أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ اللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِیَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ.
لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ.
اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (زيرا همه تسليم فرمان من بوديد) تا اينکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانيها از اينجا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنان کوبنده تر و خستگى آفرين تر بود. من ديروز امير و فرمانده بودم; ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم!! ديروز من شما را نهى مى کردم; ولى امروز شما مرا نهى مى کنيد و اين درحالى است که شما بقاى در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم.
شرح و تفسیر
همرزمان سست و نادان
همان گونه که در بالا آمد، این سخن را هنگامى امام ایراد فرمود که على رغم میل باطنى او اکثریت لشکریانش ـ به دلایل مختلفى ـ اصرار بر پایان جنگ و تسلیم در برابر امر حکمین داشتند. حضرت در واقع به این سؤال پاسخ مى دهد که چرا تسلیم توطئه عمر و عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و پذیرش امر حکمین شد، مى فرماید: «اى مردم! پیش از این، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (همه تسلیم فرمان من بودید) تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره اى جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان کوبنده تر و خستگى آفرین تر بود»; (أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ(1) الْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ اللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِیَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ).
این سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آنها که مى دانستند پایانش پیروزى است; ولى متأسّفانه در اقلیّت بودند. امام در این سخن از یک سو عذر خود را در پذیرش پیشنهاد آتش بس و قبول حکمیّت در مقابل این اقلیّت بیان مى کند و از سوى دیگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پیروزى نهایى در برابر اکثریت خسته از جنگ بیان مى دارد و کثرت شهدا را مجوّز تسلیم در برابر خواسته هاى انحرافى دشمن نمى داند.
سپس در توضیح این سخن مى افزاید: «من دیروز امیر و فرمانده بودم; ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم دیروز من شما را نهى مى کردم; ولى امروز شما مرا نهى مى کنید و این درحالى است که شما بقاى در دنیا را (به قیمت از دست دادن پیروزى بر دشمن) دوست دارید و من نمى توانم شما را به چیزى که دوست ندارید وادار کنم»; (لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ!).
این سخن باز پاسخى است به دو گروه: اقلیتى که طرفدار ادامه جنگ تا پیروزى بودند و نسبت به قبول امر حکمین و پایان نبرد در آستانه پیروزى ایراد داشتند، حضرت مى فرماید: من چه کنم زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغیان برداشته اند و از سوى دیگر به اکثریتى که تسلیم پیشنهاد دشمن شده بودند مى گوید: شما نه به موجب احترام قرآن این پیشنهاد را پذیرفتید; بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکارى در راه خدا بود.
نکته
از دست دادن فرصتى بزرگ!
لحن بسیار ملایم کلام بالا که نشان مى دهد امیرمؤمنان على(علیه السلام) در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممکن است موجب این سؤال شود که چرا امام به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعیت جنگ را که در مراحل نهایى و آستانه پیروزى بود، پیش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنى امیّه و پیروانشان رهایى بخشد؟
پاسخ این سؤال را باید در لابه لاى تاریخ صفین جستجو کرد.
توضیح اینکه در بحثهاى گذشته به این نکته اشاره کردیم که مخالفان جنگ تنها فریب خوردگان از صحنه سازى عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها نبودند; بلکه گروهى از افراد ضعیف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند و گروهى از منافقان و دشمنان امام که فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گل آلود مناسب مى دیدند، دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام مى خواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این باره مى نویسد که امام(علیه السلام) به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالک پیغام فرستاد من چگونه بازگردم در حالى که نشانه هاى پیروزى ظاهر شده است. به امام عرض کنید فقط یک ساعت به من مهلت بدهد، من کار را تمام مى کنم. گروه کثیرى که اطراف امام(علیه السلام) را گرفته بودند هنگامى که پیغام مالک را شنیدند خشمگین شدند و (با نهایت بى شرمى) به امام(علیه السلام)گفتند: ظاهراً به مالک دستور داده اى دست از جنگ بردارد; ولى در پنهان، کسى را مأمور کرده اى که فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهیم کشت همان گونه که عثمان را کشتیم. نمایندگان امام(علیه السلام) به سوى مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند آیا دوست دارى که تو در اینجا پیروز شوى; ولى پنجاه هزار شمشیر بالاى سر امیرمؤمنان على(علیه السلام) کشیده شده باشد؟! (و قصد شهید ساختن او را داشته باشند).
مالک گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمین نشسته و شمشیرها بالاى سر او برق مى زند و مى گویند اگر اشتر برنگردد تو را خواهیم کشت. اشتر گفت واى بر شما، سبب چیست؟ گفتند: قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى که آن منظره را دیدم گفتم باید منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان امیرمؤمنان(علیه السلام) (در برابر این گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضى تا آن حد، پیش رفته اند که آن حضرت را میان دو چیز مخیر کنند یا تسلیم معاویه شود یا او را بکشند، در حالى که جز جماعت اندکى یار و حامى نداشت. هنگامى که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد و گفت: واى بر شما آیا بعد از پیروزى، خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشیده شده اى کم خردان! اى سفیهان. آنها نیز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فریاد زدند: قرآنها، قرآنها را دریابید، غیر از این راهى نمى بینیم.
در این هنگام امام(علیه السلام) در برابر پیشنهاد حکمیت، تسلیم شد تا مشکل عظیم ترى را با مشکل کوچک ترى برطرف سازد و گفتار بالا را ایراد فرمود: (کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً...).(3)
بعضى از قراین و شواهد نشان مى دهد که مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها توطئه مشترکى از سوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه امیرمؤمنان على(علیه السلام) و گروهى از شامیان به سرکردگى عمرو بن عاص و همکارى اشعث بن قیس منافق که در لشکر امام حضور داشت، بود و آنها مى خواستند به هر قیمتى شده جلوى پیروزى امام(علیه السلام) را بگیرند و ساده لوحان را بفریبند.(4)
در ذیل خطبه 35، جلد دوم، صفحه 364 نیز بحث مشروحى درباره حکمیت داشتیم که در واقع تکمیلى براى این بحث محسوب مى شود.
1. «نهکتکم» از ريشه «نهک» بر وزن «نهى» در اصل به معناى کهنه کردن و فرسودن است و در مواردى که انسان به رنج و تعب شديد مى افتد و درهم کوبيده مى شود به کار مى رود. 3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 30-31 . 4. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 214 مراجعه کنيد