شرح آیات 8 لغایت 16 سوره مبارکه بقره
8- وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ
9- يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ
10- فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
11- وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ
12- أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَٰكِنْ لَا يَشْعُرُونَ
13- وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ
14- وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ
15- اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ
16- أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ
8) گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم.» در حالی که ایمان ندارند.
9) می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند ( اما ) نمی فهمند.
10) در دلهای آنان یک نوع بیماری است خداوند بر بیماری آنان افزوده و به خاطر دروغهایی که میگفتند ، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست.
11) و هنگامی که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» می گویند: «ما فقط اصلاح کننده ایم»!
12) آگاه باشید! اینها همان مفسدانند ولی نمی فهمند.
13) و هنگامی که به آنان گفته شود: «همانند ( سایر ) مردم ایمان بیاورید!» می گویند: «آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟!» بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند!
14) و هنگامی که افراد باایمان را ملاقات می کنند ، و می گویند: «ما ایمان آورده ایم!» ( ولی ) هنگامی که با شیطانهای خود خلوت می کنند ، می گویند: «ما با شمائیم! ما فقط ( آنها را ) مسخره می کنیم!»
15) خداوند آنان را استهزا می کند و آنها را در طغیانشان نگه می دارد ، تا سرگردان شوند.
16) آنان کسانی هستند که «هدایت» را به «گمراهی» فروخته اند و ( این ) تجارت آنها سودی نداده و هدایت نیافته اند.
گروه سوم منافقان
آیات فوق، شرح فشرده و بسیار پر مغزى پیرامون منافقان و ویژگى هاى روحى و اعمال آنها بیان مى کند.
توضیح این که: اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح.
این گروه، که قرآن از آنها به عنوان «منافقین» یاد مى کند و ما، در فارسى از آنها تعبیر به «دورو» یا «دو چهره» مى کنیم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمین محسوب مى شدند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالباً شناخت آنها مشکل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقیق و زنده اى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد .
نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى فرماید: «بعضى از مردم هستند که مى گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ).
* * *
آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب، حساب مى کنند: «آنها با این عمل مى خواهند خدا و مؤمنان را بفریبند» (یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا).
«در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند اما نمى فهمند» (وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).
آنها با انحراف از راه صحیح و صراط مستقیم، عمرى را در بیراهه مى گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد مى دهند و جز ناکامى و شکست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گیرند.
* * *
آنگاه، قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است، انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگى کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است; چرا که ظاهر و باطن، روح و جسم همه مکمل یکدیگرند.
اگر مؤمن است، تمام وجود او فریاد ایمان مى کشد و اگر منحرف شود، باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است، این دو گانگى جسم و روح درد تازه و بیمارى اضافى است، این یک نوع تضاد، ناهماهنگى و از هم گسستگى است که حاکم بر وجود انسان مى شود.
مى گوید: «در دل هاى آنها بیمارى خاصى است» (فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ).
اما از آنجا که در نظام آفرینش، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود.
و یا به تعبیر دیگر تراکم اعمال و افکار انسان در یک مسیر، آن را پررنگ تر و راسخ تر مى سازد، قرآن اضافه مى کند: «خداوند هم بر بیمارى آنها مى افزاید» (فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً).
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان، دروغ است و تا بتوانند، تناقض ها را که در زندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: «براى آنها عذاب الیمى است به خاطر دروغ هائى که مى گفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
* * *
پس از آن، به ویژگى هاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند مى فرماید: «هنگامى که به آنها گفته شود: در روى زمین فساد نکنید، مى گویند: ما فقط اصلاح کننده ایم»! (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدُوا فِی الأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداریم!
* * *
اما قرآن در آیه بعد مى گوید: «بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لایَشْعُرُونَ).
بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین، سبب شده که تدریجاً گمان کنند، این برنامه ها مفید، سازنده و اصلاح طلبانه است، و همان گونه که سابقاً نیز اشاره کردیم، گناه اگر از حدّ بگذرد، حس تشخیص را از انسان مى گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه مى کند، و ناپاکى و آلودگى به صورت طبیعت ثانوى او در مى آید.
* * *
نشانه دیگر این که: آنها خود را عاقل و هوشیار، و مؤمنان را سفیه، ساده لوح و خوش باور مى پندارند، آن چنان که قرآن مى گوید: «هنگامى که به آنها گفته مى شود: ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم»؟! (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ).
و به این ترتیب، افراد پاکدل، حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى کنند و شیطنت و دوروئى و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت مى شمرند، آرى در منطق آنها عقل، جایش را با سفاهت عوض کرده است.
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: «بدانید سفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند» (أَلاإِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لایَعْلَمُونَ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در آید و به جاى تمرکز و وحدت شخصیت، دوگانگى و چند گانگى را پذیرا گردد، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!
* * *
سومین نشانه آنها آن است که هر روز، به رنگى در مى آیند و در میان هر جمعیتى با آنها هم صدا مى شوند، آن چنان که قرآن مى گوید: «هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایمان آوردیم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا).
ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم!
«اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود، به خلوتگاه مى روند مى گویند ما با شمائیم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ).
«و اگر مى بینید ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).
ما بر افکار و اعمالشان در دل مى خندیم، مى خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید!
* * *
سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: «خدا آنها را مسخره مى کند» (اللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ).
«و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند» (وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ).(1)
* * *
آخرین آیه مورد بحث، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز، شوم و تاریک چنین بیان مى کند:
«آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند» (أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى).
و به همین دلیل، «تجارت آنها سودى نداشته» بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ).
«و هرگز روى هدایت را ندیده اند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ).
* * *
نکته ها:
1 ـ پیدایش نفاق و ریشه هاى آن
هنگامى که انقلابى در محیطى روى مى دهد ـ مخصوصاً انقلابى همچون انقلاب اسلام که بر پایه هاى حق و عدالت قرار داشت ـ مسلماً منافع گروهى غارتگر، ظالم و خودکامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروى مسلح، فشار اقتصادى، تبلیغات مستمر اجتماعى، سعى مى کنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامى که نشانه هاى پیروزى انقلاب بر همه قدرت هاى محیط آشکار شود گروهى از مخالفان تاکتیک و روش عملى خود را تغییر داده، ظاهراً تسلیم مى شوند اما در واقع یک گروه زیر زمینى مخالف را تشکیل مى دهند.
اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف، منافق نامیده مى شوند،(2)خطرناک ترین دشمنان انقلاب اند; زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلاى صفوف مردم پاک و راستین، و حتى گاهى در پست هاى حساس نفوذ مى کنند.
انقلاب اسلام، نیز در برابر چنین گروهى قرار گرفت، یعنى تا زمانى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از «مکّه» به «مدینه» هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتى تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «مدینه»، نخستین پایه حکومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ «بدر»، این مسأله آشکارتر گشت، یعنى رسماً حکومت و دولتى کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیارى از سردمداران «مدینه» مخصوصاً یهود که در آن زمان مورد احترام عرب ها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمى نسبتاً با سواد، و از نظر وضع اقتصادى، پیشرفته بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر(صلى الله علیه وآله) بشارت چنین ظهورى را مى دادند.
افراد دیگرى هم در «مدینه» بودند که داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند، ولى با هجرت رسول خدا حساب ها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند، توده هاى مردم به سرعت به پیامبر(صلى الله علیه وآله)ایمان مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان، آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست جز این که ظاهراً مسلمان شوند; زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى، خطر نابودى آنها را در بر داشت به ویژه این که عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالباً از آنان جدا شده بودند.
روى این اصل، راه سومى انتخاب کردند، و آن این که ظاهراً مسلمان شوند و در خفا نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزى کنند.
کوتاه سخن این که بروز «نفاق» در یک اجتماع معمولاً معلول یکى از دو چیز است: نخست پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع.
و دیگر ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویاروئى با حوادث سخت.
* * *
2 ـ لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک، نفاق و منافق، مخصوص عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)نبوده است و در هر جامعه اى این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر اساس معیارهاى حساب شده اى که قرآن براى آنها به دست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زیان و یا خطرى ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره «منافقین» و روایات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذکر شده است(3) از جمله:
1 ـ هیاهوى بسیار و ادعاهاى بزرگ، و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ.
2 ـ در هر محیطى رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتى مطابق مذاق آنان حرف زدن، با مؤمنان «آمَنّا» گفتن و با مخالفان «إِنّا مَعَکُم»!
3 ـ حساب خود را از مردم جدا کردن، و تشکیل انجمن هاى سرّى، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده.
4 ـ خدعه، نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى، پیمان شکنى و خیانت.
5 ـ خود برتربینى، و مردم را ناآگاه، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن.
خلاصه، دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت.
چه تعبیر زیبائى دارد قرآن در آیاتى که خواندیم مى گوید: فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: «آنها دل هاى بیمار دارند» چه بیمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیمارى از خود برتربینى و یا نداشتن شهامت براى رویاروئى با حوادث دردناک تر؟
ولى همان گونه که بیمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به کلى مخفى کرد بلکه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشکار مى شود، بیمارى نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.(4)
* * *
3 ـ وسعت معنى نفاق
گر چه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهراً در صف مسلمانانند، اما باطناً دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان «رگه هاى نفاق» نام مى بریم.
مثلاً در حدیثى مى خوانیم: ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ إِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ، مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ، وَ إِذا حَدَّثَ کَذِبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَف:
«سه صفت است در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد، نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند».(5)
مسلماً این گونه افراد، منافق به معنى خاص نیستند، ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصاً درباره ریاکاران از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: الرِّیاءُ شَجَرَةٌ لاتُثْمِرُ إِلاَّ الشِّرْکَ الْخَفِیَّ، وَ أَصْلُهَا النِّفاقُ!: «ریا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است».(6)
در اینجا توجه شما را به سخنى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) درباره منافقان جلب مى کنیم:
«اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مى کنم، و از منافقان بر حذر مى دارم، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگ هاى گوناگون در مى آیند، به قیافه و زبان هاى متعدد خودنمائى مى کنند از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما استفاده مى کنند، و در هر کمینگاهى به کمین شما مى نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فریب مردم گام بر مى دارند، از بیراهه ها حرکت مى کنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد مىورزند و (اگر به کسى) بلائى وارد شود خوشحال مى شوند، امیدواران را مأیوس مى کنند، در هر راهى کشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشک ساختگى مى ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى کشند، اگر چیزى بخواهند اصرار مىورزند، و اگر ملامت کنند پرده درى مى نمایند».(7)
* * *
4 ـ کارشکنى هاى منافقان
نه تنها براى اسلام که براى هر آئین انقلابى و پیشرو، منافقان خطرناک ترین گروه اند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى کنند و از هر فرصتى براى کارشکنى استفاده مى نمایند.
گاهى مؤمنان راستین را که با اخلاص تمام، سرمایه مختصرى را در راه خدا انفاق مى کردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنان که قرآن مى گوید: الَّذینَ
یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم:
«آنها که مؤمنان با اخلاص را به خاطر انفاق هاى (کوچک اما بى ریا) مسخره مى کنند، خداوند آنها را استهزا مى کند و عذاب دردناکى در انتظارشان است».(8)
و گاهى در انجمن هاى سرّى خود، تصمیم مى گرفتند، کمک هاى مالى خود را از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به کلى قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنان که در سوره «منافقون» آمده است: هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لایَفْقَهُونَ:
«آنها مى گویند کمک هاى مالى خود را از کسانى که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است، ولى منافقان نمى دانند».(9)
گاهى تصمیم مى گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به «مدینه»، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب، مؤمنان را از «مدینه» بیرون کنند و مى گفتند: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ:
«اگر به مدینه باز گردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد»!.(10)
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبیل جمع آورى محصول هاى کشاورزى، از شرکت در برنامه هاى جهاد، خود دارى کرده و در شدیدترین لحظات، پیامبر (صلى الله علیه وآله) را تنها مى گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همین موضع گیرى هاى بسیار خصمانه، در آیات زیادى از قرآن، آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره «منافقون» پیرامون وضع آنها نازل شده است.
در سوره هاى «توبه»، «حشر» و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن نیز، مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند، از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره «بقره» از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گوید.
* * *
5 ـ فریب دادن وجدان
مشکل بزرگى که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو مأمور بودند هر کس اظهار اسلام مى کند، با آغوش باز از او استقبال کنند، و از تفتیش عقائد در مورد اشخاص خوددارى نمایند.
از سوى دیگر، باید مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى که با قیافه حق به جانب و به نام یک فرد مسلمان، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد، در حالى که در باطن، سدّ راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه، فکر مى کردند مى توانند خداوند و مؤمنان را براى همیشه فریب دهند، در حالى که بدون توجه خود را فریب مى دادند.
تعبیر به «یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا» (با توجه به معنى مخادعه که به معنى نیرنگ و خدعه از دو طرف است) مفهوم دقیقى را ترسیم مى کند و آن این که آنها بر اثر کوردلى، اعتقاد داشتند: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) یک خدعه گر است که براى حکومت بر مردم، دین و نبوت را مطرح ساخته، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست!، بنابراین از یکسو کار این منافقین، خدعه و نیرنگ بود.
و از سوئى دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ) هر دو پندار آنها را در هم مى کوبد.
از یکسو اثبات مى کند: تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوى دیگر مى گوید: این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند; چرا که سرمایه هاى اصیلى را که خداوند براى نیل به سعادت در وجودشان آفریده، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خیر و نیکى، با کوله بارى از گناه، از دنیا مى روند.
البته، هیچ کس خدا را نمى تواند فریب بدهد; چرا که او با خبر از آشکار و نهان است، بنابراین تعبیر به «یُخادِعُونَ اللّه» یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با پیامبر و مؤمنان، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است، (در موارد دیگرى از قرآن نیز دیده مى شود که خداوند براى تعظیم پیامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و یا این که بر اثر عدم شناخت صفات خدا، با افکار کوتاه و ناقص خود، به راستى فکر مى کردند ممکن است چیزى از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضى دیگر از آیات قرآن دیده مى شود.
به هر حال، آیه فوق، اشاره روشنى به مسأله فریب وجدان دارد و این که بسیار مى شود انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش مى زند، و کم کم براى خود این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ) تا با فریب وجدان، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گویند: یکى از سران آمریکا در پاسخ این که چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هیروشیما، و ناکازاکى) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم!!
آرى، منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها، بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن این که: دست از تجاوزگرى بردارند و ملت ها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین، نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان، و چه دردناک است که انسان، این واعظ درونى، این پلیس همیشه بیدار و این نماینده الهى را در درون خود، خفه کند، و یا آن چنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش به گوش نرسد.
* * *
6 ـ تجارت پر زیان
در قرآن مجید کراراً فعالیت هاى انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانى هستیم که با سرمایه هاى فراوانِ خداداد: سرمایه عقل، فطرت، عواطف، نیروهاى مختلف جسمانى، مواهب عالم طبیعت، و بالاخره رهبرى انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ مى گذاریم، گروهى سود مى برند، پیروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند که اصل سرمایه را نیز از دست داده، و به تمام معنى ورشکست مى شوند نمونه کامل گروه اول، مجاهدان راه خدا هستند، چنان که قرآن درباره آنها مى گوید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَة تُنْجیکُمْ مِنْ عَذاب أَلیم * تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ:
«اى افراد با ایمان! آیا شما را راهنمائى به تجارتى بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان مى بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان مى شود) * به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید».(11)
و نمونه واضح گروه دوم، منافقان اند که قرآن در آیات فوق، پس از ذکر کارهاى مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل، انجام مى گیرد مى گوید: «آنها کسانى هستند که هدایت را با گمراهى مبادله کردند و این تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مایه هدایت شد».
این گروه در موقعیتى قرار داشتند که مى توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محیطى مملوّ از صفا و صداقت و ایمان.
اما آنها به جاى این که: از این موقعیت خاص که در طول قرون و اعصار تنها نصیب گروه اندکى شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهى را خریدند، هدایتى که در درون فطرتشان بود، هدایتى که در محیط وحى موج مى زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان این که با این کار مى توانند، مسلمین را در هم بکوبند و رؤیاهاى شومى را که در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت:
نخست این که: سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را از دست دادند بى آن که در مقابل آن سودى ببرند.
و دیگر این که: حتى به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند; زیرا اسلام با سرعت، پیشرفت کرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.
* * *
1 ـ «یَعْمَهُونَ» از ماده «عمه» (بر وزن همه) به معنى تردد و تحیر در کارى است و به معنى کوردلى و تاریکى بصیرت که اثر آن سرگردانى است نیز آمده است (به کتاب هاى «مفردات راغب»، و تفسیر «المنار»و «قاموس اللغة» مراجعه شود).
2 ـ «منافق» از ماده «نفق» (بر وزن شفق) به معنى کانال ها و نقب هائى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند.
3 ـ «کافى»، جلد 2، صفحه 393، باب صفة النفاق و المنافق (دار الکتب الاسلامیة) ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحه 172، باب 103، النفاق ـ «غرر الحکم»، صفحه 458، الفصل الثانى فى النفاق (انتشارات دفتر تبلیغات).
4 ـ براى توضیح بیشتر به جلد چهارم تفسیر «نمونه» ذیل آیات 141 تا 143 سوره «نساء»، صفحات 174 تا 178 و نیز به جلد هفتم، ذیل آیات 49 تا 57 سوره «توبه»، صفحات 438 تا 450 مراجعه فرمائید.
در سوره «توبه» ذیل آیات 62 تا 85 نیز بحث هاى فراوانى در این زمینه مطالعه خواهید فرمود (جلد هشتم، صفحات 19 تا 72).
5 ـ «سفینة البحار»، جلد 2، صفحه 605 ـ «کافى»، جلد 2، صفحه 290 ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحه 108، حدیث 8.
6 ـ «سفینة البحار»، جلد اول، ماده «رئى» ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحه 200، حدیث 37.
7 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 194 ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحه 177، حدیث 6.
8 ـ توبه، آیه 79.
9 ـ منافقون، آیه 7.
10 ـ منافقون، آیه 8.
11 ـ صف، آیات 10 و 11.
...............
تفسیر نمونه