یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَ لکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّة وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ، یَمْلِکُونَنَا وَ لاَ نَمْلِکُهُمْ! وَهَاهُمْ هؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُکُمْ، وَالْتَفَّتْ إِلَیْهِمْ أَعْرَابُکُمْ، وَ هُمْ خِلاَلَکُمْ یَسُومُونَکُمْ مَا شَاؤُوا; وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَة عَلَى شَیْء تُرِیدُونَهُ! إِنَّ هذَا الاَْمْرَ أَمْرُ جَاهِلِیَّة، وَ إِنَّ لِهوُلاَءِ الْقَوْمِ مَادَّةً. إِنَّ النَّاسَ مِنْ هذَا الاَْمْرِ ـ إِذَا حُرِّکَ ـ عَلَى أُمُور: فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ تَرَى ما لاَ تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى هذَا وَ لاَ ذَاکَ، فَاصْبِرُوا حَتَّى یَهْدَأَ النَّاسُ، وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا، وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً; فَاهْدَؤُوا عَنِّی، وَانْظُرُوا مَاذَا یَأْتِیکُمْ بِهِ أَمْرِی، وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً، وَ تُسْقِطُ مُنَّةً، وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً. وَ سَأُمْسِکُ الاَْمْرَ مَا اسْتَمْسَکَ. وَإِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّواءِ الْکَیُّ.
برادران من! از آن چه شما مى دانيد من بى اطلاع نيستم ; ولى چگونه مى توانم (در شرايط فعلى) قدرت بر اين کار (مجازات قاتلان عثمان) را به دست آورم ; حال آن که آن ها همچنان بر قدرت و شوکت خويش باقى اند و بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه اى نداريم و اين ها جمعيّتى هستند که بردگان شما نيز با جوش و خروش به آنان پيوسته اند و اعراب باديه نشين نيز به آن ها ملحق شده اند (اضافه بر اين، آن ها يک دشمن خارجى نيستند; بلکه) در ميان شما قرار دارند و هر گونه بلايى را که بخواهند مى توانند بر سر شما بياورند.
آيا با اين حال شما قدرتى بر اجراى خواسته هاى خود داريد، اين کار (قيام شورشيان در برابر عثمان) کار دوران جاهليّت بود و اين گروه پشتيبان هايى دارند و اگر حرکتى (براى مجازات قاتلان) صورت گيرد، مردم به چند گروه تقسيم مى شوند: گروهى همان را مى خواهند که شما مى خواهيد و گروهى رأى شان بر خلاف رأى شماست و گروه سوّمى نه با شما هستند نه با آن ها (و به اين ترتيب شکاف عميقى در جامعه اسلامى رُخ مى دهد) بنابراين صبر کنيد تا مردم آرام گيرند و دل ها از تب و تاب بيفتد و حقوق به آسانى گرفته شود، مرا آسوده بگذاريد و به من فشار نياوريد و ببينيد چه دستورى از سوى من براى شما مى آيد. کارى نکنيد که قدرت ما را تضعيف کند و شوکت ما را فرو ريزد و سستى و ذلّت به بار آورد. من (در برابر اين گروه) تا آن جا که ممکن است خويشتن دارى مى کنم امّا اگر راه ديگرى نيابم، آخرين درمان، داغ کردن و سوزاندن (محل زخم) است.
شرح وتفسیر
علل تأخیر در مجازات قاتلان عثمان
این خطبه، چنان که در آغاز آن گفته شد، پاسخى است براى ایرادى که گروهى از صحابه و یاران آن حضرت مطرح مى ساختند و آن، این که چرا امام(علیه السلام)درباره مجازات قاتلان عثمان، اقدام نمى کند؟ امام(علیه السلام) ضمن یک تحلیل بسیار دقیق و حساب شده، مطلب را موشکافى کرده و به آن ها پاسخ مى گوید. نخست مى فرماید: «برادران من! از آن چه شما مى دانید من بى اطلاع نیستم ; ولى چگونه مى توانم (در شرایط فعلى) قدرت بر این کار را به دست آورم؟» (یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَ لکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّة).
بسیار مى شود که ایرادکنندگان بر پیشوایان دین، تصورشان این است که به نکته تازه اى دست یافته اند که اگر رعایت بشود به مصلحت جامعه اسلامى است. آن ها در واقع مو را مى بینند و از پیچش آن غافلند! به ابرو نگاه مى کنند و از اشارت هاى آن بى خبرند و از مسایل پیچیده و پشت پرده آگاهى ندارند!
لذا امام(علیه السلام) به دنبال این سخن، شرایط اجتماعى آن روز را براى آن ها تشریح مى کند تا روشن شود که پیشنهادشان در آن شرایط، عملى نیست. مى فرماید: «آنان (کسانى که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقى اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه اى نداریم» (وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ(1) عَلَى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ، یَمْلِکُونَنَا وَ لاَ نَمْلِکُهُمْ!).
چگونه مى توان در آغاز امر خلافت در برابر یک گروه متشکل و منسجم و خشمگین ایستاد؟! جز این که خون هاى زیادى ریخته شود، نتیجه اى به بار نخواهد آمد!
شاهد این گفتار امام(علیه السلام) روایتى است که بعضى از شارحان نهج البلاغه نقل کرده اند که امام(علیه السلام) (در آغاز کار خود) مردم را جمع کرد و اندرز داد; سپس فرمود: «لتقم قتله عثمان» قاتلان عثمان بپا خیزند. در این هنگام همه حاضران جز افراد کمى به پا خاستند.(2)
سپس امام(علیه السلام) به نکته دیگرى اشاره مى کند و مى فرماید: «این ها جمعیّتى هستند که بردگان شما نیز با جوش و خروش به آنان پیوسته اند و اعراب بادیه نشین نیز به آن ها ملحق شده اند (اضافه بر این، آن ها یک دشمن خارجى نیستند; بلکه) در میان شما قرار دارند و هر بلایى را که بخواهند مى توانند بر سر شما بیاورند» (وَهَاهُمْ هؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُکُمْ، وَالْتَفَّتْ إِلَیْهِمْ أَعْرَابُکُمْ، وَ هُمْ خِلاَلَکُمْ یَسُومُونَکُمْ(3) مَا شَاؤُوا).
از این تعبیرات به خوبى استفاده مى شود که شورش بر ضد عثمان بسیار ریشه دار بود و مخصوصاً گروه هاى محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.
امام(علیه السلام) پس از ذکر این سخن مى افزاید: «آیا با این حال شما قدرتى بر اجراى خواسته هاى خود دارید؟» (وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَة عَلَى شَیْء تُرِیدُونَهُ!).
اشاره به این که در شرایط فعلى نه شما مى توانید دست به چنین برنامه اى بزنید و نه من.
سپس براى تأکید این مطلب، امام(علیه السلام) تحلیل دیگرى ارائه مى فرماید: «این کار (کار شورشیان در برابر عثمان) کار دوران جاهلیّت بود و این گروه پشتیبان هایى دارند» (إِنَّ هذَا الاَْمْرَ أَمْرُ جَاهِلِیَّة، وَ إِنَّ لِهوُلاَءِ الْقَوْمِ مَادَّةً).
اشاره به این که اگر بنا بود عثمان براى تصرف هاى نادرست در بیت المال و سپردن مقامات حسّاس کشور اسلامى به نااهلان از اقوام و خویشان خود محاکمه شود باید از طریق صحیح شرعى و نزد قضات عادل این کار انجام گیرد; ولى نتیجه شورش هاى حساب نشده، هر چه باشد، شبیه حرکت هاى دورانِ جاهلیّت است و با جمله «ان لهؤلاء القوم مادّة» همان حقیقتى را که در عبارات گذشته ذکر شد، بیان مى فرماید که این گروه، تنها نیستند; بردگان، اعراب بیابانى و جمعى از سیاست بازان حرفه اى که در انتظار رسیدن مقاماتى اند آن ها را تقویت مى کنند; بنابراین درگیر شدن با آن ها مصلحت نیست.
در ادامه این سخن به این نکته اشاره مى فرماید که درگیر شدن با قاتلان عثمان، سبب تفرقه در کلّ جامعه مى شود; مى فرماید: «و اگر حرکتى (براى مجازات قاتلان) صورت گیرد، مردم به چند گروه تقسیم مى شوند: گروهى همان را مى خواهند که شما مى خواهید و گروهى رأى شان بر خلاف رأى شماست و گروه سوّمى نه با شما هستند نه با آن ها (و به این ترتیب شکاف عمیقى در جامعه اسلامى رُخ مى دهد)» (إِنَّ النَّاسَ مِنْ هذَا الاَْمْرِ ـ إِذَا حُرِّکَ ـ عَلَى أُمُور: فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ تَرَى ما لاَ تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى هذَا وَ لاَ ذَاکَ).
«حال که چنین است صبر کنید تا مردم آرام گیرند و دل ها از تب و تاب بیفتد و حقوق به آسانى گرفته شود» (فَاصْبِرُوا حَتَّى یَهْدَأُ(4) النَّاسُ، وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا، وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً(5)).
سپس در تأکید دیگرى مى افزاید: «مرا آسوده بگذارید و به من فشار نیاورید و ببینید چه دستورى از سوى من براى شما مى آید. کارى نکنید که قدرت ما را تضعیف کند و شوکت ما را فرو ریزد و سستى و ذلّت به بار آورد» (فَاهْدَؤُوا عَنِّی، وَانْظُرُوا مَاذَا یَأْتِیکُمْ بِهِ أَمْرِی، وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ(6) قُوَّةً، وَ تُسْقِطُ مُنَّةً(7)، وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً).
اشاره به این که در مسائل اجتماعى، شتابِ بى جا نتیجه منفى دارد. نباید پیش از فراهم شدن شرایط و زمینه ها، اقدام به امرى کرد; چرا که ناکامى در آن سبب سستى و ذلّت و شکست است; همان گونه که در خطبه پنجم گذشت: «وَ مُجْتَنِى الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِیناعِها کَالزَّارِع بِغَیْرِ اَرْضِهِ; کسى که میوه اش را پیش از رسیدن بچیند، همچون کسى است که بذر را در زمین نامناسبى بپاشد (که سرمایه و نیروى خود را تلف کرده ونتیجه اى عاید وى نمى شود).(8)
و در آخر خطبه بادو جمله پر معنا سخن را به پایان مى برد; مى فرماید: «من (در برابر این گروه) تا آن جا که ممکن است خویشتن دارى مى کنم امّا اگر راه دیگرى نیابم، آخرین درمان، داغ کردن و سوزاندن (محل زخم) است!» (وَ سَأُمْسِکُ الاَْمْرَ مَا اسْتَمْسَکَ. وَإِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّواءِ الْکَیُّ(9)).
این سخن مى تواند اشاره به فشارهایى باشد که از سوى طالبان خون عثمان به امام(علیه السلام) وارد مى شد; مى فرماید: تا آن جا که ممکن است مقاومت مى کنم و دست به شمشیر نمى برم; ولى اگر راه هاى مسالمت آمیز را به روى خود بسته ببینم، ناچار به زور متوسّل مى شوم و به هیاهوى شورشیان پایان مى دهم.
احتمال دیگر این است که این جمله اشاره به کسانى باشد که خون عثمان را دست آویزى براى مخالفت با امام(علیه السلام) قرار داده بودند (مانند طلحه و زبیر) امام(علیه السلام)مى فرماید: من تا آن جا که مى شود راه مسالمت را با آنان مى پویم و اگر نشد به ناچار وارد نبرد مى شوم.
البتّه این احتمال با بقیه خطبه چندان سازگار نیست; چون از مثل طلحه و زبیر و گروه آنان سخنى در بین نبود; مگر این که سیّد رضى(رحمه الله) به هنگام گلچین کردن خطبه جمله هایى از کلام امام(علیه السلام) را حذف کرده باشد و آن هم در این جا بعید به نظر مى رسد.
جمله «آخر الدواء الکىّ» ضرب المثل معروفى است که نخست در مورد زخم هاى هولناک آمده که در گذشته، همه طرق درمان را مى آزمودند و اگر راهى براى درمان پیدا نمى شد، محل زخم را با آهن داغ مى سوزاندند که درمانى بسیار دردناک بود; سپس این جمله به صورت کنایه، در موارد دیگر که از جهاتى با آن شباهت دارد به کار مى رود ; بنابراین در مواردى که تمام درهاى معمولى ومسالمت آمیز بسته شود، این جمله را به کار مى برند.(10)
نکته
1 ـ مشکلات در راه اجراى عدالت
آن چه امام(علیه السلام) در این خطبه بیان فرموده، یک مطلب جدّى است; نه آن گونه که بعضى پنداشته اند جنبه اسکاتى داشته باشد. به راستى در آن زمان، شورشیان بر ضدّ عثمان، نیرومند بودند و به همین سبب، حتّى بعضى از صحابه که موافق عثمان بودند، جرأت مقابله با آن ها را به هنگام قتل عثمان نداشتند.
و از آن مهم تر این که معاویه، هنگامى که به قدرت رسید و سال ها از این ماجرا گذشته بود و اساساً تمام قدرت خود را به بهانه خونخواهى عثمان به چنگ آورده بود، جرأت نکرد قاتلان عثمان را محاکمه کند و گروهى را که در قتل او شرکت داشتند شناسایى نماید ; بلکه هنگامى که معاویه (بعد از شهادت على(علیه السلام) و تسلّط بر اوضاع) وارد مدینه شد. به خانه عثمان رفت. دختر عثمان که عایشه نام داشت فریاد کشید و گریه کرد و صدا زد: پدرجان! کجایى؟ (و منظورش انتقام خون عثمان از قاتلان بود) معاویه گفت: دختر برادرم! مردم تسلیم ما شدند و ما هم به آن ها امان دادیم. ما نوعى بردبارى ـ که زیر آن خشم نهفته است ـ در برابر آن ها اظهار داشتیم. آنان هم تسلیمى ـ که زیر آن کینه نهفته است ـ اظهار داشتند و هر یک شمشیر خود را همراه دارند; اگر ما پیمان آن ها را بشکنیم، آن ها نیز پیمان ما را خواهند شکست و نمى دانیم پایانش به نفع ماست یا زیان ما! (بهتر این است که سکوت کنیم و خلافت ما متزلزل نشود) تو دختر عموى خلیفه باشى بهتر از این است که یک زن عادى باشى!(11) (اشاره به این که وقتى خلافت من بر باد رود، تو هم یک فرد عادى بیش نخواهى بود).
* * *
2 ـ ایراد عمده کار شورشیان
بى شک، شورشى که بر ضدّ عثمان به پا شد، بسیار ریشه دار بود; زیرا طرفداران عثمان و بستگان و یاران او ـ در میان مردم مدینه کم نبودند ـ نتوانستند در برابر آن بایستند و گروه مهاجران و انصار، غالباً تماشاچى این صحنه بودند. دلیل آن هم روشن است; زیرا کمتر کسى بود که از حکومت عثمان، دل خوشى داشته باشد; جز همان گروه خویشاوندان و اطرافیان او که بر مقامات و بیت المال چنگ انداخته بودند و به یغما مى بردند.
هر محقّق بى طرفى کارهاى دوران خلافت عثمان را غیر قابل توجیه مى داند; به همین دلیل، شایسته بود قبل از آنى که شورشى از قشرهاى پایین برخیزد، بزرگان صحابه از مهاجرین و انصار، او را به محاکمه دعوت مى کردند تا کار به دست توده مردم نیفتد.
بنابراین، ایراد عمده کار شورشیان این است که خارج از محور قوانین قضایى اسلام، به طور خودسرانه عمل کردند و همان گونه که گفتیم مى بایست محاکمه به دست بزرگان صحابه انجام مى شد و اگر امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه یادشده مى فرماید: «اگر اوضاع آرام شود، من متخلّفان را کیفر خواهم داد» به جهت همین موضوع است; همان گونه که آن حضرت در مدّت محاصره عثمان، براى خاموش کردن این آتش، تلاش و کوشش فراوانى کرد و فرزندانش حسن و حسین را براى این کار فرستاد.
بنابراین، جوابى که حضرت در این خطبه بیان فرموده، حساب شده و هماهنگ با قوانین قضایى اسلام است.
* * *
1. «مجلبون» از ماده «جلب» (بر وزن جنگ) در اصل به معناى سوق دادن و به پيش راندن است و به افرادى که به آسانى تغيير موضع مى دهند. «جلب» (بر وزن غضب) مى گويند «جلب» و «اجلاب» به معناى
جمع کردن و گردآورى نمودن آمده است و «مجلبون» در اين جا اشاره به شورشيانى است که مردم را براى مخالفت با عثمان جمع کرده بودند. 2. منهاج البراعه، جلد 10، صفحه 102. اين حديث را مرحوم علاّمه مجلسى در جلد 31 بحارالانوار، صفحه 503 نقل کرده است. 3. «يسومونکم» از ماده «سوم» (بر وزن قوم) به معناى جستجو کردن و دنبال چيزى رفتن و نيز به معناى تحميل کردن کارى بر ديگران آمده است. 4. «يهدأ» از ماده «هُدوء» به معناى آرام گرفتن است. 5. «مسمحة» ازماده «سماح» و «سماحة» به معناى سهولت و آسانى و گاه به معناى سخاوت و بخشش و يا موافقت کردن است و در اين جا به معناى اوّل به کار رفته است. 6. «تضعضع» از ماده «ضَعْضَعَة» به معناى کوبيدن و ويران کردن و ناتوان نمودن است. 7. «مُنّة» به معناى قوت است. 8. پيام امام اميرمؤمنان، جلد 1، صفحه 435. 9. «کىّ» (بر وزن حىّ) به معناى داغ کردن و سوزاندن بدن انسان يا حيوانى به وسيله آهن داغ و مانند آن است. 10. مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار مى فرمايد: «در بيش تر نسخه ها «آخر الداء الکىّ» نقل شده ; به اين معنا که پايان دردهاى سخت، داغ کردن و سوزاندن است) ولى اين معنا بسيار بعيد به نظر مى رسد
(بحارالانوار، جلد 31، صفحه 503). 11. عقد الفريد، جلد 5، صفحه 113.