وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فی خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ، وَ فی عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ، وَ فی قَتْرَةِ الظَّلاَمِ الاَْیْهَمِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تَخُومَ الأَرْضِ السُّفْلَى، فَهِیَ کَرَایَات بِیض قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ الْهَوَاءِ، وَ تَحْتَهَا رِیحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَیْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِیَةِ، قَدْ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الإِیِمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الإِیقَانُ بِهِ إِلى الْوَلَهِ إِلیْهِ، وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلى مَا عِنْدَ غَیْرِهِ.
گروهى از آنها در درون ابرهاى پر آب و بر فراز کوههاى عظيم و مرتفع و در پوشش تاريکى هاى شديد قرار دارند و گروهى ديگر از آنها قدمهايشان تا قعر زمين پايين رفته و (قامت آنها) همچون پرچم هاى سفيدى دل هوا را شکافته و در زير آن بادهايى است که با سرعت و نظم حرکت مى کند و آنها را در مرزهاى معيّنى نگه مى دارد; اشتغال به عبادت پروردگار، تمام وجودشان را پر کرده است، و حقيقت ايمان ميان آنان و معرفت خدا پيوند داده، و يقين به پروردگار، آنها را تا سر حدّ عشق به او پيش برده است، و به جهت علاقه اى که به آنچه نزد خداست دارند به چيزى نزد غير او نمى انديشند.
شرح و تفسیر
فرشتگانى که تدبیر امور جهان مى کنند
در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) بعد از شرح حال فرشتگان وحى، به شرح حال اصناف دیگرى از فرشتگان الهى مى پردازد و مى فرماید: «گروهى از آنها در درون ابرهاى پر آب و بر فراز کوه هاى عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکى هاى شدید قرار دارند». (وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فی خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ،(1)(3)الظَّلاَمِ الأَیْهَمِ(4)). وَ فی عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ،(2) وَ فی قَتْرَةِ
«دُلَّح» جمع «دالح» به معناى ابرهاى پر آب است و «شُمَّخ» جمع «شامِخ» به معناى مرتفع و «قَتْرَه» در اینجا به معناى خفا، و مخفى گاه و «أَیْهَم» به معناى شب هاى فوق العاده تاریک است و به نظر مى رسد که منظور امام(علیه السلام) اشاره به فرشتگانى است که مأمور بر ابرهاى باران زا و کوه هاى بلند و تاریکى ها هستند که هر کدام در تدبیر این جهان - به فرمان پروردگار - سهمى دارند همان ها که قرآن مجید در آیه 5 سوره «نازعات» به عنوان «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً» از آنان تعبیر کرده است.
این احتمال نیز داده شده که: این گروه از فرشتگان نقشى در آفرینش آن ابرها و کوه ها و تاریکى ها دارند و در هر صورت مأموریت آنها یک مأموریت تکوینى است. بر خلاف گروه فرشتگان وحى، که مأموریت تشریعى دارند.
سپس به معرّفى گروه دیگرى از فرشتگان پرداخته، چنین مى فرماید: «گروهى دیگر از آنها قدم هایشان تا قعر زمین پایین رفته و (قامت آنها) همچون پرچم هاى سفیدى دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایى است که با سرعت و نظم حرکت مى کند و آنها را در مرزهاى معیّنى نگه مى دارد». (وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تَخُؤمَ(5)هَفَّافَةٌ،(7)). تَحْبِسُهَا عَلَى حَیْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِیَةِ الأَرْضِ السُّفَلَى، فَهِیَ کَرَایَات بِیض قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ(6) الْهَوَاءِ، وَ تَحْتَهَا رِیحٌ
تعبیر بالا شبیه چیزى است که در «خطبه اوّل» نهج البلاغه آمده که مى فرماید: «وَ مِنْهُمُ الثَّابِتُهُ فِی الأَرَضِینَ السُّفْلَى أَقْدامُهُمْ، وَ الماَرِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْیَا أَعْنَآقَهُمْ; گروهى از آنها (به قدرى عظیم هستند که) پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا گذشته است».
بدیهى است این تعبیرات، اشارات و کنایاتى است نسبت به این گروه از فرشتگان بلند پایه و والا مقام که ما تنها شبحى از آن را درک مى کنیم; چرا که اطلاع زیادى از آفرینش آنها نداریم. تنها براى شخصى مانند على(علیه السلام) و سایر معصومان(علیهم السلام) که حجابهاى جهان غیبت بر دیده آنان نیفتاده، درک حقیقت این تعبیرات به طور کامل ممکن است و ما باید به همین علم اجمالى خود در این زمینه قناعت کنیم.
در ادامه این سخن، ضمن چهار جمله، توصیف کاملى از وضع این فرشتگان بزرگ و والاقدر مى کند. مى فرماید: «اشتغال به عبادت پروردگار، تمام وجود آنها را پر کرده و حقیقت ایمان، میان آنان و معرفت او پیوند داده و یقین به پروردگار آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده و (به همین دلیل) به خاطر علاقه اى که به آنچه نزد خداست دارند به چیزى که نزد غیر اوست نمى اندیشند».
(قَدْ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الإِیِمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الإِیقَانُ بِهِ إِلى الْوَلَهِ(8)). إِلیْهِ، وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلى مَا عِنْدَ غَیْرِهِ
این تعبیرات چهارگانه به یقین با یکدیگر در ارتباطند; اشتغال به عبادتِ پروردگار، سبب تقویت ایمان هر چه بیشتر مى شود و قوّت ایمان، سرانجام به عشق منتهى مى گردد و هنگامى که عشق او وجود انسان، یا فرشته را پر کند، به غیر او نمى اندیشد و جز آنچه نزد اوست نمى طلبد.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل مى کند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشَقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا، وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ، وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ، وَ تَفَرَّغَ لَهَا; فَهُوَ لایُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنیَا عَلَى عُسْر، أَمْ عَلَى یُسْر; برترین مردم کسى است که عاشق عبادت و بندگى باشد و آن را در آغوش گیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با تمام جسد آن را لمس کند و یکباره به آن پردازد; چنین کسى اعتنایى به وضع دنیاى خود ندارد که آیا در زحمت است یا راحت».(9)
ناگفته پیداست که نه عبادت فرشتگان آنها را از مأموریت هایشان در تدبیر جهان - به امر خدا - باز مى دارد و نه عبادت اولیاء الله آنها را از تدبیر دین و دنیا و وظائف فردى و اجتماعى مانع مى شود. چرا که آنها همه اینها را به عشق او بجا مى آورند و در مسیر اطاعت فرمان اوست.
1. «دُلَّح» جمع «دالح» از مادّه «دلوح» به معناى ابرهاى پر باران است; گويى به خاطر سنگينى، آهسته حرکت مى کنند. (زيرا ريشه اصلى اين لغت، به معناى آهسته حرکت کردن و گامهاى کوتاه برداشتن است). 2. «شُمَّخ» جمع «شامخ» از مادّه «شموخ» به معناى بلند و مرتفع شدن است و به همين مناسبت کوههاى مرتفع را شامخ مى گويند. 3. «قَتْره» به معناى تنگى و ضيق و انضمام چيزى به چيزى است و از آنجا که تاريکى شديد چنين است که گويى بخش هاى تاريکى روى هم متراکم شده است، اين واژه درباره آن در جمله بالا بکار رفته است. 4. «أَيْهم» در اصل به معناى شخص ديوانه و ناقص العقل است و به بيابانى که آب و آبادانى ندارد و به شبى که ستاره در آن ديده نمى شود، نيز اطلاق مى گردد و منظور از «ألظَّلاَمُ الأَيْهَم» در جمله بالا تاريکى شديد است. 5. «تُخوم» جمع «تخم» (بر وزن شخم و تخت هر دو آمده)، در اصل به معناى حدّ است و در اينجا «تُخُوم الأَرْض» به معناى اعماق زمين است. 6. «مخارق» جمع «مَخْرق» از مادّه «خرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره کردن و شکاف دادن و سوراخ نمودن است و مخارق هوا به معناى شکافهايى است که در ميان طبقات هوا به وجود مى آيد. 7. «هفّافه» از مادّه «هفّ» (بر وزن صفّ) به معناى سرعت در سير است و «ريح هفّافه» به بادهايى گفته مى شود که با سرعت در حرکت است. و گاه گفته اند: «هفّافه» به معناى پاکيزه و سا کن است، ولى
اين معنا چندان تناسبى با عبارت بالا ندارد و بعيد نيست هر دو معنا را در يک مفهوم بتوان ادغام کرد و گفت: منظور بادهاى سريعى است که به صورت منظّم در جريان است. 8. «وَلَه» به معناى متحيّر شدن از شدّت اندوه است تا آنجا که گاه بى قرار شود و عقل را از دست بدهد; سپس به عشق هاى سوزانى که آرامش و قرار از انسان مى گيرند نيز، اطلاق شده است. 9. کافى، جلد دوم، صفحه 83، باب العباده، حديث 3.