جا به جا کردن مايعات از ظرفى به ظرف ديگر براى تصفيه آن است. 15. «مروّقه» به معناى تصفيه شده، از ماده «روق» به معناى صاف شدن گرفته شده است. 16. دهر، آيات 5، 6، 17، 18 و 21. 17. واقعه، آيه 19. 18. «نقله» به معناى جابه جايى است; لذا گاه به معناى سخن چينى نيز آمده است. 19. اسراء، آيه 70. 20. «مونقه» به معناى شگفت انگيز از ماده «انق» (بر وزن شفق) به معناى اعجاب نسبت به چيزى گرفته شده است. 21. «زهقت» از ماده «زهوق» (بر وزن غروب) به معناى هلاکت گرفته شده است. 22. نهج البلاغه، خطبه 193. 23. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 280. 24. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 280.