اين مقاله به بررسي و شناسايي عوامل ضعف خودکنترلي از ديدگاه قرآن کريم ميپردازد. روش تحقيق، توصيف و تحليل آيات قرآن کريم، دربارة خودکنترلي است. از يافتههاي اين پژوهش تقسيم عوامل ضعف خودکنترلي به مستقيم و غيرمستقيم است. در قرآن بر عواملي مانند پيروي از هواي نفس، غفلت از خود، کبر و غرور، خودستايي، وابستگي به دنيا و وسوسة شيطان، بهمثابة عوامل مستقيم ضعف خودکنترلي در انسان، تأکيد شده است. همچنين ضعف نفس و اراده از عوامل غيرمستقيماند که براي زدودن عوامل غيرمستقيم نيز بايد نخست به تقويت نفس و اراده پرداخت. در اين مقاله براي هريک از عوامل راهكاري نيز عرضه شده است.
کليد واژهها: خودکنترلي، عوامل مستقيم و غيرمستقيم، ضعف نفس.
خداوند سبحان انسان را از کمترين موجود آفريد و به سوي ملکوت اعلي سير داد. از فرشتگاني سراپا مطيع محض، بالاتر برد و به خود نزديکتر کرد و براي خلقتي اين چنين، خود را ستود که: «فتبارک الله احسن الخالقين» (مؤمنون: 14)؛ آفرينباد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است. و در نهاد بشر ويژگيهايي به وديعه گذاشت که شايستة جايگاه خليفةاللهي شود.
يکي از ويژگيهاي خاص انسان، خودکنترلي است که درواقع نوعي مديريت بر خويشتن است. با تقويت اين ويژگي انسان ميتواند بر خويشتن خويش لگام زند و از انحرافات و اشتباهات و جرايم دوري كند. در معاشرت صحيح آن را به کار بندد و بدينترتيب، به سوي کمال انساني رهنمون شود. بنا بر آموزههاي ديني، کنترل نفس گاه يا ترک گناه و معصيت، و گاه با انجام دادن واجبات ديني ميسر ميشود که ثمرة اين كنترل تقواست. گاه نيز مبارزه با خود در برابر ناملايمات نفساني، سختيها و مشکلات زندگي است، يا در همزيستي اجتماعي صورت ميگيرد که نتيجة آن «كظم غيظ» است و صبر و حلم را در پي دارد.
در اهميت اين موضوع همين بس که در قرآن کريم چند مرتبه به آن قسم خورده است: «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس: 11-7)؛ سوگند به نَفْس و آنكس كه آن را درست كرد، سپس پليدكارى و پرهيزگارىاش را به آن الهام كرد، كه هركس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد و هر كه آلودهاش ساخت، قطعاً درباخت.
خودکنترلي در روانشناسي با تعابيري مانند کنترل شخصي، منبع کنترل دروني، وجدان و کنترل نفس تبيين ميشود. گوردون آلپورت (1967م) از نظريهپردازان شخصيت، يکي از ويژگيهاي شخصيت بالنده را توانايي کنترل شخصي ميداند. (شعارينژاد، 1385، ص 425) از ديد او: شخصيت سالم چند ويژگي دارد که عمدهترين آنها پذيرفتن خود است. شخصيتهاي سالم ميتوانند همة جنبههاي هستي، ازجمله نقاط ضعف و کاستيهاي خود را بپذيرند و بدون اهميت به آنها، به تلاششان ادامه دهند؛ البته ميبايست اين نقاط ضعف را در جهت پيشرفتشان تقويت کنند (شولتز، 1388، ص 21). کارل راجرز (1987م) ميگويد: «همينطور كه خود پديدار ميگردد، گرايش تحقق خود، (خود را از قوه به فعل رساندن) نمايان ميگردد. اين همان هدفي است كه غالباً اشخاص سالم بدان دست مييابند. در انسان سالمي كه به تحقق خود ميپردازد، الگوي منسجمي ظاهر ميگردد» (همان، ص 43ـ44). به اعتقاد راجرز هرچه انسان از سلامت روان بيشتري برخوردار باشد، آزادانهتر عمل و انتخاب ميكند (همان، ص 52). اريک فروم (1980م) روانشناس ديگري است كه در تبيين خودکنترلي ميگويد: «انسان سالم با زاياندن همة استعدادهاي بالقوة خود، با تبديل به آنچه در توانايياش است و با تحقق بخشيدن به همة قابليتها و تواناييهايش خود را ميآفريند» (همان،71ـ74). کارل يونگ (1196م) يكي از شروط تحقق «خود» را تحصيل شناخت عيني دربارة خود ميداند و مينويسد تا نخست ماهيت «خود» را بهطور كامل نشناسيم فعليت «خود» امكانپذير نيست (همان، ص 136). آبراهام مزلو (1970م) ميگويد: «تا انسان به خود احترام (آقابخشي و افشاريراد، 1379، ص 529) نگذارد احساس ايمني و دروني و اعتماد به خود پيدا نميكند؛ دراينصورت در مقابله با زندگي احساس حقارت و دلسردي و ناتواني ميكند. براي دستيابي به احساس احترام به خود راستين، بايد خود را خوب بشناسيم و بتوانيم فضايل و نقاط ضعفمان را بهطور عيني تشخيص دهيم» (همان، ص 94ـ95). فريتس پرلز (1970م) برآن است كه اشخاص سالم ميتوانند مسئوليت زندگي خويش را بپذيرند؛ ميدانند كه فقط خودشان مسئول حاصل زندگي يا هر آنچه ميگويند و ميكنند و ميانديشند، هستند (همان، ص 193). و نيز ميگويد: «هر ارگانيسمي براي حفظ تعادل، همواره به تعامل با محيط و خودتنظيمي نياز دارد» (همان، ص 69) كه مفهوم تحقق «خود» و آگاهي از «خود» به اين خودتنظيمي كمك ميكند تا انسان روان سالمي داشته باشد. همچنين او ميگويد براي تحقق «خود» نخست بايد همة ابعاد «خويش» را شناخت (همان، ص 141) كه كمالگرايي در اين مفهوم متجلي ميشود و مهمترين ملاك سلامت رواني است (همان، ص 76). به نظر اريكسون (1994م) نيز توان كنترل خويشتن و احساس اينكه انسان ميتواند خويشتن را كنترل كند يكي از ويژگيهاي شخصيت سالم است (لاندين، 1378، ص 306). جوليان راتر (1916م) نيز منبع كنترل را به دو گونة منبع كنترل دروني و منبع كنترل بيروني تقسيم كرده است (کلينکه، 1386، ص 104؛ شولتز، 1378، ص 389؛ سيف، 1384، ص 362).
منبع كنترل عبارت است از پاسخي كه شخص، كموبيش بهصورت آگاهانه، به اين پرسش ميدهد كه چه كسي سرنوشت مرا تعيين ميكند؟ (صفارينيا، 1389، ص 32) افرادي كه منبع كنترل دروني دارند، فكر ميكنند كه مسئول زندگي خودشاناند و بر اساس آن عمل ميكنند. پژوهش راتر نشان داد كه اين افراد از نظر جسمي و رواني سالمتر از افراد ديگرند (برکوويتز، 1372، ص 102؛ کريمي، 1382، ص 102). كسي كه منبع كنترل دروني دارد، معتقد است آنچه بر سرش ميآيد، مثبت يا منفي، ناشي از رفتارش است؛ اما كسي كه منبع كنترل بيروني دارد، عاملهاي بيروني را و نه كارهاي شخصي خود را دخيل ميداند (صفارينيا، 1389، ص 32).
بنابراين انسان با مديريت بر غرايز و نفس خود ميتواند به اين مهم دست يابد؛ اما در اين راه بهطور قطع به دستور عملي جامع و کامل نيازمند است که بهترين الگو در اين زمينه با تأسي از آيات قرآن کريم بهدست ميآيد. در اين پژوهش برآنيم مديريت انسان بر نفسش را از ديدگاه آيات قرآن کريم بررسي کنيم، سپس عواملي را بيان كنيم که سبب ضعف آن ميشود. هرگاه عوامل ضعف خودکنترلي مشخص شود، از آثار آن نيز ميتوان پيشگيري کرد. ازجملة مهمترين اين عوامل که شايد سرآغاز ديگر گناهان باشد، اين موارد است: حسد، غيبت، دروغ، بخل و حقد و کينهتوزي.
خودکنترلي در علوم گوناگون، اصطلاحي علمي است؛ ازاينرو، در تعريف آن، ناگزير علوم مختلف را بررسي ميكنيم.
در روانشناسي تعريف «خود» چنين آمده است: «مجموعة ويژگيهاي فردي است که تفاوت فرد از ديگران يا شباهت او به ديگران را بيان ميکند» (همان، ص 24). خودکنترلي توانايي پيروي از درخواست معقول، تعديل رفتار مطابق با موقعيت، به تأخير انداختن ارضاي يک خواسته در چارچوب پذيرفتهشدة اجتماعي، بدون مداخله و هدايت مستقيم فردي ديگر تعريف شده است. اساس خودکنترلي توانايي فرد در کنترل ارادي فرايندهاي دروني و بروندادهاي رفتاري است (قديري، 1389).
در جامعهشناسي «خود» عبارت است از تجربة آگاهانة فرد از هويت شخصي و بارز که از همة اشياء و مردم ديگر متفاوت است (کافي، 1385، ص 87). در اين علم از خودکنترلي به کنترل خويشتن تعبير شده و در تبيين آن آمده است: «کنترل رفتار، عمل و انديشة خود توسط فردي آگاه و مختار، کنترل خويشن و احراز توان آن لازمة تحقيق آزادي است و خود از بلوغ ذهني منبعث ميشود. کنترل خويشتن در مواردي بهمنظور اجتناب از آلام ناشي از لذت کنوني صورت ميگيرد، ولي در مواردي ديگر در راه تصعيد و ارتقاي انسان به سوي مراحلي برين تحقيق ميپذيرد» (ساروخاني، 1376، ج 2، ص 717).
«خود» در علم مديريت: «عموماً به مجموعة وجودي يا فرديت شخص برميگردد» (دوبرين، 1388، ص 88). خودکنترلي حالتي است در درون فرد که او را به انجام دادن وظايفش متمايل ميسازد؛ بدون آنکه عامل خارجي بر او نظارت داشته باشد (الواني، 1385، ص 134)؛ به عبارت ديگر، خودکنترلي مراقبتي دروني است که براساس آن وظايف محولشده انجام و رفتارهاي ناهنجار و غيرقانوني ترک ميشود. در اين ديدگاه خودکنترلي فرايندي است که براساس آن، افراد بدون اجبار و تهديد و تطميع، به وظايف سازماني خود تعهد نشان ميدهند و از بيشترين توانشان در جهت پيشبرد اهداف سازمان استفاده ميکنند (زارع، 1384).
ارزش انسان به نفس اوست. نفس انسان مراتبي دارد كه ميتواند انسان را به ذلت و پستي بکشاند يا او را به درجات اعلي نزديک کند. يکي از عواملي که نفس، با آن خود را به مقامات بالا ميرساند، خودکنترلي است که در اين فرايند انسان ميتواند با تكيه بر نفس خويش و بدون عاملي ديگر اعضا و جوارح خود را کنترل کند.
بحث از خودکنترلي، انتزاعي است که از رفتار و منش افراد گرفته ميشود. خودکنترلي همان خويشتنداري است که قرآن کريم از آن به تقوا تعبير ميکند. و كرامت انسان در نزد خداوند، براساس آن سنجيده ميشود: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات: 13) يکي از مهمترين ثمرات خودکنترلي تقواست و اثر اين دو بر يکديگر مستقيم بوده، زيادت يکي تقويت ديگري را در پي دارد. اين مراتب در افراد شدت و ضعف دارد، بعضي افراد درجات بالا و گروهي ديگر درجات کمتري دارند. گاه انسان دچار سستي است و نياز به محرکي دارد که او را به سمت جلو حرکت دهد؛ ولي توجه به اين نکته ضروري است تا انسان اراده نکند، نيرويي نخواهد توانست براي او کاري انجام دهد، حتي خداوند؛ زيرا خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)؛ درحقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمىدهد، مگر آنكه آنان خود حال خود را تغيير دهند. رستگاري از آن کساني خواهد بود که بتوانند خود را کنترل کنند. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (مؤمنون: 1). همچنين افراد خودکنترل که افرادي باتقوايند، انسانهايي سالم و کاملاند (طباطبائي، 1417ق، ج 17، ص 196). اينان با روحية سالم خود بهتر ميتوانند به کمال برسند.
اصطلاحي خاص براي خودکنترلي در آيات وجود ندارد؛ اما در قرآن کريم آياتي بر خودکنترلي دلالت دارند که ميتوان آنها را در سه عنوان خلاصه کرد:
هدايت بر اثر کنترل نفس: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ْلا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائده: 105)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد. هرگاه شما هدايت يافتيد، آنكس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند. بازگشت همة شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مىداديد، آگاه خواهد كرد. اين آيه مؤمنان را از اينکه به ديگران بپردازند و خود را فراموش کنند، نهي فرموده است و نيز ميفرمايد ضلالت و گمراهي ديگران شما را در راه به دست آوردن هدايت سست نکند که در اين مسير، بازگشت همه، چه مؤمن و چه گمراه، به سوي خداوند متعال است (ابنعجيبه، 1419ق، ج 2، ص 84). نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مىرساند. در حقيقت، نفس همان مخلوقى است كه انسان از سوي آن يا به سبب ملاحظة آن، محروم و يا رستگار مىشود (طباطبائي، 1417ق، ج 6، ص 164ـ167). براساس آية مزبور خداوند متعال به اصلاح و تزکيه نفس امر فرمودهاند (اندلسي، 1420ق، ج 4، ص 388؛ حقي، بيتا، ج 2، ص 453؛ قطب، 1412ق، ج 2، ص 991؛ گنابادي، 1408ق، ج 2، ص 116). و تا زماني كه نفسهاى خود را اصلاح نكردهايد به غير خودتان نپردازيد؛ زيرا اشتغال به غير، پيش از اصلاح خود، سفاهت است و سبب فساد ديگرى مىشود كه از غير گرفته شده است و سبب استحكام فساد مىشود و آن وقت گمراهي نفس مستحكم و متراكم مىشود (گنابادي، 1408ق، ج 2، ص 116). امام محمدباقر(ع) فرمودند: «خود را اصلاح كنيد، و لغزشهاى مردم را جستوجو مكنيد؛ زيرا اگر شما خود صالح باشيد، گمراهى مردم به شما آسيبي نمىرساند» (قمي، 1367، ج 1، ص 188).
امر به مؤمنان براي کنترل و حفظ خويش و اهلشان: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحريم: 6)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خود و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد. كلمة «قوا» جمع امر حاضر از مصدر «وقايه» است، و «وقايه» بهمعناى حفظ كردن چيزى از هرگونه خطر است كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد (راغب، 1412ق، ص 881). از جملة آن خطرها، خطر پيروي از هواي نفس و معصيت کردن است (طبرسي، 1372، ج 10، ص 477؛ دخيل، 1422ق، ص 758؛ فخر رازي، 1420ق، ج 30، ص 572؛ زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 568؛ فيض کاشاني، 1415ق، ج 5، ص 196) که انسان بايد نفس خويش را از اينها حفظ کند وگرنه گرفتار آتشي ميشود که خود هيزمش است.
عواقب کنترل كردن يا كنترل نكردن نفس دامنگير خود شخص است: «لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (انعام: 164)؛ و هيچكس جز بر زيان خود [گناهى] انجام نمىدهد، و هيچ باربردارى بار [گناه] ديگرى را بر نمىدارد. مفادش اين است كه بهطوركلى اشخاص هيچ عمل زشتى نمىكنند، مگر اينكه خود صاحبان عمل، وزر و وبال آن را به دوش خود خواهند كشيد، و هيچكس وزر ديگرى را به دوش نمىكشد (طباطبائي، 1417ق، ج 7، ص 395). همچنين ميفرمايد: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (بقره: 225)؛ خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمىكند، ولى شما را بدانچه دلهايتان [از روى عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه مىكند، و خدا آمرزنده بردبار است.
بيشترين آياتِ حکايتگر خودکنترلي در قرآن کريم، مربوط به نفس و قلب است؛ همانگونه که در آيات يادشده مشاهده شد، اين نفس است که بايد مراقب اعمال و رفتارش باشد و همواره بر خود مسلط باشد که به خطا نرود. خداوند حکيم براي سعادت و کمال نفس دستورهاي هدايتگري بيان فرموده و به اعمالي که سبب تقويت و ضعف خودکنترلي ميشود، اشاره فرموده است که تفصيل آن در روايات ائمه و کتابهاي اخلاق عالمان ما گنجانده شده است.
عوامل ضعف خودکنترلي، عواملياند که انسان را در کنترل کردن خود دچار سستي ميکند و مانع سعادت و کمال وي ميشود. اين عوامل به دو گونه آسيبزايند: مستقيم و غيرمستقيم.
عواملي که بهطورمستقيم و خودبهخود ضعف خودکنترلي را سبب ميشوند، و شقاوت ابدي انسان را در پي دارند که شرح آن در ادامه ميآيد.
انسان از برترين مخلوقات خداوند متعال است. وجه تفاوتش با ديگر مخلوقات چند چيز است كه ازآن جمله ميتوان به هواي نفس و عقل اشاره كرد (مغنيه، 1424ق، ج 5، ص 68؛ قميمشهدي، 1368، ج 7، ص 449ـ450). اگر انسان بتواند به کمک عقل هواي نفس خويش را کنترل کند ميتواند به بالاترين مقام انساني برسد. هريك از اين دو لازم و ملزوم هماند. اگر هواي نفس نباشد، ادامة حيات غيرممکن است و اگر عقل نباشد هواي نفس طغيان ميکند و سبب گمراهي انسان خواهد شد.
مهمترين عامل فساد و تباهي نفس، پيروي از هواي نفس است. نفس مراتبي دارد كه عبارت است از: نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه، نفس راضيه و نفس مرضيه (حقي، 1412ق، ج 4، ص 275؛ آلوسي، 1415ق، ج 7، ص 73ـ74). نفس اماره انسان را به هواي نفس خويش دعوت ميکند (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 7، ص 232؛ طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 198) و نفسي است که انسان را به گناه و بدي امر ميکند، بهطوريکه اساس بدبختي انسان همين نفس اماره است (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 7، ص 233): «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» (يوسف: 53)؛ و من نفس خود را تبرئه نمىكنم؛ چراكه نفس قطعاً به بدى امر مىكند، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
«هوي» در اصل بهمعنا سقوط يکبارة چيزي از بلندي است (مصطفوي، 1360، ج 11، ص 300؛ فيومي، 1414ق، ج 2، ص 643): «مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى» (طه: 81) که يکي از مصاديق آن خواهش نفساني و تمايل به شهوت است که سبب سقوط انسان ميشود (راغب، 1412ق، ص 849؛ مصطفوي، 1360، ج 11، ص 300؛ فيومي، 1414ق، ج 2، ص 643): «لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُون» (انبياء: 102)؛ صداى آن را نمىشنوند، آنان در ميان آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند. هواي نفس اساس رذايل نفساني (طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 92)، گناه (همان، ج 4، ص 50) و منشأ تسلط شيطان بر آدمي است (طيب، 1378، ج 5، ص 299). خداوند ميفرمايد: «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسوا يومَ الحِساب» (ص: 26)؛ و زنهار، از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا بيرون كند. در حقيقت كسانى كه از راه خدا بيرون مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت. در اين آيه سبب گمراهي انسان پيروي از هواي نفس بيان شده است و قرآن کريم اين امر را ناشي از فراموشي روز قيامت ميداند. اين مسئله تا جايي ادامه دارد که انسان هواي نفس خويش را بتي براي خود قرار ميدهد:
«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان: 43ـ44)؛ آيا آنكس كه هواىِ [نفس] خود را معبود خويش گرفته است ديدى؟ آيا [مىتوانى] ضامنِ او باشى؟ يا گمان دارى كه بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟ آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراهترند.
منظور از معبود گرفتن هواى نفس، اطاعت و پيروى كردن از آن است كه اين يعني عبادت کردن آن و خداوند متعال از اين كار نهي فرموده است (طباطبائي، 1417ق، ج 15، ص 223؛ گنابادي، 1408ق، ج 3، ص 142؛ آلوسي، 1415ق، ج 10، ص 24). و اينكار نهايت جهل است؛ زيرا خداوند به پيروي از عقل فرمان داده است (طوسي، بيتا، ج 7، ص 496ـ497). بنابراين هرکس از هواي نفس خويش پيروي کند درحقيقت راه خداوند را بيراهه رفته و گمراه خواهد شد. همچنين ظلم بزرگي به خود کرده است (بيضاوي، 1418ق، ج 4، ص 180؛ قطب، 1412ق، ج 5، ص 2699): «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (قصص: 50)؛ و كيست گمراهتر از آنكه بىراهنمايى خدا از هوسش پيروى كند؟ بىترديد خدا مردم ستمگر را راهنمايى نمىكند.
مرحوم فيض کاشاني بر اين باور بود که براي اصلاح و درمان بيماريهاي اخلاقي دو شيوه وجود دارد؛ نخست شيوههاي عام و ديگري شيوههاي خاص. آگاهي از عيبها و آثار شوم رذايل، مبارزه با علل آنها، عمل كردن بر ضد آنها، و تصميم براي اصلاح آنها، تضرع، ابتهال و تلاوت قرآن از جمله شيوههاي عام اصلاح است. شيوههاي خاص بستگي به نوع رذيله دارد و متناسب با آن شيوهاي اصلاح گفته شده است (بهشتي، 1388، ص 150).
قرآن کريم انسان را از پيروي هواي نفس منع کرده است و در مسير کمال، شيوة تعديل غرايز را به انسان ميآموزد. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (مائده: 81)؛ عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است. عدالت آن است كه حق هر قوهاى را به او بدهى و هر قوهاى را در جاى خودش مصرف كنى كه دو طرف افراط و تفريط عدالت عبارت است از ستمگرى و ستمكشى (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 370ـ373؛ آملي، 1422ق، ج 1، ص 471). پس براى انسان معناى انسانيت محقق نمىشود، مگر هنگامي كه بتواند قواى مختلف خود را بهگونهاي تعديل كند كه هريك از آنها در حد وسط قرار گيرد و شيوهاي ميانه براي راهي كه برايش برگزيده شده است عمل كند؛ بلكه عدالت در همة قوا همان چيزى است كه ما آن را به نام فضايل مىخوانيم (طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 268).
غفلت، نداشتن علم به علم، يعنى اينكه ندانم كه ميدانم، همان جهالت و ناداني است (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 339؛ ملاحويش، 1382ق، ج 4، ص 142). غفلت مقام و مرتبة انساني را به پستترين درجه، چهبسا درجة حيواني، ميرساند (مصطفوي، 1360، ج 7، ص 24؛ گنابادي، 1408ق، ج 4، ص 167). يکي از عوامل ضعف خودکنترلي جهالت است؛ زيرا اگر انسان از خود غافل شود و خود را فراموش کند، ديگران را امر به نيکي، و نهي از بديها ميكند؛ درحاليکه خود به اين امر و نهي سزاوارتر است. اين ظلم به نفس و خسران آشکاري است (خطيب، بيتا، ج 1، ص 79؛ گنابادي، 1408ق، ج 4، ص 167) که آدمي خود را رها کند و به خود توجهي نداشته باشد. همانگونه که خداي متعال در قرآن کريم ميفرمايد: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره: 44)؛ آيا مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد، با اينكه شما كتاب [خدا] را مىخوانيد؟ آيا [هيچ] نمىانديشيد؟ هيچ نيکي نميتواند از تقوا و تزکيه نفس بهتر باشد (فخر رازي، 1420ق، ج 3، ص 487؛ ابنعربي، 1422ق، ج 1، ص 31): «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى» (بقره: 189). اگر قرار است فردي، فرد ديگر را به خودکنترلي توصيه کند، مهمتر از اين چيست كه انسان نخست خود را کنترل کند سپس به ديگران تذکر دهد. قرآن کريم سبب اين غفلت را غفلت از خداي متعال بيان ميکند: «وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (حشر: 19)؛ و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند. انسان با شهوات و لذات جسماني خويش حجابي ميان خود و خداي خويش قرار ميدهد (ابنعربي، 1422ق، ج 2، ص 331؛ قطب، 1412ق، ج 4، ص 2269) که سبب غفلت از خود و خداي خود ميشود.
غفلت از خود درواقع غفلت از خداوند را در پي دارد و موجب ميشود عملي را از ياد ببرد که به سود اوست (ابنکثير، 1419ق، ج 8، ص 106؛ فيض کاشاني، 1415ق، ج 3، ص 159؛ مغنيه، 1424ق، ج 7، ص 294). همچنين انسان زندگي سختي خواهد داشت: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» (طه: 124)؛ و هر كس از ياد من دل بگرداند، درحقيقت، زندگىِ تنگ [و سختى] خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم. آنها کارشان به گمراهي نيز ميرسد: «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ» (زمر: 22)؛ پس واى بر آنان كه از سختدلى ياد خدا نمىكنند اينان در گمراهى آشكارند. سرانجام شيطان جاي ذکر خدا را ميگيرد و با انسان قرين ميشود: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (زخرف: 36)؛ و هركس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مىگماريم تا براى وى دمسازى باش.
سرچشمة غفلت و بيخبرى هواپرستى است (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 11، ص 26)؛ ازاينرو خداوند ميفرمايند از غافلان پيروي نکنيد: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» (کهف: 28). چنين افرادي از چهارپايان نيز گمراهترند؛ زيرا آنچه را وجه تمايز انسان از ديگر حيوانات است از دست دادهاند و آن تمييز ميان خير و شر، و نفع و ضرر در زندگى انسان با چشم و گوش و دل است (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 336؛ طبرسي، 1372، ج 4، ص 772؛ زمخشري، 1407ق، ج 2، ص 180).
راه درمان غفلت با توجه به آيات بالا، ياد و ذکر خداوند متعال و نيز آگاهي از خود و پيرامون خود است.
عُجب يکي از عوامل ضعف خودکنترلي (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 393) و بهمعناي خودخواهي (طبرسي، 1372، ج 4، ص 672) است که خودستايي ناشي از آن است. بهتدريج اين رذيله انسان را وادار مىكند كه در تماسش با ديگر انسانها به رذيلة ديگرى دچار شود كه نام آن تكبر است اين رذيله همان عاملي است که سبب رانده شدن شيطان از درگاه الهي شد. انسان خودپسند به حكم همان خودپسنديش مىخواهد خود را بالاتر از ديگران جلوه دهد و بندگان خداى را بندة خود بپندارد، اينجاست كه به هر ظلم و ستم و حقكشى و هتك هر حرمتى از محارم الهى دست مىزند، و به خود اجازه مىدهد بر جان، ناموس و اموال مردم دستدرازى كند (طباطبائي، 1417ق، ج 4، ص 372؛ طوسي، بيتا، ج 4، ص 35؛ طبرسي، 1372، ج 3، ص 384).
کبر و غرور يكى از عوامل ضايع کردن خود (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 393) و نشانة عدم خودکنترلي در انسان است. تكبر عبارت است از اينكه كسى بخواهد خود را بالاتر و بزرگتر از ديگران نشان دهد (آلوسي، 1415ق، ج 1، ص 232؛ بيضاوي، 1418ق، ج 1، ص 71). خداوند در قرآن کريم انسان را از اين كار برحذر داشته، ميفرمايد: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً» (اسراء: 137)؛ و در [روى] زمين به نخوت گام برمدار. در تفاسير «مرح» به تکبر تعبير شده است (طوسي، بيتا، ج 6، ص 479؛ طبرسي، 1372، ج 6، ص 641؛ شيباني، 1413ق، ج 3، ص 232؛ ابنقتيبه، بيتا، ص 216؛ بلخي، 1423ق، ج 2، ص 531) و ازآنجايىكه هيچ موجودى به شخصه احترام و كرامتى ندارد، مگر اينكه خداوند سبحان به او شرافت و احترام داده باشد؛ ازاينرو بايد گفت تكبر براي غير خداى تعالى ـ هركس كه باشد ـ صفتي مذموم است؛ زيرا بهجز او هركس كه باشد، از سوي خود جز مذلت چيزى ندارد. آرى، خداى سبحان كبريا دارد و تكبر از او پسنديده است (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 29).
بنابراين، مىتوان گفت تكبر دو گونه است: يكى پسنديده كه آن تكبر خداى تعالى است: «وَلَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (جاثيه: 37)؛ و در آسمانها و زمين، بزرگى از آن اوست، و اوست شكستناپذير سنجيدهكار. کلمة «کبريا» در آية مزبور به عظمت و ملک (آلوسي، 1415ق، ج 13، ص 161) و سلطان قاهر (طبري، 1412ق، ج 25، ص 97؛ زحيلي، 1418ق، ج 25، ص 293) معنا شده است.
نوع ديگر، تكبر ناپسند، و آن تكبرى است كه در مخلوقات هست و آن اين است كه شخص نفس خود را بهناحق، بزرگ تصور كند (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 29؛ حقي، بيتا، ج 8، ص 460).
وجود کبر در شيطان سبب سجده نکردن بر حضرت آدم(ع) و باعث سقوط وي شد: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ» (بقره: 34)؛ و چون فرشتگان را فرموديم. براى آدم سجده كنيد، پس بهجز ابليس ـ كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد ـ [همه] به سجده درافتادند. از امام صادق(ع)روايت شده است كه فرمود: «استكبار» نخستين معصيتى بود كه خداوند با آن نافرمانى شد (قمي، 1367، ج 1، ص 42). ابليس نيز نخستين کسي بود که تکبر ورزيد و کافر شد (عياشي، 1380ق، ج 1، ص 34؛ سيوطي، 1404ق، ج 1، ص 51؛ بحراني، 1416ق، ج 1، ص 177). عواقب بدي در انتظار متکبران است و چه چيز از اين بدتر که بر قلب وي مُهر زنند تا نتواند حقايق را تشخيص دهد: «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» (غافر: 35)؛ خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مُهر مىنهد. سرانجام جهنم جايگاه ابدي هر متکبري است: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ» (غافر: 76)؛ از درهاى دوزخ درآييد، در آن جاودان [بمانيد]. چه بد است جاى سركشان.
راه اصلاح اين رذيله، افزون بر شيوههاي عام اصلاح، تقويت باورهاي ديني، خودشناسي و عمل بر خلاف آن (بهشتي، 1388، ص 167)، به ياد آوردن احاديثي که در مذمت کبر و غرور و در مدح ضد آن يعني تواضع آمده است (نراقي، بيتا، ج 1، ص 306)، ميتواند براي اصلاح اين رذيله سودمند باشد.
زينت و زندگي دنيا وسيلهاي است که انسان را به جايگاه ابدي خود ميرساند و بايد به بهترين شيوه براي رسيدن به مقصد از آن استفاده كرد: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» (رعد: 26)؛ و زندگى دنيا در [برابر] آخرت جز بهرهاى [ناچيز] نيست. خداوند زندگى دنيا را «متاع» خوانده و متاع بهمعناى هر چيزى است كه خود آن هدف نباشد، بلكه وسيلهاى براى رسيدن به هدف باشد (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 329؛ خطيب، بيتا، ج 7، ص 109). اجازة استفاده از اين نعمت الهي به همة انسانها بخصوص افراد باايمان داده شده و فرموده است:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (اعراف: 32)؛ [اى پيامبر] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟ بگو: اين [نعمتها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آوردهاند و روز قيامت [نيز] ويژة آنان است. اينگونه آيات [خود] را براى گروهى كه مىدانند بهروشنى بيان مىكنيم.
زينت دنيا انواع و اقسامي دارد؛ يکي از آنها مال و فرزند است: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (كهف: 46)؛ مال و پسران زيور زندگى دنيايند. و ديگري زنان، طلا، جواهر، اسبان و ديگر نعمتهاي الهي است: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (آل عمران: 46)؛ دوستىِ خواستنيها [ى گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان، از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزار [ها] براى مردم آراسته شده است، [ليكن] اين جمله، ماية تمتع زندگى دنياست، و [حال آنكه] فرجام نيكو نزد خداست. هيچکس جز شيطان اين چيزها را در نظر انسان زينت نميدهد: «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (انعام: 43)؛ و شيطان آنچه انجام مىدادند برايشان آراسته ميگرداند.
زينت دنيا نيز يکي از موارد ضعف خودکنترلي است؛ چراکه اگر انساني مشغول امور دنيوي شود، بسيار اندك به کنترل خود ميپردازد، چهبسا که خود را فراموش کند و مشغول دنيا شود و اين خيلي براي انسان گران تمام ميشود، بخصوص اگر با اين کار هم دنيا و هم آخرتش را تباه سازد؛ ولي اگر اين زينت دنيا را براي رسيدن به مقصد نهايي يعني همان آخرت استفاده کند، هم دنيا و هم آخرت را خواهد داشت.
راه اصلاح اين رذيله اين است که انسان بايد دنيا را براي آخرت بخواهد و در اين مسير دلدادة خدا شود و به او عشق ورزد (بهشتي، 1388، ص 170). به اين فکر کند که دنيا پايدار و مداوم نيست؛ بلکه فناپذير است و خداوند متعال است که فناناپذير و هميشه باقي است (نراقي، 1390، ص 658).
خداوند متعال در قرآن کريم شيطان را دشمني آشکار معرفي کرده است و بيان ميدارد که او را عبادت نکنيد، بلکه مرا بپرستيد؛ چراکه شيطان شما را گمراه خواهد کرد: «أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ، وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً» (يس: 62ـ63)؛ شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست؟ و اينكه مرا بپرستيد اين است راه راست، و [او] گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد. آيا تعقل نمىكرديد؟.
شيطان موجودي سراپا شر است؛ به همين جهت ابليس را شيطان ناميدهاند (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 55؛ خطيب، بيتا، ج 1، ص 58). همچنين به مرتبهاى از روح كه افكار زشت و پليد از آن برخيزد و انسان را به كارهاى زشت و فسادانگيز در اجتماع دعوت كند، شيطان ميگويد (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 87): «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (بقره: 268)؛ شيطان شما را از تهيدستى بيم مىدهد و شما را به زشتى وامىدارد و [لى] خداوند از جانب خود به شما وعدة آمرزش و بخشش مىدهد، و خداوند گشايشگر داناست. هنگاميکه خداوند شيطان را از درگاه خود راند، شيطان سوگند خورد که همة انسانها را گمراه كند: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ» (ص: 82)؛ [شيطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگى را جداً از راه به در مىبرم. بنابراين، ما بايد مراقب خود باشيم که به خطا نرويم و پيرو شيطان نشويم؛ زيرا حتي در روز قيامت نيز از ما دوري ميجويد و ميگويد مرا سرزنش نکنيد؛ بلکه بايد خود را سرزنش کنيد که خودتان باعث بدبختي خود شدهايد: «وَقالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (ابراهيم: 22)؛ و چون كار از كار گذشت [و داورى صورت گرفت] شيطان مىگويد: در حقيقت، خدا به شما وعده داد، وعدة راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف كردم، و مرا بر شما هيچ تسلطى نبود، جز اينكه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد. من فريادرس شما نيستم و شما هم فريادرس من نيستيد. من به آنچه پيش از اين مرا [در كار خدا] شريك مىدانستيد كافرم. آرى، ستمكاران عذابى پردرد خواهند داشت.
بنابراين اگر انسان نفس خود را کنترل کند چنين اتفاقي نخواهد افتاد و فريب نداي شيطان را نخواهد خورد و او را شکست خواهد داد. شيطان از هر راهي که بتواند وارد ميشود و از هيچ حيلهاي براي گمراه كردن انسان دريغ نميكند: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ» (اعراف: 16ـ17)؛ براى [فريفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آنگاه از پيشرو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مىتازم، و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت. از اين آيه برميآيد كه وى نخست در عواطف نفسانى انسان، يعنى در بيم و اميد، و آرزوهاى او، و نيز در شهوت و غضبش تصرف مىكند و آنگاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف برمىخيزد (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 40).
خداوند قهار بنيآدم را از فريب شيطان هشدار ميدهد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ...إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» (اعراف: 27)؛ اى فرزندان آدم، زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد. درحقيقت، او و قبيلهاش، شما را ازآنجاييكه آنها را نمىبينيد، مىبينند. دعوت او مانند دعوت يك انسان از انسان ديگر نيست؛ بلكه بهگونهاي است كه داعى (شيطان) مدعو (انسان) را مىبيند، ولي مدعو، داعى را نمىبيند، و آية شريفة «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (الناس: 4ـ6)؛ از شرّ وسوسهگر نهانى، آنكس كه در سينههاى مردم وسوسه مىكند، چه از جن و [چه از] انس. و به روشني مىفرمايد: «اعمال شيطان به القا در دلهاست، از اين راه است كه انسان را به ضلالت دعوت مىكند (طباطبائي، 1417ق، ج 6، ص 120؛ طبري، 1412ق، ج 30، ص 229؛ طبرسي، 1372، ج 10، ص 869؛ بغوي، 1420ق، ج 5، ص 336).
ذکر و ياد خداوند انسان را از وسوسههاي شيطان در امان ميدارد (نراقي، 1390، ص 104). هرکس كه از ياد خدا غافل شد شيطان همنشين وي ميشود: «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (زخرف: 36).
عواملي که غيرمستقيم در ضعف خودکنترلي نقش دارند، به عوامل زيربنايي که سبب ضعف شخصيت ميشوند، باز ميگردند و بيشتر دامنگير افرادي ميشوند که تعادل روحي ـ رواني ندارند و از مشکلات روحي ـ رواني رنج ميبرند. اين عوامل ميتواند ضعف نفس و ضعف اراده باشد.
ضعف نفس، ناتواني و تحملناپذير نفس است. صفتي ناپسند در انسان که در آن حالت عجز و اضطراب به سراغ انسان ميآيد؛ بهطوريکه انسان ضعيفالنفس در جزييترين کارها نيز نميتواند تصميم درستي بگيرد (نراقي، بيتا، ج 1، ص 235). مؤمن از اين صفت به دور است؛ زيرا عزت از آن مؤمنان است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (منافقون: 8). همانطور که ياد شد مؤثرترين راه درمان هر رذيله، انجام برخلاف آن است؛ خلاف اين رذيله قوت نفس است، بدين معنا که نفس توانمندي تحمل دشواريها و سختيها را دارد. لازمة قوي بودن نفس، اطمينان نفس، ثبات در عقايد، تزلزلناپذيري، احساس توانمندي و مقاومت در برابر ناملايمات و دردها، شکستناپذيري، تصميم و عزم قاطع براي تحصيل آنچه مفيد تشخيص داده ميشود و کسب کمال و فضايل است. ميتوان گفت: همة رذايل از نفس ضعيف و همة فضايل از نفس قوي به دست ميآيد (نراقي، بيتا، ج 1، ص 236ـ237).
اراده از جملة صفاتي است که در خداوند و بندهاش مشترک است، با اين تفاوت که اراده در انسان حالتى نفسانى است كه بر اثر به كار افتادن حواس باطنى پديد مىآيد؛ (مدرسي، 1419ق، ج 1، ص 512؛ موسوي سبزواري، 1409ق، ج 8، ص 88)؛ ولى در خداى تعالى بهمعناى اين است كه براى پديد آوردن چيزى اسبابى را فراهم سازد كه در پي آن اسباب، آن چيز پديد آيد و ممكن نيست كه نيايد. پس مراد بودن چيزى براى خداى تعالى بهمعناى اين است كه او همة اسباب وجود آن را فراهم ساخته و كامل كرده باشد؛ دراينصورت، آن چيز بهطور حتم تحقق خواهد يافت (طباطبائي، 1417ق، ج 10، ص 217؛ طنطاوي، بيتا، ج 12، ص 57): «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس: 82)؛ چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مىگويد: «باش» پس [بىدرنگ] موجود مىشود.
انسان مالك نفس خويش است. اين بدان معناست كه انسان حاكم، مسلط و متصرف بر چشم و گوش و ديگر قوا و افعال خويش است. به اين معنا كه اگر گوش من چيزهايى را مىشنود و چشم من چيزهايى را مىبيند يا ديگر قوايم كارهايى را انجام مىدهند، همه برخاسته از اراده و حكم من است، نه اراده و حكم ديگران؛ اين حقيقتى است كه در تحقق، زوالناپذير است و انتقالش در ما، هيچ شبهه و ترديدى نيست (طباطبائي، 1417ق، ج 7، ص 170ـ171؛ مغنيه، بيتا، ص 237؛ قطب، 1412ق، ج 6، ص 3291). بنابراين ضعف اراده سبب ميشود که انسان اختيار اعضا و قواي خود را از دست بدهد و نتواند بر آنها کنترلي داشته باشد.
«خودکنترلي» در روانشناسي با تعابيري چون کنترل شخصي، منبع کنترل دروني، وجدان و کنترل نفس تبيين ميشود. دراينزمينه روانشناساني مانند گوردن آلپورت، کارل راجرز، اريک فروم، کارل يونگ، آبراهام مزلو، فريتس پرلز، اريکسون و جوليان راتر، بحث کردهاند.
در قرآن کريم بر خودکنترلي تأکيد و عوامل مؤثر در تقويت آن بررسي شده است در قرآن آنچه به خودکنترلي آسيب ميرساند به انسانها گوشزد ميشود تا بدينترتيب با پيشگيري از آنها به خودکنترلي و شخصيت سالم دست يابند. بنابراين نفس بايد مراقب اعمال و رفتار خويش بوده، همواره بر خود مسلط باشد که خطا نكند. نفس با کارهايش راه سعادت و شقاوت خود را انتخاب ميکند.
از عوامل مستقيم ضعف خودکنترلي، پيروي از هواي نفس که مهمترين عامل فساد و تباهي انسان است، غفلت از خود که غفلت از خداوند را سبب ميشود، وابستگي به زينت زندگى دنيا، کبر و غرور خودستايي و وسوسة شيطان است که همة اين عوامل را در نظر انسان زيبا جلوه ميدهد و ضعف نفس و ضعف اراده از عوامل غيرمستقيم آن.
دانشمندان اخلاق مانند فيض کاشاني و نراقين براي زدودن عوامل ضعف خودکنترلي، بر آگاهي از عيبها و آثار شوم آنها، و اصلاح رذايل از طريق مبارزه با علل آنها و تمرين عملي بر خلاف آنها، تأکيد کردهاند.
ابنعجيبه، احمدبن محمد (1419ق)، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، قاهره، حسن عباس زکي.
ابنعربي، ابوعبدالله محيالدين محمد (1422ق)، تفسير ابنعربي، محقق رباب سمير مصطفي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
ابنقتيبه، عبداللهبن مسلم (بي تا)، غريب القرآن لابن قتيبه، بي جا، بي نا.
ابنکثير دمشقي، اسماعيل بن عمرو (1419ق)، تفسير القران العظيم، محقق شمس الدين محمد حسين، بيروت، دارالکتب العلميه.
اندلسي، ابوحيان محمد بن يوسف (1420ق)، البحرالمحيط في التفسير، محقق محمد جميل صدقي، بيروت، دارالفکر.
آقابخشي، علي و مينو افشاري راد (1379)، فرهنگ علوم سياسي، تهران، چاپار.
آلوسي، محمود (1415ق)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، محقق عطيه علي عبد الباري، بيروت، دارالکتب العلميه.
آملي، حيدر (1422ق)، المحيط الأعظم و البحر الخضم، محقق محسن موسوي تبريزي، چ سوم، تهران، وزارت ارشاد.
بحراني، هاشم (1416ق)، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
برکوويتز، لئونارد (1372)، روانشناسي اجتماعي، ترجمة محمدحسين فرجاد و عباس محمدي اصل، بي جا، اساطير.
بغوي، حسين بن مسعود (1420ق)، معالم التنزيل في تفسير القرآن، محقق عبدالرزاق المهدي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
بلخي، مقاتل بن سليمان (1423ق)، تفسير مقاتل بن سليمان، محقق عبدالله محمود شحاته، بيروت، دارإحياء التراث.
بهشتي، محمد (1388)، آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن(5) فيض کاشاني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
بيضاوي، عبدالله بن عمر (1418ق)، أنوارالتنزيل و اسرار التأويل، محقق محمد عبدالرحمان مرعشلي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
حقي، اسماعيل (بيتا)، روح البيان، بيروت، دارالفکر.
خطيب، عبد الکريم (بيتا)، تفسير القرآني للقرآن، بي جا، بي نا.
دخيل، عليبن محمدعلي (1422ق)، الوجيز في تفسير الکتاب العزيز، چ دوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.
دوبرين، اندرو. جي (1388)، مديريت رفتار سازماني با رويکرد روان شناسانه، ترجمة مراد کردي و ميترا آفتاب آذري، تهران، صفار-اشراقي.
راغب اصفهاني، حسينبنمحمد (1412ق)، المفردات في غريب القرآن، محقق صفوان عدنان داودي، دمشق، دارالعلم.
زارع، حميد، «الگويي از خودکنترلي در فرهنگ اسلامي» (1384)، حوزه و دانشگاه، ش 45، ص 44- 57.
زحيلي، وهبة بن مصطفي (1418ق)، التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، چ دوم، بيروت، دارالفکر المعاصر.
زمخشري، محمود (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دارالکتاب العربي.
ساروخاني، باقر (1376)، دايرة المعارف علوم اجتماعي، تهران، کيهان.
سيف، علياکبر (1384)، روانشناسي پرورشي، چ چهاردهم، تهران، آگاه.
سيوطي، جلالالدين (1404ق)، الدرالمنثور، قم، کتابخانة آيتالله مرعشي نجفي.
شعارينژاد، علياکبر (1385)، نگاهي نو به روانشناسي انسان سالم، تهران، اطلاعات.
شولتر، دو آن پي و سيدني الن (1378)، تاريخ روانشناسي نوين، ترجمة علياکبر سيف و ديگران، تهران، دوران.
شولتز، دو آن (1388)، روانشناسي کمال، ترجمة گيتي خوشدل، چ شانزدهم، تهران پيکان.
شيباني، محمدبن حسن (1413ق)، نهج البيان عن کشف معاني القرآن، محقق حسين درگاهي، تهران، بنياد دايرةالمعارف اسلامي.
صفارينيا، مجيد (1389)، روانشناسي اجتماعي در تعليم و تربيت، تهران، دانشگاه پيام نور.
طباطبائي، سيدمحمدحسين (1417ق)، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
طبرسي، فضلبنحسن (1372)، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
طبري، محمدبن جرير (1412ق)، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه.
طنطاوي، محمد (بيتا)، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، بيجا، بينا.
طوسي، محمدبنحسن (بيتا)، التبيان في تفسير القرآن، محقق احمد قصير عاملي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
طيب، عبدالحسين (1378)، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ دوم، تهران، اسلام.
عياشي، محمدبن مسعود (1380ق)، کتاب التفسير، محقق هاشم رسولي محلاتي، تهران، چاپخانه علميه.
فخر رازي، محمدبنعمر (1420ق)، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربي.
فيض کاشاني، محسن (1415ق)، تفسير الصافي، محقق حسين اعلمي، چ دوم، تهران، الصدر.
فيومي، احمدبنمحمد (1414ق)، المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، چ دوم، قم، دارالهجره.
قديري، محمدحسين، «خودکنترلي کودک؛ خمير مايه خويشتن داري اخلاقي، (1389)، راه تربيت، ش 11، ص 78- 116.
سيد قطب (1412ق)، في ظلال القرآن، چ هفدهم، بيروت، دارالشروق.
قمي، عليبنابراهيم (1367)، تفسير قمي، محقق طبيب موسوي جزايري، چ چهارم، قم، دارالکتاب.
قميمشهدي، محمدبن محمدرضا (1368)، کنزالدقائق و بحرالغرائب، محقق حسين درگاهي، تهران، وزرات ارشاد اسلامي.
کافي، مجيد (1385)، مباني جامعهشناسي، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي.
کريمي، يوسف (1382)، روانشناسي اجتماعي، چ يازدهم، تهران، ارسباران.
کلينکه، کريس آل (1386)، مهارتهاي زندگي، ترجمة شهرام محمدخواني، تهران، رسانه تخصصي.
گنابادي، محمد (1408ق)، بيان السعاده، چ دوم، بيروت، مؤسسه الأعلميللمطبوعات.
لاندين، رابرت ويليام (1378)، نظريهها و نظامهاي روانشناسي، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، ويرايش.
مصطفوي، حسن (1360)، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مغنيه، محمد جواد (1424ق)، الکاشف، تهران، دارالکتب الإسلاميه.
مکارم شيرازي، ناصر (1421ق)، الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل، قم، مدرسة امام علي بن ابي طالب.
ملا حويش آل غازي، عبدالقادر (1382ق)، بيان المعاني، دمشق، مطبعه الترقي.
نراقي، احمد (1390)، معراج السعاده، چ چهارم، قم، طوباي محبت.
نراقي، محمدمهدي (بيتا)، جامعالسعادات، محقق محمد کلانتر، چ چهارم، نجف، دارالنعمان للطباعه.
الواني، مهدي (1385)، مديريت عمومي، چ بيست و ششم، تهران، ني.
--------------