1طه
2ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى
3إِلاّ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى
4تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاْ َرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى
5الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى
6لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاْ َرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى
7وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى
8اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الاْ َسْماءُ الْحُسْنى
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 ـ طه.
2 ـ ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى!
3 ـ آن را فقط براى یادآورى کسانى که (از خدا) مى ترسند نازل ساختیم.
4 ـ (این قرآن) از سوى کسى نازل شده که زمین و آسمان هاى بلند را آفریده است.
5 ـ همان بخشنده اى که بر عرش مسلّط است.
6 ـ از آن اوست آنچه در آسمان ها، و آنچه در زمین، و آنچه میان آن دو، و آنچه در زیر خاک (پنهان) است!
7 ـ اگر سخن آشکارا بگوئى (یا مخفى کنى)، او اسرار ـ و حتى پنهان تر از آن ـ را نیز مى داند!
8 ـ او خداوندى است که معبودى جز او نیست; و نام هاى نیکوتر از آنِ اوست!
شأن نزول:
روایات فراوانى در شأن نزول نخستین آیات فوق آمده که از مجموع آنها استفاده مى شود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از نزول وحى و قرآن، عبادت بسیار مى کرد، مخصوصاً ایستاده به عبادت مشغول مى شد آن قدر که پاهاى او متورم گردید، گاه براى آن که بتواند به عبادت خود ادامه دهد، سنگینى خود را بر یک پا قرار مى داد، و گاه بر پاى دیگر، گاه بر پاشنه پا مى ایستاد و گاه بر انگشتان پا.(1)
آیات فوق نازل شد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد: این همه رنج و ناراحتى بر خود تحمیل نکند.
تفسیر:
این قدر خود را به زحمت نیفکن
باز در آغاز این سوره با حروف مقطعه، روبرو مى شویم، که حس کنجکاوى انسان را برمى انگیزد (طه).
البته ما درباره تفسیر حروف مقطعه قرآن، در آغاز سه سوره بحث کافى کرده ایم.(2)
ولى در اینجا لازم مى دانیم این مطلب را اضافه کنیم: ممکن است همه، یا حداقل قسمتى از این حروف مقطعه، داراى معانى و مفاهیم خاصى باشد، درست همانند یک کلمه که محتوائى در بردارد.
اتفاقاً در بسیارى از روایات و کلمات مفسران در آغاز این سوره، و سوره «یس»، به چنین مطلبى برخورد مى کنیم که: «طه» به معنى «یا رجل» (اى مرد) است، و در پاره اى از اشعار عرب نیز به کلمه «طه» برخورد مى کنیم که مفهومى شبیه «یا رجل» و یا نزدیک به آن دارد که، بعضى از این اشعار ممکن است مربوط به آغاز اسلام یا قبل از اسلام باشد.(3)
و به طورى که یکى از آگاهان براى ما نقل کرد، بعضى از دانشمندان غرب که پیرامون مسائل اسلامى مطالعه مى کنند، این مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعمیم داده اند و معتقدند:
حروف مقطعه در آغاز هر سوره، کلمه اى است، داراى معنى خاص که بعضى با گذشت زمان متروک مانده، و بعضى به ما رسیده است، و الا بعید به نظر مى رسد که مشرکان عرب، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درک نکنند، و به سخریه و استهزاء برنخیزند، در حالى که در هیچ یک از تواریخ دیده نشده که این بهانه جویان سبک مغز، حروف مقطعه را دستاویز براى چنین عکس العملى کرده باشند.
البته، این نظر را به طور کلى و درباره همه حروف مقطعه قرآن، مشکل بتوان پذیرفت، ولى درباره بعضى قابل قبول است و در منابع اسلامى نیز از آن بحث شده است.
این موضوع نیز جالب توجه است که: در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم «طه» از اسامى پیامبر است و معنى آن: «یا طالِبَ الحَقِّ، الهادِىَ إِلَیْه: «اى کسى که طالب حقى، و هدایت کننده به سوى آنى».
از این حدیث، چنین برمى آید که: «طه» مرکب از دو حرف رمزى است «طا» اشاره به «طالب الحق» و «ها» اشاره به «هادى الیه» مى باشد.
مى دانیم استفاده از حروف رمزى و علائم اختصارى در زمان گذشته و حال، فراوان بوده است، مخصوصاً که در عصر ما بسیار مورد استفاده است.
آخرین سخن، در این زمینه این که: کلمه «طه» مانند «یس» بر اثر گذشت زمان، تدریجاً به صورت «اسم خاص» براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) درآمده است، تا آنجا که آل پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز «آل طه» مى گویند، و از حضرت مهدى(علیه السلام) در دعاى «ندبه» «یابن طه» تعبیر شده است.
* * *
پس از آن مى گوید: «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى» (ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى).
درست است که عبادت و جستجوى قرب پروردگار، از طریق نیایش، از بهترین کارها است، ولى هرکار، حسابى دارد، عبادت هم حساب دارد، نباید آن قدر بر خود تحمیل کنى که پاهایت متورم گردد، و نیرویت براى تبلیغ و جهاد کم شود.
باید توجه داشت «تَشْقى» از ماده «شقاوت» بر ضد «سعادت» است، ولى همان گونه که «راغب» در «مفردات» مى گوید: گاه مى شود که این ماده به معنى رنج و تعب مى آید و در آیه فوق، منظور همین معنى است همان گونه که شأن نزول ها نیز حکایت از آن مى کند.
* * *
در آیه بعد، هدف نزول قرآن را چنین شرح مى دهد: «ما قرآن را جز براى یادآورى کسانى که از خدا مى ترسند نازل نکردیم» (إِلاّ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى).
تعبیر به «تَذْکِرَة» از یکسو و «مَنْ یَخْشى» از سوى دیگر، اشاره به واقعیت انکارناپذیرى دارد:
تذکره، و یادآورى نشان مى دهد که خمیر مایه همه تعلیمات الهى، در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد، و تعلیمات انبیاء آن را بارور مى سازد، آن چنان که گوئى مطلبى را یادآورى مى کند.
نمى گوئیم، تمام علوم و دانش ها را انسان قبلاً مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعلیم در این جهان نقش یادآورى است (آن چنان که از افلاطون نقل مى کنند) بلکه، مى گوئیم: مایه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است (دقت کنید).
«مَنْ یَخْشى» نشان مى دهد، تا یک نوع احساس مسئولیت که قرآن نام آن را «خشیت و ترس» گذاشته، در آدمى نباشد، پذیراى حقایق نخواهد شد; چرا که قابلیت قابل هم در بارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است، و در حقیقت این تعبیر، شبیه چیزى است که در آغاز سوره «بقره» مى خوانیم: هُدىً لِلْمُتَّقِیْن: «قرآن مایه هدایت پرهیزکاران است».
* * *
سپس، به معرفى خداوندى که «نازل کننده قرآن» است مى پردازد، تا از طریق شناخت او، عظمت قرآن آشکارتر شود، مى گوید: «این قرآن، از سوى کسى نازل شده است که خالق زمین و آسمان هاى بلند و برافراشته است» (تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاْ َرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى).(4)
در حقیقت، این توصیف، اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى کند، انتهاى آن زمین و ابتدایش آسمان ها به معنى وسیع کلمه، و اگر در اینجا کلمه «وَ ما بَیْنَهُما» ـ مانند بعضى دیگر از آیات قرآن ـ اضافه نشده، شاید به خاطر همین است که: هدف، بیان ابتدا و انتها بوده است.
به هر حال، خداوندى که قدرت، تدبیر و حکمتش پهنه آسمان و زمین را فرا گرفته، پیدا است اگر کتابى نازل کند چه اندازه پر محتوا و پر بار است.
* * *
باز، به معرفى پروردگار نازل کننده قرآن ادامه مى دهد، و مى گوید: «او خداوندى است رحمان که فیض رحمتش همه جا را فرا گرفته، و بر عرش مسلط است» (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى).
همان گونه که قبلاً در تفسیر آیه «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»(5) گفته ایم: «عرش» در لغت، به چیزى مى گویند که داراى سقف است و گاهى به خود سقف و یا تخت هاى پایه بلند مانند تخت هاى سلاطین نیز عرش اطلاق مى شود.
در داستان «سلیمان»، مى خوانیم: أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها: «کدام یک از شما مى تواند تخت او (بلقیس) را براى من حاضر کند».(6)
بدیهى است خداوند نه تختى دارد و نه حکومتى همانند حاکمان بشر، بلکه منظور از «عرش خدا» مجموعه جهان هستى است که تخت حکومت او محسوب مى شود.
بنابراین «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»، کنایه از تسلط پروردگار و احاطه کامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر، فرمان و تدبیرش در سراسر عالم است.
اصولاً کلمه «عرش» در لغت عرب و «تخت» در فارسى غالباً کنایه از قدرت مى باشد، مثلاً مى گوئیم: فلان کس را از تخت فرو کشیدند، یعنى به قدرت و حکومتش پایان دادند، یا در عربى مى گوئیم: ثل عرشه: «تختش فرو ریخت».(7)
به هر حال، بسیار کودکانه است اگر کسانى بخواهند از این تعبیر توهم جسمیت خداوند را بکنند.
* * *
به دنبال «حاکمیت» خدا بر عالم هستى از «مالکیت» او سخن مى گوید: «آنچه در آسمان ها، در زمین، در میان این دو، و در زیر خاک ها و اعماق زمین وجود دارد، همه از آن اوست» (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاْ َرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى).
«ثَرى» در اصل به معنى «خاک مرطوب» است و از آنجا که تنها قشر روى زمین بر اثر تابش آفتاب و وزش باد، مى خشکد ولى طبقه زیرین غالباً مرطوب است به این طبقه، «ثرى» گفته مى شود و به این ترتیب، «ما تَحْتَ الثَّرى» به معنى اعماق زمین و جوف آن است که همه آنها مملوک مالک الملوک و خالق عالم هستى است.
تا به اینجا سه رکن از ارکان صفات پروردگار بیان شده بود، رکن اول «خالقیت»، رکن دوم «حاکمیت» و رکن سوم «مالکیت» او است.
در آیه بعد، به چهارمین رکن یعنى «عالمیت» او اشاره کرده، مى گوید: «او آن قدر احاطه علمى دارد که اگر سخن آشکارا بگوئى مى داند، و اگر مخفى کنى نیز مى داند، و حتى مخفى تر از مخفى را نیز آگاه است» (وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى).
در این که منظور از «أَخْفى» (مخفى تر از سرّ) در اینجا چیست؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است:
بعضى گفته اند: «سرّ» آن است که انسان با دیگرى به طور پنهانى بازگو مى کند و «أَخْفى» آن است که در دل نگهداشته و به کسى نمى گوید.
بعضى گفته اند: «سرّ» آن است که انسان در دل دارد، و «أَخْفى» آن است که به فکر کسى نرسیده است، اما خدا از آن آگاه است.
بعضى دیگر گفته اند: «سرّ» عملى است که مخفیانه انجام مى دهد، و «أَخْفى» نیتى است که به دل دارد.
بعضى گفته اند: «سرّ» به معنى اسرار مردم است، و «أَخْفى» اسرارى است که در ذات پاک خدا است.
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) و صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «سرّ آن است که در دل پنهان نموده اى و أَخْفى آن است که به خاطرت آمده اما فراموش کرده اى».(8)
این حدیث، ممکن است اشاره به این نکته باشد که: آنچه را انسان، یاد مى گیرد به مخزن حافظه سپرده مى شود، منتها گاهى ارتباط انسان با گوشه اى از این مخزن، قطع مى گردد و حالت نسیان به او دست مى دهد لذا اگر با وسیله اى یادآورى بشود، کاملاً آن را مطلب آشنائى مى بیند.
بنابراین آنچه را انسان فراموش کرده، مخفى ترین اسرار او است که در زوایاى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتاً یا براى همیشه قطع شده است.
ولى به هر حال، مانعى ندارد که تمام تفسیرهائى که در بالا گفته شد در مفهوم وسیع کلمه سرّ و أَخْفى جمع باشد.
به این ترتیب، ترسیم روشنى از علم بى پایان پروردگار شده است و از مجموع آیات فوق شناخت اجمالى نسبت به نازل کننده قرآن در ابعاد چهارگانه «خلقت»، «حکومت»، «مالکیت» و «علم» حاصل مى گردد.
* * *
و شاید به همین جهت است که در آیه بعد، مى گوید: «او اللّه است همان خداوندى که معبودى جز او نیست براى او نام ها و صفات نیک است» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الاْ َسْماءُ الْحُسْنى).
چنان که در تفسیر (آیه 180 سوره اعراف) گفته ایم، تعبیر به «اسماء حسنى» هم در آیات قرآن، و هم در کتب حدیث کراراً آمده است.
این تعبیر در اصل، به معنى نام هاى نیک است، بدیهى است که همه نام هاى پروردگار نیک است، ولى از آنجا که در میان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهمیت بیشترى است، به عنوان «اسماء حسنى» نامیده شده است.
در بسیارى از روایات که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) به ما رسیده، مى خوانیم: خداوند داراى 99 اسم است، هر کس او را به این نام ها بخواند، دعایش مستجاب مى شود و هر کس آنها را احصا کند، اهل بهشت است، این مضمون در منابع معروف حدیث اهل تسنن، نیز دیده مى شود.
به نظر مى رسد: منظور از احصاء و شماره کردن این نام ها همان «تخلق» به این صفات است، نه تنها ذکر الفاظ آنها.
بدون شک اگر کسى با صفت عالم و قادر یا رحیم و غفور و امثال اینها، تخلق پیدا کند، و اشعه اى از این صفات بزرگ الهى در وجود او بتابد، هم بهشتى
است و هم دعایش مستجاب (براى توضیح بیشتر به جلد هفتم تفسیر نمونه صفحات 25 ـ 28 مراجعه فرمائید).
* * *
1 ـ براى آگاهى از این روایات به تفسیر «نور الثقلین» و «درّ المنثور»، آغاز سوره «طه» مراجعه فرمائید.
2 ـ سوره «بقره»، جلد اول، و «آل عمران»، جلد دوم، و «اعراف»، جلد ششم تفسیر «نمونه».
3 ـ تفسیر «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث.
4 ـ در این که «تَنْزِیلاً» چه اعرابى گرفته در میان مفسران گفتگو است، اما صحیح تر این است که: «مفعول مطلق» باشد براى فعل مجهول محذوفى و در تقدیر چنین بوده است: «نزل تنزیلا ممن خلق الارض...».
5 ـ اعراف، آیه 54.
6 ـ نمل، آیه 38.
7 ـ در جلد ششم تفسیر «نمونه»، صفحه 204 نیز در این باره سخن گفته ایم.
...........................
تفسیر نمونه