وَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، یَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْیَا وَحْدَهُ لاَ شَیْءَ مَعَهُ. کَمَا کَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا، کَذلِکَ یَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلاَ وَقْت وَ لاَ مَکَان، وَ لاَ حِین وَ لاَ زَمَان. عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِکَ الاْجَالُ وَالاَْوْقَاتُ، وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ. فَلاَ شَیْءَ إِلاَّ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِی إِلَیْهِ مَصِیرُ جَمِیعِ الاُْمُورِ. بِلاَ قُدْرَة مِنْهَا کَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَ بِغَیْرِ امْتِنَاع مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا. لَمْ یَتَکَاءَدْهُ صُنْعُ شَیْء مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ یَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَبَرَأَهُ، وَ لَمْ یُکَوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَان، وَ لاَ لِخَوْف مِنْ زَوَال وَ نُقْصَان، وَ لاَ لِلاِْسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُکَاثِر، وَ لاَ لِلاِْحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِر، وَ لاَ لِلاِْزْدِیَادِ بِهَا فِی مُلْکِهِ، وَ لاَ لِمُکَاثَرَةِ شَرِیک فِی شِرْکِهِ، وَ لاَ لِوَحْشَة کَانَتْ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَأْنِسَ إِلَیْهَا.
خداوند سبحان بعد از فناى جهان تنها باقى مى ماند، چيزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرينش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنين خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حين و نه زمانى. در آن هنگام سرآمدها، اوقات، سالها و ساعتها همه از ميان مى رود و چيزى جز خداوند يکتاى قاهر نيست، همان خدايى که همه امور به او بازگشت مى کند، کائنات همان گونه که در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند، به هنگام فنا و نابودى نيز توان امتناع را ندارند، زيرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آنها ادامه مى يافت. در آن زمان که موجودات را آفريد آفرينش آن براى او رنج آور نبود و به سبب خلقت آنها خستگى براى او پديد نيامد. خداوند (هرگز) موجودات جهان را براى استحکام بخشيدن به حکومتش نيافريد و نه براى ترس از زوال و نقصان، نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتايى برترى جو و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم، نه براى افزودن بر ملک خويش، نه براى فزون طلبى در برابر شريکى همطراز و نه به سبب وحشت از تنهايى و انس گرفتن با مخلوقات خود.
شرح و تفسیر
من نکردم خلق تا سودى کنم!
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه و در ادامه بحثهایى که قبلا درباره وجود و عدم جهان فرمود، مى افزاید: «خداوند سبحان است که بعد از فناى جهان تنها باقى مى ماند، چیزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرینش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنین خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حین و نه زمان»; (وَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، یَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْیَا وَحْدَهُ لاَ شَیْءَ مَعَهُ. کَمَا کَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا، کَذلِکَ یَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلاَ وَقْت وَ لاَ مَکَان، وَ لاَ حِین وَ لاَ زَمَان).
سپس در ادامه همین بحث مى فرماید: «در آن هنگام سرآمدها و اوقات و سالها و ساعتها همه از میان خواهد رفت (نه موجودى باقى مانده نه وقت و نه زمانى و نه مکانى، زیرا زمان و مکان، زاییده اجسام است و هنگامى که جسمى نباشد زمان و مکانى نیز نیست)»; (عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِکَ الاْجَالُ وَالاَْوْقَاتُ، وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ).
حضرت در نتیجه گیرى مى افزاید: «در آن هنگام، چیزى جز خداوند یکتاى قاهر نیست، همان خدایى که همه امور به او بازگشت مى کند و کائنات همان گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتى نداشتند به هنگام فنا و نابودى نیز توان امتناع را ندارند، زیرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آنها ادامه مى یافت»; (فَلاَ شَیْءَ إِلاَّ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِی إِلَیْهِ مَصِیرُ جَمِیعِ الاُْمُورِ. بِلاَ قُدْرَة مِنْهَا کَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَ بِغَیْرِ امْتِنَاع مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا).
اشاره به این که همه جهان خلقت، در برابر اراده خداوند، تسلیم است; نه در آغاز آفرینش خود، اختیارى داشتند نه به هنگام فنا و پایان زندگى، چون اگر آفرینش و فنا به دست آنها بود از آنجا که بى شک هر موجودى خواهان بقاى خویش است همه موجودات جاودان مى شدند.
البتّه این سخن منافاتى با اختیارى بودن افعال انسانها ندارد، زیرا منظور مولا(علیه السلام)بیان آغاز و پایان خلقت است که از اختیار همه بیرون است و مطابق برنامه اى حکیمانه و زمان بندى شده انجام مى گیرد.
آن گاه به این نکته اشاره مى فرماید: «در آن زمان که چیزى را آفرید آفرینش آن براى او رنج آور نبود و به سبب خلقت موجودات خستگى براى او پدید نیامد»; (لَمْ یَتَکَاءَدْهُ(1)صُنْعُ شَیْء مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ یَؤُدْهُ(2) مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَبَرَأَهُ).
زیرا خستگى و ضعف و ناتوانى مربوط به کسى است که قدرت محدودى دارد، هنگامى که بخواهد زیربار کارى برود که بیش از قدرت اوست ناتوان و فرسوده مى شود و اگر در حد اعلاى قدرت او باشد خسته مى شود; اما براى کسى که قدرتش بى پایان است برداشتن یک پر کاه از زمین با یک کوه عظیم یکسان است. او نیاز به ابزار و آلاتى ندارد که از آن کمک بگیرد، بلکه به محض اینکه اراده کند همه چیز انجام مى شود: (إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).(3)
این بیان مولا هماهنگ با چیزى است که در بخشى از آیة الکرسى در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى فرماید: «(وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَلاَ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا); تخت حاکمیت خداوند آسمان ها و زمین را در برگرفته و حفظ این دو براى او سنگین و موجب زحمت نیست».(4) و در جایى دیگر بعد از اشاره به آفرینش آسمان و زمین مى فرماید: «(وَلَمْ یَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ) ; هرگز به موجب آفرینش آنها خسته نشد».(5)
سپس حضرت در ادامه به بیان این نکته مهم مى پردازد که نه آفرینش جهان خلقت براى جلب نفع و دفع ضررى بوده، چون او غنى بالذات است و نه فانى ساختن آنها بعد از آفرینش به جهت ناراحتى و خستگى از وجود آنها بوده است و به این ترتیب هرگونه نیاز را در آفرینش جهان و سپس در فانى ساختن جهان از ذات پاک او نفى مى کند.
در قسمت اوّل به اهداف هفتگانه اى که معمولا انسان ها را براى انجام کارهاى خویش در نظر مى گیرند اشاره کرده و همه را که از نشانه هاى ضعف و نقصان است از او نفى مى کند، مى فرماید: «هرگز موجودات جهان را براى استحکام بخشیدن به حکومتش نیافرید (زیرا او وجودى است نامحدود و بى نیاز از هر نظر)»; (وَ لَمْ یُکَوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَان).
«و نه براى ترس از زوال و نقصان»; (چون او واجب الوجود است و زوال و نقصان در وى راه ندارد); (وَ لاَ لِخَوْف مِنْ زَوَال وَ نُقْصَان).
«و نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتایى برترى جویى (چرا که او همتایى ندارد)»; (وَ لاَ لِلاِْسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُکَاثِر(6)).
«و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم (چون او ضدّ و دشمنى ندارد و همه چیز و همه کس سر بر فرمانش دارند)»; (وَ لاَ لِلاِْحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِر(7)).
«و نه براى افزودن بر ملک خویش»; (زیرا او نیازى به مخلوقات خود ندارد تا با افزایش آنها نیازش برطرف گردد)»; (وَ لاَ لِلاِْزْدِیَادِ بِهَا فِی مُلْکِهِ).
«و نه براى فزون طلبى در برابر شریکى همطراز (چون نه شریکى دارد و نه قرینى)»; (وَ لاَ لِمُکَاثَرَةِ شَرِیک فِی شِرْکِهِ).
«و نه به سبب وحشت از تنهایى و براى انس گرفتن با مخلوقات خود (زیرا وحشت تنهایى به جهت احساس خطر از ناحیه دشمن یا بروز مشکلات است ولى او نه دشمنى دارد و نه مشکلى)»; (وَ لاَ لِوَحْشَة کَانَتْ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَأْنِسَ إِلَیْهَا).
بدیهى است همه این اهداف هفتگانه به جلب منفعت و دفع ضرر باز مى گردد; ولى امام(علیه السلام) آن دو را به طرز بلیغى تشریح فرموده و انگشت روى همه مصادیق مهم آن گذارده است به گونه اى که از آن رساتر و گویاتر تصور نمى شود.
روشن است هنگامى که همه این اهداف نفى شود، ثابت مى گردد که خداوند آفرینشى که دارد براى فیض بخشى و لطف به آفریدگان است; نه جهت جلب منفعتى براى به خویش، چون جلب منفعت یا دفع ضرر از لوازم ممکنات است و او واجب الوجود است.
نکته
آیا زمانى بود که مخلوقى نباشد؟
آنچه امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه پیرامون فناى دنیا در آغاز و در پایان بیان فرموده به گونه اى که خداوند در آغاز تنهاى تنها بوده و در پایان نیز چنین مى شود، سؤالى را براى
بعضى شارحان نهج البلاغه طرح کرده است که مى گویند: چگونه ممکن است ذات پاک فیاض على الاطلاق زمانى باشد که فیض از آن بروز و ظهور نکند و پاسخ داده اند که منظور عدم وجود اشیا به طور مطلق نیست، بلکه در مرحله ذات خداوند است یعنى موجوداتى بوده اند; اما نه مستقل از او، بلکه وابسته به او (البتّه این پاسخ چندان قانع کننده نیست).
سؤال مهمترى نیز براى ما مطرح است و آن اینکه آنچه را امام درباره فناى جهان فرموده چگونه با ظاهر آیات قرآن سازگار است؟ قرآن در آیات متعددى مى گوید: این جهان در پایان خراب و ویران مى گردد; نه اینکه به کلى نابود شود، مى فرماید: (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ * وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ * وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ).(8)
در جاى دیگر مى فرماید: «(یَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَیْرَ الاَْرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ); آن روز که این زمین به زمین دیگر و آسمان ها به آسمان هاى دیگرى مبدّل مى شوند».(9)
در جاى دیگر مى فرماید: «(وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً * فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً * لاَّ تَرَى فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً); از تو درباره کوه ها سؤال مى کنند بگو پروردگارم آنها را متلاشى کرده بر باد مى دهد سپس زمین را صاف و هموار مى سازد به گونه اى که در آن هیچ پستى و بلندى نمى بینند».(10)
اضافه بر این مى گوید: انسانها روز قیامت از قبرها سر بر مى آورند و بسیارى از دانشمندان معتقدند طبق ظواهر آیات و روایات بهشت و جهنم هم اکنون آفریده شده و اعمال ماست که آنها را گسترش مى دهد.
با این حال چگونه مى توان گفت در پایان جهان همه چیز نابود مى شود و جز خداوند یگانه و یکتا باقى نمى ماند حتى زمان و مکان هم از بین مى رود؟! آن گونه که در خطبه بالا خواندیم. در پاسخ سؤال اوّل مى توان گفت: همان گونه که خداوند فیّاض است حکیم على الاطلاق نیز هست و او فاعل مجبور نیست ممکن است حکمتش چنان ایجاب کند که در آغاز چیزى نباشد سپس موجود شود، بنابراین فیّاض بودن او مانع از عدم اشیا در قبل از آفرینش نیست.
و در پاسخ سؤال دوم ممکن است گفته شود که در آغاز جهان ویران مى شود همان گونه که در آیات بالا اشاره شد; ولى بعد از ویرانى به کلى محو مى گردد به گونه اى که جز ذات پاک خدا باقى نمى ماند. سپس آنچه را فانى شده بود ـ به صورت اعاده معدوم، البتّه در شکل معقولش(11) ـ را به صحنه حیات مى آورد، و درست همانند آنچه در سابق بود همان بهشت و همان دوزخ، همان انسانها و همان قبرها، و این امر معقولى است و در بخش آینده این خطبه نیز اشاراتى به این مطلب دیده مى شود.
1. «لم يتکأده» از «کئد» بر وزن «وعد» به معناى به زحمت افتادن گرفته شده و جمله «لم يتکأده» يعنى چيزى او را به زحمت نيفکند و «کئود» به معناى پرمشقت و رنج است. 2. «لم يؤده» در اصل از ريشه «أود» بر وزن «قول» به معناى ثقل و سنگينى گرفته شده و «لم يؤده» يعنى بر او سنگين و سخت نبود. 3. يس، آيه 82. 4. بقره، آيه 255. 5. احقاف، آيه 33. 6. «مکاثر» از «کثرت» به معناى فزونى گرفته شده و «مکاثر» به کسى مى گويند که فزون طلب و برترى جوى باشد. 7. «مثاور» از ريشه «ثور» بر وزن «غور» گرفته شده که در اصل به معناى «پراکنده ساختن» است (و اگر به گاو نر «ثور» مى گويند به جهت آن است که زمين را شخم مى زند و «مثاور» در اينجا به معناى مهاجم است، زيرا لازمه هجوم پراکنده
ساختن لشکر مقابل است. 8. تکوير، آيات 1-6. 9. ابراهيم، آيه 48. 10. طه، آيات 105-107. 11. اعاده معدوم شکل نامعقولى دارد و شکل معقولى; شکل نامعقول آن اين است که موجود فانى شده با همه ويژگى ها و حتى ويژگى زمان سابق بازگردد. اين محال است، زيرا بازگشت زمان معنا ندارد و تناقض است; ولى شکل معقول آن اين است که
همه چيز جز زمان به صورت نخست باز آيد و شايد عدم توجه به اين تفاوت سبب شده که دانشمندان گرفتار يک نزاع لفظى در مسئله اعاده معدوم بشوند; بعضى آن را محال بدانند و بعضى ممکن.