يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ!.
امام علیه السلام فرمود : زمانى بر مردم فرا مىرسد كه تنها حيلهگرانِ سخنچين، مقرّبند وتنها فاجرانِ بدكار،ظريف ولطيف شمرده مىشوندوافرادباانصاف،ضعيف وناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان كمك به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (كه حق مسلم خويشاوندان است) منت، و عبادت (كه وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترىجويى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حكومت به مشورت زنان وفرمانروايى كودكان و تدبير خواجههاست.
شرح و تفسير
پيش گويى عجيب اين كلام حكمت آميز و پرمحتوا يكى از خبرهاى غيبى است كه امام(عليه السلام) از زمان هاى آينده بيان مى كند و هشدارى است به اصحاب و ياران و پيروانش. امام(عليه السلام) زمانى را پيش بينى مى كند كه سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه كار نيك و گرانبها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالايق زمام حكومت را به دست مى گيرند. نخست مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرب مى شوند و تنها فاجرانِ بدكار ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد با انصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلاَ يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ). اشاره به اين كه در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احكام الهى و كتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سيرت و گنه كار و فاسد بر سر كار مى آيند و نيكان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنين شرايطى منكر معروف و معروف منكر مى گردد. تعبير به «ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مكر و حيله و در اصل به معناى خشك و بى حاصل بودن زمين است. افراد حيله گر و سخن چين و مكّار را به همين سبب ماحل گفته اند. «فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است كه هرچه بر زبانشان آمد مى گويند و از شوخى هاى ركيك و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند. «مُنْصِف» كسى است كه حق مردم را به خوبى ادا مى كند; ولى در محيط زشت كاران چنين كسى را آدمى ضعيف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود; ولى در نظر آنها افرادى كه اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى كنند، آدم هاى زرنگ و لايقى هستند. سپس مى افزايد: «(سه كار بسيار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان كمك به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (كه حق مسلم خويشاوندان است) منّت، و عبادت (كه وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود»; (يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ). آرى در زمانى كه ايمان و اخلاق از جامعه برچيده شود، مردم دليلى نمى بينند كه به نيازمندان كمك كنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گويند: فلان مقدار به فلان نيازمند داديم و به همان اندازه از سرمايه ما كم شد و اين خسارت است و نيز هنگامى كه به ديدار بستگان خود مى روند آن را دِين شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلكه گويى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند و هنگامى كه وظيفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى اين كه خضوع و تواضعشان بيشتر شود خود را از ديگران برتر و بلند مقام تر مى شمرند. كوتاه سخن اين كه از اعمال به ظاهر نيك خود نتيجه هاى وارونه مى گيرند. جمله امام(عليه السلام) «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فيهِ غُرْماً» شبيه چيزى است كه در قرآن مجيد آمده است كه درباره عرب جاهلى مى فرمايد: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً); بعضى از عرب هاى باديه نشين (كه از تعاليم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مى كند غرامت و خسران براى خود مى پندارد». و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مِنّاً» شبيه چيزى است كه در آيه 17 سوره «حجرات» آمده است: «(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَّ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِْيمَانِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ); آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهيد خداوند بر شما منت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است اگر (در ادعاى ايمان) صادق هستيد». روشن است ايمان آوردن به پيامبر الهى وظيفه، بلكه برنامه سعادت و تكامل و افتخار است. اين چيزى نيست كه سبب منت بر پيامبر گردد. همچنين صله رحم همان گونه كه اشاره كرديم وظيفه دينى و انسانى است كه هر كس موفق به آن شود بايد خدا را شكر گويد و مفتخر باشد نه اين كه وسيله منّت گردد. همچنين عبادت مكتب عالى تربيت انسان است و بايد وسيله تواضع و خضوع انسان در پيشگاه خدا گردد نه اين كه وسيله برترى جويى بر مردم شود. آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه عامل فساد در چنين جامعه اى اشاره مى كند كه سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرمايد: «در آن زمان حكومت به مشورت زنان و فرمانروايى كودكان و تدبير خواجه ها خواهد بود»; (فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ). بى شك، زنان در اسلام در بسيارى از حقوق با مردان برابرند، بلكه گاهى از آنان پيشى مى گيرند; ولى با توجه به ساختمان عاطفى آنها اداره بعضى از امور از توان آنها خارج است. به همين دليل در تمام دنيا حتى در زمان ما كه شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر كرده ابتكار تمام حكومت ها و پست هاى مهم سياسى و اقتصادى و جنگى ـ جز در موارد بسيار معدودى ـ در دست مردان است چرا كه آنها آمادگى بيشترى براى اين كار دارند. حال اگر حكومت با مشورت زنان باشد مشكلات غير قابل انكارى به وجود خواهد آمد. در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سيّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است كه اشاره به كنيزانى است كه در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شديد آنها قرار داشتند. آنها نيز از اين علاقه استفاده كرده و در مسائل حكومت دخالت مى كردند و حتى افرادى كه مى خواستند در امور حكومت تأثير بگذارند گاهى از طريق آنها در خليفه يا پادشاه نفوذ مى كردند. بعضى از روان شناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزيى دقيق تر از مردان اند; ولى در تصميم هاى كلان مشكل دارند و به همين دليل امر حكومت كه نياز به كلان نگرى دارد براى آنها مشكل است. منظور از «امارة الصبيان» (حكومت كودكان) ممكن است مفهوم ظاهرى آن باشد كه در طول تاريخ بارها كودكان كم سن و سالى به حكومت رسيده اند و امر حكومت به دست مادر يا بستگان نزديك آنها انجام مى گرفت و يا معناى كنايى آن مراد باشد; يعنى كسانى كه افكار بچه گانه دارند و دورنگر نيستند و افكار عميق ندارند. نيز «تدبير الخصيان» (تدبير خواجه ها) ممكن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد كه در بعضى از دوران هاى تاريخى وجود داشته و خلفا يا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آنها مى گماردند كه خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد كنند. آنان با كمك همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منويات خود را در حكومت اجرا مى كردند و كسانى كه در حاشيه بودند از نفوذشان استفاده مى كردند و به اين ترتيب نظام جامعه در مسيرهاى غلط و در طريق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور معناى كنايى آن باشد، زيرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود بسيارى از صفات مردان را نيز از دست مى دادند و تدبير آنها تدبير ضعيفى مى شد تا آنجا كه بعضى گفته اند: در ميان خواجگان در طول تاريخ كمتر نابغه اى پيدا شده است. نكته ارزش هاى واقعى همه انسان ها طالب اشياى گرانبها و مقامات عالى و شخصيت و احترامند ولى ارزش ها را چه كسى تعريف يا تعيين مى كند؟ پاسخ آنكه كسانى كه زمام حكومت يا رشته فكرى مردم را در دست دارند، يعنى امرا و علما ارزش ها را تعيين مى كنند. حال اگر آنها از مسير منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى كاذبى را عرضه بدارند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود و مردم ارزش هاى واقعى را رها كرده، به دنبال ارزش هاى كاذب مى روند. مثلا در دوران جاهليت كه ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعيين مى كرد هنگامى كه قرآن بر مردى نازل شد تهى دست و فاقد پشتيبان هاى انسانى، تعجب كردند و گفتند: (لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٌ; چرا اين قرآن بر يكى از ثروتمندان با شخصيت مكه و طائف نازل نشده است يا فرعون هنگامى كه موسى را در لباس چوپانى ديد تعجب كرده گفت: «(فَلَوْلاَ أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَب); چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد». بر اين اساس مهم ترين كارى كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود; ثروت را تحقير كرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد و شعار (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ)جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همين امر همه چيز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بيراهه ها به مسيرهاى واقعى هدايت فرمود.